
سلام سلام ببخشید دیر گذاشتم اصن یه وضعی داشتم این چند روز بچه خواهرم پیشم بود اصن نمیتونستم بنویسم ازونورم درسسس اصن خودمم کلافه شدم امیدوارم که خوشتون بیاد، دوستتون میدارم 💛 علامت ها مین سو+یونگی-جیمین×جین•نامجون@هوسوک#تهیونگ^جونگ کوک*
به سختی بلند شدم:پاشو.. پاشو بریم خونه.. دستشو گرفتم و بلندش کردم، تقریبا از زیر در رفت و مجبور شدم دستمو زیر شونه اش بزارم و با خودم بکشمش، سنگین بود، یاد این افتادم که فردا باید ساعت 5 صبح بلند میشدم تا دوباره تمرین هرروزه ام رو انجام بدم، آه کشیدم، امشب باید به جیمین التماس میکردم فردارو بهم مرخصی بده مگرنه زنده نمیموندم، یونگی هرازگاهی زیرلب حرف میزد ولی متوجه نمیشدم اهمیتی هم ندادم و دوباره غرق فکرهای خودم شدم«مین سو..تو خیلی زود اعتماد میکنی..تنها چیزی که نصیبت میشه قلب شکسته اس»«نظرت در مورد یه شب باهم بودن چیه؟!»«24 ساعت»«منتظر جوابت هستم»سرمو تکون دادم، انگار با این کار میتونستم افکارم رو روی زمین بریزم و روشون پا بزارم...درمورد قرار امشب.. به پسرا چی میگفتم ؟! حقیقت رو؟! یا یه دروغ سرهم میکردم...نمیدونم چیکار کنم.. زندگیم شده پر از نمیدونم هایی که ذهنمو درگیر خودش کرده
تمام مدتی که فکر میکردم انگار پشت یه شیشه مات تصاویر رو میدیدم...شیشه محو شد و خودمونو جلوی خونه دیدم...کمرم درد گرفته بود و یونگی ساکت شده بود، نگاهش کردم، چشماش بدون تمرکز به یه جا خیره شده بود، کلید برداشتم و داخل قفل انداختم با صدای تریکی باز شد:خودت میتونی پله هارو بری بالا؟! تکیه اش دادم به نرده:زودباش میخوام برم بخوابم، یونگی نرده رو گرفت و بزور خودشو بالا کشید. خودم تند تند پله هارو بالا رفتم فقط میخواستم بخوابم تا حداقل چندساعت اتفاق امشبو فراموش کنم...-تنهام میذاری؟! نمیخوای کمکم کنی؟! برگشتم، چندتا پله پایین تر از من قوز کرده بود با موهایی که آشفته دور سرش پراکنده شده بودن شبیه یه پیشی خسته و عصبانی بود+زودباش یونگی. روی پله ها نشست-من خسته ام.سرمو آروم روی دیوار کوبیدم، پله هارو برگشتم و بلندش کردم:بعدا تلافی میکنم. با تمام توانم از پله رفتیم بالا و در خونه رو باز کردم
چراغا خاموش بود، حالا چجوری یونگی رو ببرم تو اتاقش؟! پاورچین پاورچین راه میرفتم و مراقب بودم بدنم به جایی نخوره که صدا ایجاد کنم...یونگی ازم جدا شد و سرپا ایستاد دستشو به دیوار گرفت نگاهی بهش انداختم و آروم گفتم:نمیتونستی ازهمون اول خودت راه بیای؟! -سرم درد میکرد خب...دندون قروچه ای رفتم و تو اتاقش هلش دادم و درو بستم با خودم فکر کردم باید مهربون تر باشم ولی واقعا حوصله نداشتم..همینطور که زیر لب غرغر میکردم آروم رفتم سمت اتاقم و بازش کردم و خودمو انداختم رو تخت، تاریک بود و نوری که از پنجره داخل میتابید یذره اتاقمو روشن کرده بود، پتومو بغل کردم و چشمامو بستم. دستی دور کمرم حلقه شد. از جام پریدم و دستمو روی دهنم گذاشتم تا جیغ نزنم+اینجا چیکار میکنی؟! ×کجا بودی؟!+مگه خودت اتاق نداری؟! برو تو تخت خودت بخواب×من تا الان بیدار نموندم که اینجوری باهام بداخلاقی کنی+چقد پررویی تو یهویی تو تخت من پیدات شده×آروم تر الان بقیه رو هم بیدار میکنی. شقیقه هامو ماساژ دادم.

