
😐 برو بخون دیگه
لوکا : مرینت خودتم میدونی که من عمرا بذارم تنها باهاش در بیوفتی . مرینت : چرا نمیهمی ؟ میترسم.....میترسم تو رو هم از دست بدم . تو الان تنها خانواده ی منی . لوکا : نگران نباش . ما از اون موقع خیلی ماهر تر شدیم . مهارت هامون بیشتر شده . مرینت : پس اگه بخوای بمیری یا زخمی بشی خودم میکشمت . لوکا : در هر صورت من کشته میشم که😐 مرینت : که دیگه اگه پسر خوبی باشی و سالم بمونی خطری جونت رو تهدید نمیکنه . لوکا : هعیییی خدا . یه سوال مرینت : بفرما لوکا : ما چرا اینجا داریم با هم جر و بحث میکنیم عوض اینکه بریم سراغ ماموریتمون ؟ مرینت : اینو باید از خودت بپرسی .

لوکا : من میرم تا لباسامو بپوشم . مرینت : یه چیزی بپوش که تو چشم نباشیم فقط . لوکا : حله . (بعد از این که هر دو لباس هاشون رو عوض کردن عسک اسلاید ) مرینت : لوکا بجنب بریم لوکا : سوییچ دست توعه ؟ مرینت : بگیرش ( توجه این ها در حال دویدن به سمت پارکینگ هستن و در حال دویدن حرف هم میزنن ) لوکا : سوار شو . مرینت : ادرس رو بلدی ؟ لوکا : اره اما .... مرینت : هکر و ردیف کردم . گریمور اما لوکا : گریمور رو هم من ردیف کردم
مرینت : الان فک نکنم نیازی داشته باشیم . لوکا : درسته . ( رسیدن ) لوکا : وااااااااااااو چه خونه گولاخی 😐 این خونه سیصد تا نگهبان داره باز ما رو فرستادن . مرینت : صدای جیغه . بدو برم داخل لوکا : بی اجازه ؟ 😐 مرینت : لوکا با من بحث نکننن. . لوکا : باشه بابا . قلاب میگیرم بپر بالا مرینت : اوکی......یه ذره بالاتر بگیررر......هوووف رسیدم... لوکا : دستمو بگیر ...... مرینت : اونجا روووو . لوکا : ا...ا...اون .....اون گروگان داره..... مرینت : چرا داری منو نگاه میکنییییی ؟ دنبالم بیا . ( رسیدن به یارو ) مرینت : ادوارد به نفعته اون دختر رو ول کنی . لوکا : بذارش زمیییین . ادوارد : بذارمش ؟ هر چی شما بگید اقا . ( دختر رو از لبه پشت بوم پرت کرد پایین ) مرینت : الان چه غلطی کنم......هوووف.......میگیرمت نترسسسسسس( اونم پرید پایین😐 ) لوکا : مرییییینتتتتت .
لوکا : مرینت نهههههههه . ادوارد : اوخی . خواهر کوچولوت به دیار باقی پیوست . یادم رفت بگم سلام منو به مامان بابات برسونه . لوکا : دیگه نمیفهمیدم چی کار میکنم . شروع کردم به حمله کردن بهش . اون شوک شده بود و کاری نمیکرد . تونستم اونقدر بزنمش که نتونه از جاش بلند بشه . لحظه اخری که اومدم دستگیرش کنم نمیدونم با چه زوری فرار کرد . همونجا رو پشت بوم ولو شدم . این که تازه اول ماموریت بود خواهر کوچولو . چرا اینقدر زود رفتی ؟ مگه خودت نبودی بهم میگفتی اگه زخمی بشم یا بمیرم خودت منو میکشی ؟
لوکا : اینجا نشستن فایده ای نداره . اما.....اما....توان این رو هم ندارم که رو پاهام وایسم.....هنوز باورم نمیشه ( من نمد چجور نویسنده ای ام که شخصیت اصلی داستان رو تو پارت 2 حذف کردم 😐💔 ) باورم نمیشه......نمیتونم ....نمیتونم این رو باور کنم....اما....از این ارتفاع عمرا جون سالم به در ببره . به بدبختی از جام پاشدم و رفتم پایین . شاید هنوز زنده مونده باشه ..... رفتم پایین اما با دیدن اون صحنه....😢
خب لطفا توی خماری بمونید تا پارت بعد 😄 سعی کردم داستان رو مهیج کنم که خسته کننده نشع . تا پارت بعد بای بای😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لایکیدم تو هم اگه زحمت نمیشه پارت های من رو بلایک
سلام هانی 👋🏻
عالی بود 💞
لایک هم کردم 💘
میشه تو هم به تست السا توی کشور های مختلف پارت 2 سر بزنی و لایک کنی و کامنت بزاری 🥺
مرسی کیوتی ❣️
بای سوییتی 💗
سلام . مرسییییی . حتما سر میزنم .