
پارت ۹.. نظرات رو تا ۲۰ برسونیدا..ممنون از همراهیتون💖🌺
زنگ تفریح خورد...اما خبری از لیانا نبود...نگران بودم کاری دست خودش بده...رفتم رو حیان و روی پله های دم در نشستم .... ادرین هم امد کنارم نشست و گفت:چرا انقدر نگران اونی؟.+میترسم کاری دست خودش بده.._هوف نمیدونم چی بگم...یهو چشمم خورد به لیانا که داره میاد سمت ما ... خوشحال شدم ..از جام بلند شدم و ادرینم بعد من بیدار شد...لیانا با صورت سرخ و چشمانی به رنگ خون جلو می آمد(چه کتابی حرف زدما😌😂)تا زندیک من اومد ... تعجب کرده بودم ...یهو یه سیلی بهم زد..سرمو بالا گرفتم .. حرصش گرفت و اومد یکی دیگه سیلی بهم بزنه که ادرین دستش روگرفت.._داری چی کار میکنی هااااا؟(باداد)..لیانا:دارم انتقام خودمو از این دختره....میگیرم...(با داد)..._دهنتو ببند ..دیگه به مرینت توهین نمیکنی..(باداد)لیانا:یه روز نشده چه خوب دفاع میکنی..(با داد و نیشخند)..ادرین یه لب خند میزنه و دست منو میکشه و میبره طبقه بالا کنار نرده
دست منو همین طوری گرفته ... دستمو بالا میبره و باداد میگه:اهای...همه گوش کنید...این دختر تمام زنگی منه ... من از تمام وجود دوستش دارم...بعد روشو میکنه به لیانا که از عصبانیت سرخ شده و میگه:لیانا من هیچ حسی به تو ندارم و در این مدرت فقط به یه دلایلی که خودت میدونی کنارت موندم..ما باهم هیچ رابطه ای نداریم..ما فقط دختر خاله پسر خاله ایم...لیانا که مثل اقیانوس گریه میکرد گفت:و..ولی ادرین..من ..من خیلی دوست دارم..نمیتونم به چشم پسر خاله بهت نگاه کنم..نمیتونممممم(باداد😁)..._ولی من میتونم ...من عاشق مرینتم ... روشو کرد سمت منو ادامه داد:از تمام وجود عاشقشم...سرخ شده بودم ... بعد نا خدا گاه پریدم بغلش و گفتم من بیشتر عاشقم و اونم بغلم کرد
بعد از بغل هم اومدیم بیرون و به هم نگاه کردیم بعد زنگ خورد ...نگاهم که به پایین افتاد دیدم الیا داره فیلم میگیره😱...لوکا و کلویی هم دست در دست هم به ما نگاه میکنن....رسیدم تو کلاس و ادرین رفته بود اب بخوره...رفتم کنار الیا..+فیلم رو جایی پخش نکنیا..الیا:چی..خب..چیزه...+ن..نکنه😨وای الیااااااا...بعد ادرین اومد کنارمون و گفت:چی شده مری...+هیچی فقط الیا خانم فیلمی که گرفته رو گذاشته توی وبلاگش..._اهان خب ....+خببببببببب.._خب چی بگم...+🤦🏻♀هیچی...رفتیم نشستم ....(بعد مدرسه)با ادرین رفتم خونه...همین که وارد شدم سلام کردم دیدم مامان بابام با تعجب دارک تلویزیون میبینن...تا منو دیدن لب خند زدند و سلام کردند...دویدم تو اتاقم و کامپیوترم رو روشن کردم...وای فیلم مارو داشت نشون میداد...هی دو دستی توسر میزدم ..... بعد یه مدرت دیدم اصلا تیکی نیست...به ادرین زنگ زدم و اونم گفت پلگ نیست...داشتم خونه رو میگشتم که یه یاد داشت کوجیک پیدا کردم ...《مرینت من دارم با پلگ یه ذره میرم بیرون و زود میام ...بخشید نتونستم بهت بگم ...از طرف تیکی》خنده ریزی کردم و به ادرین ماجرا رو گفتم همین که قطع کردم
سقف اتاقم ریخت و یه شرور اومد داخل .... منم گوشواره همو انداختم زیر تخت...شرور:انتقاممو ازت میگیرم مرینت.....منو برداشت و برد...
