10 اسلاید امتیازی توسط: |~Jīmîñ~| انتشار: 4 سال پیش 71 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ب همگی. ممنون ک رمانمو دنبال میکنید و ممنون از کسایی ک نظر دادین.دوستتون دارم❤️ خب بریم ک داسته باشیم ی پارت تقریبا هیجانی...
آنچه گذشت:سوفی باخبر شد ک پدرش قراره برای تولدش بباد خونه ولی بعد از چند ساعت ک خبری نشد...سوفی و مادرش کم کم نگران شدن و...
بعد از اینکه شام خوردیم،به مامان گفتم برای پدر زنگ بزنه و فوراً از گفتن اون پشیمون شدم.حتما تا حالا بهش زنگ زده بود.
مامان با صورتی نگران و ناراحت گفت:«تا حالا ده بار زنگ زدم ولی گوشیش خاموشه😟😣😔»
باشنیدن این حرف،نگرانبم بیشتر شد و برای اینکه خودم رو سرگرم کنم رفتم تلوزیون رو روشن کنم.روی مبل نشستم و کنترل رو برداشتم.احساس کردم خونه زیادی ساکته.تلوزیونو روشن کردمو...
نه!نه!این امکان نداره!چیزی رو ک میدیدم باور نمیکردم،مجری اخبار بود میگفت:«عصر امروز هواپیمای مسافربری هروشیما___توکیو پس از تیک آف از باند فرودگاه،سقوت کرد»
با نگرانی و با صدای بلند گفتم:«مامان!این همون هواپیما نیست که قرار بود بابا باهاش بیاد خونه؟»
مامان سرشو تکون دادو گفت«چرا خودشه!!چیزی شده؟😲😕😬😥😥»
من ک نگرانبم خیلی بیشتر شده بود،جواب دادم:«س...سق...سقوط...ک..کرده😥😵😵😵😱😱😨😨»
این حرفمو ک گفتم تری و ناامیدی تمام وجودمو گرفت...پدر ک معلوم نبود چه اتفاقی براش افتاده و مادرم هم بیماری قلبی داره...دفعه ی پیش ک ببماریتان بستری شد،تا دوهفته برنگشت خونه.و حالا...باشنیدن این خبر،بهتر بگم...خبر خیلی بد...غرق این افکار بودم ک تا ب خودم اومدم،دیدم مادرم بیهوش روی تخت افتاده.داد زدم:«گلادیسسسس!زنگ بزن اورژانس😵😥😥😥»
گلادیس ب طرف تلفن دووید،و من ب طرف مادرم.ب ای یک لحظه احساس کردم امروز بدترین روز زندگیمه و بدترین تولد عمرم.بغضی گلومو گرفت حالم ب خاطر اتفاقات اون روز خیلی بد بود و میدونستم وقتی مامان بره ببمارستان،گلادیس دوباره کارای حوصله سربر و بورینگ(کسل کننده)ش رو شروع میکنه و من از اینم حالم بد تر میشد.
درست همون لحظه ای ک بغضم داشد میترکید و اشک گوشه ی چشمام رو پر کرده بود،یهو با صدای زنگ از جا پریدم و از اون حس و حال بیرون اومدم.
آخه چرا گند میزنن ب احساسات آدم؟😕
گلادیس رفت درو باز کرد و چند تا تکنسین ریختن تو خونه و مادرم رو بردن بیمارستان.من ک دیگه خسته شده بودم از اون همه اتفاق بد اون روز و دیگه نمیتونستم اتفاق بد دیگه ای رو تحمل کنم،نفس عمیقی کشیدمو راهی اتاقم شدم
روی تختم نشستم و ب اون روز فکر کردم.با خودم فکر کردم اون تولد چرا باید انقدر بد میشد و بعد احساس کردم دلم برای پدرم تنگ شده.و حتی دلم برای مامانم هم تنگ شد.خیلی زیاد.ای کاش الان پیش هم بودیم و مثل هر سال شب تولدم جشن مفسلی میگرفتیم و خوش میگذروندیم با کلی کادو از ژرف پدر و مادرم...و از فکرش گریم گرفت.ب سمت بالش شیرجه رفتم و سرم رو توی بالش فروکردم و بیصدا گریه کردم.انقدر اشک ریختم تا اینکه خوابم برد.نمیدونم چقدر گذشت و نمیدونم چند ساعت گریه کردم ولی اینو خوب میدونم ک وقتی صبح بیدار شدم،بالشم خیی شده بود.