🖤♀⚫▪️◾️◼️🔲🖤
+ولم کن جیمین...دوباره خودمو روی تخت انداختم و سرمو توی بالشت فرو بردم، حرکت کرد و بالای سرم خزید با ناراحتی گفت:بهم بگو امشب نرفتی اونجایی که من فکر میکنم...جوابشو ندادم...×چرا یونگی باهات بود؟!+نمیخوام درموردش حرف بزنم..بازومو گرفت و کشید:بهم بگو امشب کجا بودی؟! تاحالا اینقد عصبانی ندیده بودمش، ترسناک بود.فقط نگاهش کردم و اشک دیدمو تار کرد، سرمو روی قفسه سینه اش گذاشت و فشار داد:ببخشید...ببخشید...نباید اینجوری باهات حرف میزدم من..فقط عصبانی بودم، جین بهم گفت رفتی سرقرار ولی میخواستم از خودت بشنوم..زیاده روی کردم..دوباره بغضم ترکید و توی بغلش گریه کردم، جیمین تمام مدت به آرومی دستشو پشت کمرم بالا و پایین میبرد و نوازشم میکرد، هق هق میکردم و گلوم خشک شده بود.جیمین فقط در حدی که صداشو بشنوم حرف میزد:درست میشه..من کنارتم.. ما کنارتیم..میتونیم درستش کنیم...همونجا.. و با نوازش دست جیمین به خواب رفتم
فردا صبح وقتی بیدار شدم سرجای خودم بودم و پتو تا گردنم بالا اومده بود و... جیمین کنارم نبود، ساعت 10 صبح بود، یعنی جیمین برای تمرین بیدارم نکرده بود آهههه میخواستم بغلش کنم، خیلی سرحال و خوشحال از تختم اومدم بیرون و بیرون دویدم :صبح بخیرررررر•صبح بخیررر مین سوهاااا مگه تمرین نداشتی؟! +امروزو مرخصی گرفتم•اوه چه خوب ما صبحانه خوردیم ولی برات نگه داشتم، تو یخچاله، به سمت یخچال رفتم و ساندویچمو برداشتم...#مین سوهاااااا+هوبیااااااااا#چقدسرحالی+امروزو خوب خوابیدم # خوبه.. برات خوشحالم @مین سووو چه خوبه اینجایی..نامجون درحالی که یه کتاب دستش بود وارد پذیرایی شد+ببینم یونگی کجاست؟! @اون خوابه سعی کردم بیدارش کنم اما بیدار نشد..+آها...*راستی دیشب چی شد!؟سرمو بالا اوردم و با جونگ کوکی مواجه شدم که داشت سیب گاز میزد.کی اومده بود؟!@راستی دیشبو یادمون نبود کی برگشتی خونه؟! +آخرای شب بود...•یااااا خب برامون تعریف کن چی شد+رفتیم سینما و فیلم دیدیم.. فقط همین.
@مین سو ، حالت خوبه؟! میتونی به ما اعتماد کنی...لبخند کمرنگی زدم:جدی میگم.. خوب بود.. نامجون و جین یه نگاهی بهم کردن و هوسوک شونه بالا انداخت:اگه تو میگی خوبه یعنی خوبه،سرمو تکون دادم و بلند شدم:جیمین پایینه؟! •اره +خیلی خب پس میرم بهش سر بزنم، ممنون•قابلی نداشت... موقع رفتنم در اتاق یونگی باز شد و اومد تلپی روی صندلی نشست:غذا چی داریم؟! •صبح توهم بخیر-حوصله ندارم. به سمت یخچال رفت و بطری ابو برداشت و سرکشید.منم در خونه رو بستم و از پله ها پایین رفتم چرا بهشون حقیقت رو نگفته بودم..یچیزی مانعم میشد...خداروشکر هیچکس ندیده بود که اون واقعا.. دستی دور بازوم حلقه شد برگشتم، یونگی بود:چرا بهشون نگفتی؟! +چی؟! چیو؟! -خودتو نزن به اون راه+دیشب.. -یه چیزایی یادم میاد ولی اون حرفشو به خوبی به یاد دارم، مرتیکه ی...حتی قیافشو یادم نمیاد، توهم مسلما ادرسشو بهم نمیدی..سر تکون دادم، همین کم بود یونگی قاتل بشه...+به کسی نگو-چرا نباید اینکارو بکنم؟! +بیخیال شو.. به راهم ادامه دادم و یونگی دنبالم نیومد..

