10 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیدی 🖤 انتشار: 3 سال پیش 385 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممممم💛 ببخشید که دیر میزارم باور کنید وقت نمیکنم ببخشید🤗💖😔 و ممنون میشم حمایتم کنید😢 وقتی میبینم داستانی یه عالمه لایک خورده و مال من زیاد نیست ناراحت میشم میدونم شاید اون تلاشش و داستاناش عالیه شما هم اگر مشکلی میدونید از داستانم لطفا بگید 🙏 و اینکه دیگه سعی میکنم زود زود بزارم😊💞🍓🍇🦄ولی خب دیگه مشق و درس و اینا😁😛
بالا رو بخونید که مهمه😉👆بریم واسه ی داستان هیجان انگیزمون☺☺🍇
(بگم بهتون اما هم توی یه صندلی مخصوص نشسته که پشت مرینت و آدرینه ) اما: خاله خاله ❤️: از خواب پاشدم دیدم آدرین خوابه ☺️ دیدم اما صدام میکنه ❤️: بله اما😊 اما: من خوابم میاد ❤️: خب چرا نمیخوابی ؟ اما: من 😞 من همیشه موقع خواب پیش مامانم میخوابیم و اون برام از افسانه ها و داستان های زیبا میگفت 😞😞 ولی الان مامانم پیشم نیست😓😢😢 و من نمیدونم چه جوری بخوابم ❤️: دیدم اما واقعا حالش بده آه من باعث شدم ناراحت شه نباید بهش میگفتم خودش بره بخوابه😔 اما: حالا من چه جوری بخوابم😞 ❤️: خدمتکار رو صدا کردم که سه تا بالش بیاره بعد که آورد صندلی آدرین و آروم خوابوندم بعدش هم بالش رو گذاشتم زیر سر آدرین و پتو رو کشیدم روش بعد اون دوتا بالشت رو گرفتم زیر بغلم آدریا و ماریتا هم خواب بودن بعد دست اما رو گرفتم و رفتیم با اما روی صندلی پشتیه آدرین بعد دوتا صندلیا رو خوابوندم بعد بالشتا رو گذاشتم روی صندلی ها بعد خدمتکار رو صدا کردم 🤵🏻♀: بله پرنسس مرینت ❤️: ببینم اما تو بستنی میخوری😄 اما: آره ❤️: ولی چه طعمی؟ اما: هرچی که شما بگین❤️: خب پس خدمتکار دوتا بستنیه توت فرنگی برامون بیار 🤵🏻♀: چشم پرنسس مرینت ❤️: هیش 😬 🤵🏻♀: اوه ببخشید چشم الان میارم
❤️: یکم صندلی هامون رو آوردم بالا بعد اما رو نشوندم و بعد خودم نشستم چون الان خدمتکار میاورد بستنی هامونو اما:خاله ❤️:بله عزیزم😊 اما:چرا خانومه به شما میگفت پرنسس مرینت و شما هواپیمشای شخصی دارید ؟ یعنی شما خیلی پولدارین ❤️:اما خب اون همین جوری میگفت پرنسس اما:چرا راستش رو به من نمیگی 😢 ❤️:باشه خب ببین اما ولی تو نباید به کسی بگی ها ببین من و ماریتا خواهرم دختر های ملکه و پادشاه ایتالیا هستیم و آدرین و آدریا هم شاهزاده ها وپسر های ملکه و شاه فرانسه هستن یفنی خاله و عموی من اما: چ..ی شما پرنسس مرینت هستید منو واقعا ببخشید ❤️:😂😂 اما لازم نیست که با من رسمی حرف بزنی یا با آدرینو ماریتا و آدریا ما دوس داریم مردم با ما عادی باشن 😇 اما: شما خیلی مهربون هستید پرنسس مرینت .ام یعنی خاله مرینت😅 ❤️:☺️ 🤵🏻♀: بفرمائید سفارشتون رو آوردم ❤️: ممنون میتونی بری 🤵🏻♀: چشم اگر امر دیگه ای بود در خدمتم ❤️: اما شروع کن بخور اما: ممنونم ❤️: بستنیمون تمون شد دیدم اما هنوزم یه لهجه ی رسمی با من حرف میزد ولی خب عیبی نداره بعد اما رو دراز کشوندم و خودم هم کنارش دراز کشید و موهاش رو نوازش میکردم اما: من باورم نمیشه که پرنسس ایتالیا داشت منو نوازش میکرد اون واقعا خوش قلبه انگار حس میکردم مادرمه انگار مامانم الان پیشم بود🙂 ❤️: دیدم اما خوابید آروم خودمم خوابیدم🥱