حالا اصلا حوصله گلادیس رو نداشتم و دلم نمیخواست حتی ی کلمه حرف بزنم ،حتی حوصله صبحانه خوردنم نداشتمتوی آینه نگاه کردم...دیدم قیافم شبیه افسرده ها و ماطم زده ها شده.واقعا هم بودم.با اون حوادث ماطم زده و افسرده شده بودم و دلم میخواست بازم گریه کنم.همونجا روی تختم نشستم و ب فکر فرو رفتم.ی مدت ب دیوار خیره شدم.تا اینکه گلادیس یهو اومد تو اتاقم ظرف صبحونه رو گذاشت رو تختم و شروع کرد ب وراجی کردن منم ک حال و حوصله اونو نداشتم بهش محل نذاشتمو انگار ن انگار ک اون اونجا وایساده و داره حرف میزنه.🙄😒و درست همون موقع ک فکر کردم دارم از حرفاش خسته میشم بقیه حرفشو قورت داد و راهشو کشیدو رفت.جوری ک احساس کردم ذهنم رو خوند😐😧😦😯
دوباره ب حالت اولم برگشتمو یهو یاد اتاق ممنوعه افتاددلمخواست بدونم اون اتاق چی داره ک مامانم انقدر اسرار داره کسی داخلش نشه؟🤔و دلم میخواست از راز اون اتاق سر در بیارم.ولی...
کلید اون اتاق کجا میتونست باشه؟🤫
آنچه خواهید خواند:سوفی دنبال ماجراجویی میگرده.میخواد کلیدو پیدا کنه...که یهو گلادیس میره فوضولی ولی سوفی حالشو میگیره و میپیچوندش و وارد اتاق مادرش میشه...
ممنون ک تا اینجا دنبال کردین حتما نظر بدین چون اگه نظرات و بازدید ها کمتر از دفعه پیش باشه دیر میزارم.
منتظر پارت بعد باشید
بای❤️👋👋👋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
لایک کردم😗✌🏻
بچه ها پارت چهارم اومد هوراااااااا ولی نمیدونم چرا هیچ نظری توش نیست لطفاً کامنت بزارین
عزیزم بعدی رو کی میزاری پس😞😞 داستانت خیلی خوبه حیفع ادامع ندای
بعدی رو کی میذاری گلم؟
سلام ممنون عالی بود گلاویز به نظرم زیادی بد اخلاقه
گلاویز؟😂😂😂😂ممنون ب خاطر نظرت.خوشحال شدم
بابا بدو بده دیگه خیلی وقته منتظرم
به نظرم اگه گلادیسو یه جادوگر کنی یکم مسخره میشه
حالا نمیدونم خودت میدونی
ولی داستان عالیه
سلام ببخشید منتظر موندید گذاشتم تو بررسی هست.خیالت راحت چرت نخواهد شد.گلادیس جادوگر بدجنس نیست
بچه ها دیروز ثبت کردم ببینمکی میاد تو سایت
گلم قصد نداری پارت بعدی رو بزاری 😐
ببخشید ب خدا اصلا وقت نکردم.😭😭😭
قول قول قول قول قول قول میدم امروز 9/10/99 بزارم پارت بهدی رو👐👐👐👐💪🙅🙅🙅🙅
نه اشکال نداره اخه دو هفته گذشته
داستانت عالیه😍😍🥰🥰🥰
حتما ادامش بده❤❤
چشم حتما.احتمالا امروز فردا پارت بعدی رو بزارم😊😊😊
عالی بود به تست های منم نظر بده لطفا
چشم حتما💟💟💟💟،،