در سالن تمرینو باز کردم و دستامو بلند کردم تا ورودم رو به همگان اعلام کنم چند تا از استف ها برگشتن و برام دست تکون دادن، تهیونگ هم بود و داشت با جیمین حرف میزد و میخندید دویدم سمتشون:سلاااااامممممم ^واااااووو مین سو ×سلااام +خسته نباشید.. چیکارا میکردید؟!×هیچی الان وقت استراحت داشتیم حرف میزدیم، باید بعدش بابت مرخصی امروز که بهت دادم جبران کنی، خندیدم:یه روز میبرمت بیرون، شام×باشه^مین سو، دیشب چطور گذشت؟! لبخند مصنوعی زدم:خوب بود..زد رو شونه ام:فایتینگ مین سو...من میرم بالا پیش بقیه ، جیمین سر تکون داد و تهیونگ رفت، نشستم رو صندلی×میخوای درموردش حرف بزنی؟! +نمیدونم...فکر کنم هنوز امادگیشو ندارم...×باشه مشکلی نیست.. میخوای بازم استراحت کنی؟! +نه میتونم بمونم×پس زودتر برو خونه+اما..×من میگم حالا زود باش شروع کنیم+اَششش، باش..شروع کردم به گرم کردن..+صدامو چحوری گرم کنم؟!×میتونی بگی جیهوووووووووووووووپ+چی؟! ×فقط انجامش بده.+اهم اهم.. جیهووووووووووووووووووووووپ
ممنونم کارساز بود...گوشیم زنگ خورد برش داشتم:الو هوسوک#چرا صدام میکنی؟! صدات تا بالا میاد، قهقهه زدم:نه.. من فقط داشتم صدامو گرم میکردم...برای این کار از اسمت استفاده کردم خندید#آهااا حله ادامه بده...فعلا..گوشیو قطع کردم، جیمین با نگاهی پرسشگرانه نگاهم میکرد+هیچی..مهم نبود×باشه بیا عجله داریم..بقیه رقصو باهم انجام دادیم. ازینکه میرقصیدم خوشحال بودم.. تنها کاری بود که وقتی باید انجام میشد، انجام میشد. بینش وقفه نمیوفتاد، باعث اعصاب خوردی یا گریه ام نمیشد، روی ریتم میرقصیدم و بدنمو هماهنگ با جیمین تکون میدادم.. وقفه بین تمرینام باعث نشده بود به تنبلی عادت کنم. جیمین دستاشو بهم زد و آهنگ قطع شد تقریبا غروب بود:میتونی بری+باور کن میتونم بمونم×بهتری بری یذره غذا بخوری منم چند دقیقه بعدش میام+مطمئن باشم؟! ×اره برو.. +باووشه...عقب عقب از در جیمین فاصله گرفتم.. براش دست تکون دادم و بعد درو بستم.. ولی همین که درو بستم، دستی روی دهنم قرار گرفت و منو عقب کشید..

🖤🔲◼️◾️▪️▪️◾️◼️🔲🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کارت عالی ولی چرا پارت بعدو نمیزاری بابا ی لحضه به این فک کن اگه از یه معتاد موادشو بگیری چی میشه الان انگار این کارو داری با من میکنی میدونم درس داری ولی خواهش می کنم زود بزار پارت بعدو😢💜
مرسی عزیزممممممم🥺💛😂
چشم
خیلی خیلی خیلی عالی بود 👍😍به نظر من داستان به همون اندازه که باید داره کش پیدا میکنه یه نظرم زیادی نیست😊 لطفاً پارت بعدی رو سریعتر بزار منتظرش هستم ❤️💞
مرسی عزیزم خوشحالم کردی🥺💛
پارت بعدیو زود بزار وگرنه خفت میشی دختر گلم
داستانت جزو سری داستان هایی هست که خیلی دوسش دارمو اگر تمومش کنی بازم خفت میشی پس دخترم ادامه بده (من به همه میگم دخترم😊😂)
یا حضرت عباس😂چشم مادر😂
ترو هفت جد پیغنبر بزارررررررررر تروخداااااااا
من بایسن شوگولیه وقتی تو داستان نارحت میشه قلبم تیکه تیکه میشه ولی تروجد پادشاه ژاپن قسمت میدم بزار
یا عباس بوعذار خواهرم نفس عمیق، چشم سعی میکنم😂💛
سلام اجی خوبی منم سوگل یادت میاد؟
گوشیم رو عوض کردم اکانتم پرید
سلام آجی جونم خوبی؟!
سلام عزیزم من خوبم تو خوبی دلتنگت شده بودم😘😘
اجی تروجد سادات پارت بعددددددد اصلا زود بزار بشه شرینی برگشتن من به تستچی ایخدا صدای منو بشنو من پارت بعد موخامممم🥶🥶
منم دلم برات تنگ شده بوووود🥺
باشهههههههه بزار بنویسمش..اصن میخوام دق بدم🌝💛
نهههههه تمومش نکن دلیل اول اگه زود تمومش کنی یه جواریی میشه و اینکه سری تمومش کردی به کیفیت داستان لطمه میزنه 🍦
دلیل دوم که برام مهمتره ما تورو به بهانه داستان اینجامیبینم اگه تمومش کنی که همش میگی درس دارم و فلان فلان و دیگه اصلا نمیای اینجا 💖
دوستت دارم عاجی 💟💜😊(فوران احساسات)
راست میگویی...
نههه دردوبلات من اگه یه ایده ای داشته باشم مینویسمش فکر نکنم حالا حالا ها برم🌝💔
ای خدااا منم دوستت میدارمممممم🥺❤
💖💖💖💖💖
ولی توروخدددااااااااا پارت بعدیش روزود بزار😔😔😔
چشمم😂😂
نه والا من که خسته نشدم اکه بخوای یهویی تمومش کنی روند داستان بهم میریزه قشنک با آرامش هرجوری که خوبه ادامه بده تا پایانش و روند داستانش قشنگ باشه و قشنگ به پایان برسه
ممنونم از نظرت 🥺💛
خیلی خوبه ولی ترو خدا دل موچی نشکن
و اگه تونستی پارت های بدو زود بزار
خیلی ممنونم
وویییی🥺
چشم سعی میکنم
آجی فاطیما جونم خواستم بگم دارم میرم برای همیشه بای 👋👋
چه غلطا😐کجا؟؟