🖤: بیدار شدم دیدم پتو رومه و مرینت کنارم نیست آروم بلند شدم یکم اینور اون ورو نگا کردم دیدم ماریتا و آدریا که خوابن دیدم اما و مرینت هم تو بغل هم خوابیدن 😊 ولی پتو روشون نیست آروم پتو رو که رو خودم بود کشیدم روشون بعد یه کیک بستنی با نسکافه گفتم خدمتکار بیاره داشتم میخوردم که گفتم بهتره خاطراتم رو بنویسم دفتر خاطراتم رو ورداشتم و شروع کردم به نوشتن..... (نیم ساعت بعد) 🖤: هوف حسابی نوشتم ها خلبان: ما به مقصد کانادا رسیدیم 🖤: رفتم مرینت و آما و ماریتا و آدریا رو بیدار کردم تا بریم ...... بعد از پیداه شدن...... ❤️: وسایلامون رو ورداشتیم و راه افتادیم 💜: میگم به نظرتون اینجا هم خونه بگیریم؟ ❤️: نه به نظرم ول کن ما که یه روز بیشتر اینجا نیستیم بریم هتل 🧡: آره به نظر منم همین کارو بکنیم 🖤: خب بریم ... راه افتادیم و با راننده ی شخصی رفتیم بزرگ ترین و مجلل ترین هتل رو دوتا اتاق گرفتیم و رفتیم هتل عین جنازه افتادیم رو تختامون من و آدریا تو یه اتاق بودیم و اما و مرینت و ماریتل هم تو یه اتاق 🧡: ببینم هنوز عاشقت نشده 🖤: نه آدریا ولم کن دیگه ایش اون عاشقم نمیشه اون منو دوست نداره ولم کن دیگه😢 🧡: خب بابا چرا میزنی به سیم آخر اصلا به من چه 🖤: حالم خوب نبود رفتم توی اتاق ( توی هر اتاقی که رزرو کردن دوتا اتاق داره) 🖤: وسایلمو کوبوندم تو دیوار افتادم رو تخت و گریه میکردم نمیدونم چرا ولی دست خودم نبود😞😢 🧡: وایی خیلی حالش بد شد آخه آدریا ی خنگ تو چیکار داری ایش ایش 😫
❤️: ماریتا بیا اینجا 💜: بله مرینت چیکارم داری ❤️: ماریتا من میرم اما رو بخوابونم تا بریم جعبه ی معجزه گر ها رو به دست بیاریم 💜: باشه برو ❤️: اما اما: بله خاله مرینت ❤️: میگم بیا بریم داخل حیاط تاب بازی کنیم اما: باشه 🥳 💜: اینجوری اون وقت میخوای اما رو بخوابونی ❤️: تو کار نداشته باش خودم بلدم اما: بریم ❤️: دست اما رو گرفتم و بردمش تو حیاط هتل .... خب بشین روی تاب تا حلت بدم ☺️ اما: باشه ❤️: شروع کردم اما رو آروم آروم تاب دادن و براش قصه میخوندم 🧡: نگران آدرین شدم رفتم تو اتاق ببینم چیکار میکنه ..دیدم... افتاده بود روی تخت هرچی صداش زدم جوابمو نداد😧
🧡: آدرین آدرین که دستم رو گذاشتم روی سرش دیدم خداروشکر داغ نیست😪 نگاش کردم دیدم صورتش قرمزه انقدر گریه کرده بوده که خوابش برده😔😢 آروم پتو کشیدم روش و از اتاق اومدم بیرون آخه چرا من ازش پرسیدم😞 ❤️: دیدم اما دیگه خوابش برده ورش داشتم بردمش گذاشتمش توی اتاق و پتو روش کشیدم ❤️: حال کردی چه جوری خوابوندمش 💜: آفرین بر تو 😐👏👏👏 ❤️: خب ما باید زود برگردیم تا اما بیدار نشده درضمن من نمیخوام خدمتکارا مراقبش باشن چون بهشون اعتماد ندارم به نظرم یه جای کار میلنگه 💜: باشه هرجور راحتی بس بجنب زود لباسات رو بپوش وقت نداریم .....چند دقیقه بعد.... ❤️: من آمادم بدو بریم 💜: منم آمادم بریم به آدریا و آدرینم بگیم و بریم ❤️: بزن بریم 💜: تق تق 🧡: بله 💜: آدریا منم بدو درو واز کن 🧡: اومدم بله ببینم میخواید جایی برید؟ 💜:بابا میخوایم بریم دنبال جعبه ی معجزه گرا دیگه اما هم خوابه بدو باید زود بریم 🧡: باشه الان ولی آدرین خوابه ❤️: وا چرا الان خوابیده 🧡: خب اون ناراحت بود انقدر گریه کرد که خوابش برد 😔❤️: وا برای چی گریه کرده😧 🧡: ام خب هیچی الان ادرینم بیدار میکنم میایم وایستید ❤️: وا ببینم ماریتا به نظرت آدرین واسه چی گریه کرده؟ 💜: نمیدونم ولی بعدا از خودش بپرس ❤️:باشه😕