از زبان ادرین:یهو تلویزیون روشن شد ... یه نفر شرور شده بود..و ... و مرینت رو گرفته بود..میدونستم لیانا بود...یهو پلگ سراسیمه سر رسید و منم تبدیل شدم...رفتم همون جایی که شرور بود .... در با را ترین نقطه برج ایفل ایستاده بود و مرینت رو بسته بود و مرینت ترسیده بود..(قدر شرور پرواز بود و یه گرز به شکل قلب شکسته داشت)..داد زد:ادرین اگراست اگه تا چند دقیقه دیگه اینجا نباشی عشقت برای همیشه نابود میشه)رفتم پشت سر شرور و گفتم :مرینت رو ول کن...+گربه سیاه کمک ...نمیدونستم چی کار کنم ... بدون گفشدوزک خیلی سخت بود...پریدم سمتی که مرینت بود...خواستم نجاتش بگم که شرور اونو کشید و اون پرت شد اون طرف...یه اخ بلند کشید..دست و پاشکبود شده بود..نگاهم به گوشش افتاد...گوشواره هاش نبودن...اون خیلی باهوش بود .... سریع رفتم سمت اتاقش و تیکی گوشواره های لیدی باگ رو اورد .... رفتم سمت خونه الیا دیدم خواهرش توی اتاقشه..رفتم سمت خونه کلویی توی بالکن تنها نشسته بود..میتونستم بهش اعتماد کنم...رفتم کنارش و گفتم:کلویی پرژوا من به کمکت نیاز دارم ..گوشواره های کفشدوزک رو اوردم جلو و گفتم :الان نمیتونم وضیح بدم بگو خالها روشن...کلویی:ب.باشه...تبدیل شد
رفتیم پیش شرور که اسمش بود قلب شکسته...مرینت تا کلویی که تبدیل شده بود رو دید لب خند شد...خیلی اسیب دیده بود...دست و پاهاش کبود شده بودن و صودتش زخم شده بود...باید نجاتش میدادم ...شرور مرینت رو بالا گرفت و گفت:خودت خواستی ادرین اگراست..و مرینت رو ول کرد...سریع پریم و گرفتمش و بردمش خونه الیا از پنجره رفتم تو..الیا ا مرینت رو دید دوید طرفش و منم دست و پاهاش دو باز کردم و گفتم:اینجا باشه اون شرور دنبالشه...الیا سرشو تکون داد و منم رفتم پیش شرور...کلویی داشت سخت میجنگید...بعد از یه نبرد سخت شگستش دادیم و کلویی کفشدوزک معجزه اسا رو انداخت..بعد رفتیم خونه کلویی و مراکلسشو کرفتم و گفتم:گفشدوزک امروز نتونست بیاد و ممنون از اینکه کمکم کردی..کلویی:باعث افتخارم بود کت نوار...بعد خدا حافظی کردم و رفتم سمت خونه الیا...کفشدوزک معجزه اسا مرینت رو خوب خوب نکرده بود اما حالش بهتر بود...مرینت رو رسوندم خونه و رفتم دم در و تبدیل به خودم شدم
رفتم داخل و به پدر و مادر مرینت سلام کردم و دویدم سمت اتاقش ...روی صندلی نشسته بود تا منو دید لبخند زد..رفتم طرفش و گوشواره هاشو گوشش کردم و گفتم خوشحالم که سالمی+منم همینطور..._میای بریم بیرون..+من بستنی میخوام برین اندره.._بریم..
مرینت از پدر و مادرش پرسید و رفتیم سمت بستنی اندره ....اندره تا ما رو دید گفت..دوبهره قوی ترین عشق پاریس اومدن..._+قوی ترینن؟..اندره:بله عزیزان تا قبل از شما فقط دو عشق قوی بود که یکی مال تام و سابین و دیگری املی و گابریل بوده..._+چ.جییی..اندره:ولی عشق شما قویترین عشقی بوده که تا حالا دیدم..من و مرینت به هم نگاه کردیم..اندره:طعم مخصوص شما نعنا و بلوبری هستش...بعد از گرفتن بستنی رفتیم نشستیم و بستنیمون رو خوردیم کلی خاطره تعریف کردیم..خیلی روز خوبی بود
بعد از رسوندن مرینت رفتم خونه دیدم که خاله لیا وسایلشو جمع کرده و داره میره..منم مانعشون نشدم و اونا رفتن..رفتم خونه دیدم مرینت یک عکس برام فرستاده..بازش کردم دیدم که یه طراحیه ..خ..خیلییییی خوشگل بود ...یک کت و شلوار بود(من طراحیم خوب نیست نمیدونم چجوری توصیفش کنم)سریع رفتم تو اتاق پدرم ._پدر این رو ببین..پدرم داشت تلویزیون میدی و داشت فیلم ما رو پخش میکرد..بعد تلویزیون رو خاموش کرد..گابریل:از ته وجود دوسش داری؟_ب.بله..شما که نمیخواین مانعش بشید؟..گابریل:نه ..چون منم تجربش کردم...و روشو کرد سمت عکس مادرم.._پ.پدر این طرح رو ببینید..گابریل:این ..این فوق العادس..کی این طرح رو کشیده.._مرینت....گابریل:اون هنوز یه دختر ۱۴ ساله هست اما استعدادی خیلی زیادی در طراحی داره..._بله درسته .... داشتم از در بیرون مرفتم که برگشتم و گفتم:پدر ..امروز همراه مرینت رفتم بستنی اندره و اون گفت..گفت قبل از ما قوی ترین عشق پاریس رو مادر و پدر مرینت و شما و مادرم داشتید...گابریل :آآاههه درسته .... رفتم بیرون و در رو بستم و دویدم سمت اتاقم
ممنون که تا اخر با من همراه بودید🌺 نظرات بیشتر از ۲۰برسه زود تر میزارم. فعلا💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالللیبببود
فوقالعاده بووود
عالی بود ولی اگه سنشون تقریبا ۲۴سال بود بهتر بود.
💕💕💕💕💕💕♥♥♥♥
قشنگ بود آفرین
منتظر پارت بعدم
تا ۱۱ رو گذاشتم نمیدونم چرا منتشر نمیشه🙁
خیلی ممنونم از catnoir
خیلی بهم انرژی داد😂❤
بعدی رو گذاشتم عزیزان😇
قربان تو🤣♥
زود بزار منتظرم😀👌🏼
من فقط نظرات شما رو دوست دارم😇🥰
عالی
این همه کامنت گذاشتم تروخدا بزار بعدیو🤣😭
خیلی عالی
سریع بزار عالی بود