🧡: رفتم تو اتاق آدرین درو واز کردم دیدم آدرین بیدار شده و نشسته روی تخت 🧡: ام عه آدرین ماریتا و مرینت آمادن و منتظر ما هستن تا بریم و جعبه ی معجزه گرا رو پیدا کنیم و اینکه بگم من خیلی متاسفم من واقعا نمیخواستم حالتو بد کنم 😞 🖤: نه آدریا مشکلی نیست من حالم خوبه من الان آماده میشم تو هم برو آماده شو☺️ 🧡: باشه😊 .... چند دقیقه بعد..... 🧡: ما آماده ایم بزنید بریم 💜: بدوئید که دیره ❤️: دیدم صورت آدرین خیلی ناراحته ولی دیگه ازش نپرسیدم چرا ! میزارم وقتی یکم بهتر شد بپرسم 🖤: بدوئید دیگه ❤️: با راننده نرفتیم .. رفتیم پشت هتل تبدیل شدیم و رفتیم به سمت کوه های کانادا چون تو کوه هاش هوا خیلی سرد بود از روی لباس های قهرمانیمون یه بالتو پوشیدیم رفتیم اونجا هزاران کوه بود همون جور که فی تو خوابم بهم گفته بود 🖤: خب به نظرتون کدوم کوه میتونه باشه ؟ 🤨 ❤️: فی تو خوابم بهم گفته بود که باید کوهی که سمت دریا هست رو پیدا کنیم و تو اون سه تا قار هست و یکی از اون قار ها درست هست 💜: خب پس قدرت پروازمون رو باید فعال کنیم تا از بالا کوه رو پیدا کنیم ❤️: آره حالا همه ماکارون های زرد رو بخورید تا تبدیل بشیم 💜: فنی غنچه های زرد رو شکوفته کن ❤️: تیکی خال های زرد آماده 🖤: پلگ پنجه ها رو زرد کن 🧡: پالگو...............(اینو شما بگید😉) 🖤: داشتم از بالا نگا میکردم که چشمم به یه کوه خورد که دیدم از کنارش دریا جاری شده 🖤: هی بچه ها فکر کنم کوه رو پیدا کردم ❤️: آره همین باید باشع بیاید بریم
جلوی کوه..... 💜: هی اینجارو خودشه ❤️: درسته سه تا قار هم اینجاست حالا باید قار درست رو پیدا کنیم به نظرتون کدوم میتونه باشه؟ 🖤: ام من میگم از سمت چپ بریم ❤️: چطور 🖤: حس ششم گربه ایم بهم میگه😁 ❤️: باشه بس بزنید بریم 😘 ❤️: وارد قار سمت چپ شدیم نمیدونم انگار یه صدا از درونم گفت این قار درسته همین جور تو قار میرفتیم عین یه تونل بود که یه لحظه وایستادم 🖤: چی شد مرینت؟ ❤️: راستی آماده ی هرچیزی باشید فی به من گفت جعبه توسط ۳ محافظ نگهداری میشه 🖤: پس بهتره آماده باشیم 💜: درسته و بهتره هم به پشتتون نگاه کنید و هم مراقب جلوتون باشید 🧡: خب بیاید ادامه بدیم ❤️: داشتیم میرفتیم فعلا هیچ خبری نبود که یه لحظه حس کردم یه باد لحظه ای کنارم خورد ❤️: هی وایستید 🖤: چی شد ❤️:که دوباره موهام تکون خورد 🖤: چی شد شما هم حس کردید😨
💜: اون چی بود 😟 ❤️: یویوم رو در آوردم که.....
باییییییی👋👋👋💚💛
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
پارت بعد و بزار مردم از نگرانییییییی
باشه😂💕😘
عالی مثل همیشه بهتر از این نمیشه
ممنونم🌷
واي عالي بود عالييييييييييييييييييي
خواهش ميكنم ادامه اش را زود تر بزار چي شد؟؟؟؟؟؟
منونمم🤩
خیلی قشنگ بود ذ
مرسی😊
واییییی چیشددددد😨😨😨
خیلی قشنگ بود😙😙
ممنونم😊❤دیگه یه چیزی هست😅