
سلااااااااام به همگی.دلم براتون تنگ شده بود. بالاخره تونستم یکمی وقتمو خالی کنم😁😁😁 بریم سراغ ادامه اما این پارت هم مثل پارتای قبل یکم هست ولی خب حرفه ایی سانسور میشه 🤭
ایملدا:از ترس میخکوب مونده بودم.نه نه نه.نمیخوام این اتفاق بیفته. جیمین داشت ترسناک بهم نگاه میکرد. اروم به سمت لب هام اومد که صورتمو کج کردم جیمین:بیب.صبرمو امتحان نکن.چون بعدش اتفاقای خوبی نمی افته.پس دختر خوبی شو دختر کوچولو ایملدا با حرص:من دختر کوچولو نیستم جیمین انگشتشو روی لبم گذاشت و گفت :اروم باش پرنسس من ایملدا:روی چه حسابی فک کردی بهت دل می بندم؟من مث بقیه دخترا نیستم.فک میکردم بتونی بفهمیش دستای جیمین دو طرف صورتم رفتن.اروم موهامو با یه دستاش کنار زد و با دست دیگش صورتمو نوازش کرد ایملدا:هی هی داری چیکار میکنی؟ جیمین:هیچی بیبی گرل یواش یواش دو تا دستاش روی صورتم نشستن.صورتمو با دستاش گرفته بود.چشم تو چشم بودیم .خودشو به طرز عجیبی کیوت کرده بود
ایملدا:دلم داشت برای این کاراش ضعف میرفت.ضربان قلبم محکم تر شده بود و با شدت بیشتری می تاپید به قدری که حس کردم اونم صداشو میشنوه.بد جور زیر نگاهش عرق کرده بودم.صورتشو نزدیکتر اورد.نفس های داغش به گردنم میخورد .هر لحظه اون ترسناک تر و جذاب تر میشد و من خجالتی تر و بی دست و پا تر دستامو باز کرد. اروم گفتم:داری چیکار میکنی؟ جیمین:لازمه دستات ازاد باشن.شاید بخوای مقاومتی بکنی. از روم بلند شد و رفت منم روی تخت نشستم یعنی چی؟میخواد چیکار کنه؟نکنه🔞؟(استغفرالله😐) تا اومدم چیزی بگم دیدم که برگشته سمتم و بهم زل زده با یه لباس خواب سفید نازک. خشکم زده یود.با صداش به خودم اومدم جیمین:داری چیکار میکنی؟ نکنه منتظر منی بیبی؟ ایملدا:شب به خیر اقای پارک. از جام بلند شدم برم سمت کاناپه که با یه حرکت سریع دوباره منو توی تخت انداخت. جیمین:دیشب شانس اوردی که خیلی خسته بودم.اما امشب دیگه شانس نمیاری بیبی ایملدا:اب دهنمو قورت دادم و پتو رو روی خودم کشیدم و خودمو چرخوندم برخلاف جهتی که جیمین میخواست بخوابه جیمین:در ضمن منو از الان دیگه جیمین صدا میزنی.فهمیدی؟ ایملدا:ب باشه جیمین.من میخوام بخوابم شبت به خیر اومد تو تخت.اروم با دستاش کمرمو گرفت و منو به سمت خودش کشوند.بعد منو برگردوند و توی یه لحظه نیم خیز شد.فهمیدم میخواد چیکار کنه.برای همین با دستام محکم به عقب هلش میدادم اما خیلی قوی بود جیمین:زورت خوبه کوچولو .اما من قوی ترم به طرز وحشیانه ایی به طرف لبام حمله ور شد و💋 اونقدر طولانی بود که لبم زخمی شد و نفس کم اوردم.خودشو عقب کشوند و دوباره بهم نگاه کرد. جیمین با اشاره به لب های ایملدا:طعمشون رو دوست دارم دوباره به طرفم حمله ور شد و 💋 ایملدا:جیمین بسه.خواهش میکنم😣 اما اون با بی توجهی ادامه میداد تا اینکه صدای در زدن اتاق رو شنیدیم
جیمین با عصبانیت از جاش بلند شد و غرغر کنان داشت میرفت سمت در.نفس عمیقی کشیدم.انگار یادم رفته بود نفس بکشم.تند تند نفس کشیدم.خیلی ترسیدم.جیمین خیلی عصبانی بود. جیمین :اخه کی جرئت کرده این وقت شب مزاحم من و ایملدا بشه؟اونم این وقت شب وسط💋 لعنتی داشتم تازه 🔞 رو شروع میکردم اما خب خیلی مهم نیست.اروم باش جیمینی.این دختر مال توئه.چه بخواد و چه نخواد😌 با اخم درو باز کردم نامجون بود. نامجون با دیدنم نگاهی انداخت و گفت:شرمنده رئیس بد موقع مزاحمتون شدم.قضیه چیه؟ جیمین:فردا بهت میگم. چی شده نامجون؟ نامجون:قربان کاری که بهم سپرده بودین رو انجام دادم جیمین:کدوم کار؟ نامجون:.... جیمین:اهان یادم اومد.خوبه .عالیه.گرفتینشون؟ نامجون:بله جیمین:بیارینشون تو .این دختره خیلی یه دندست نامجون:چشم جیمین:به پسرا هم بگو بیان نامجون:مطمئنید لازمه؟ جیمین:من میخوام این دختر رو مال خودم بکنم نامجون.پس براش هر کاری میکنم نامجون:چشم جیمین:برگشتم توی اتاق بالاخره اون دخترا هم به یه دردی خوردن.خوب شد که تا الان نکشتمشون
با دقت برنامه مو انالیز کردم.مو لا درزش نمیره اما ممکنه ایملدا ازم دلسرد بشه یا ازم متنفر بشه.همین الانم نتونستم دلشو به دست بیارم .چیکار کنم؟حس میکنم زدم به سیم اخر.میخوام مال من باشه.دوس دارم چیزای زیادی رو باهاش تجربه کنم.اعتراف میکنم که پسر هوس بازی هستم (جیمین لاورا لطفا منو نکشید.میدونم جیمینی اینطور نیس این فقط داستانه😅) اما من من عشق خالص و پاکی رو دارم با ایملدا تجربه میکنم فقط میخوام اونم عاشقم بشه.خواسته ی زیادیه؟ شاید برای پسری که هیچوقت عشق رو تجربه نکرده و توی خونواده ی مافیاییش توی بچگیش مدام دعوا بوده و یه لحظه طعم شادی رو نچشیده زیاد باشه اون اون خیلی منو یاد مادرم میندازه.😔 مامان مامان کجایی بیبینی که پسرت بزرگ شده.برا خودش مردی شده و عاشق یه دختر یه دنده شده.کاش بودی.الان خیلی بهت نیاز دارم.💔😓
فلش بک به خاطرات جیمین: من فقط یه پسر بچه ساده بودم .یه پسر 7 ساله که داشت با اسباب بازی هاش بازی میکرد.یه دفعه صدای دعوای پدر و مادرشو میشنوه.مادرش هم مثل پدرش یه مافیا بوده اما خیلی از این کار خسته شده بوده و میخواد کارو کنار بزاره اما پدر مخالفه و دعوا لحظه به لحظه شدید تر میشه پسر بچه 7 ساله تنها از ترس زیر تخت قایم میشه و اروم گریه میکنه صدای داد و فریاد هر لحظه بیشتر میشه جیمین کوچولو همه شجاعتشو جمع میکنه و از اتاق بیرون میاد.همون موقع پدرش مادرش رو از پله ها هل میده پایین و با ضربه بدی که به سر مادرش وارد میشه مادرش رو از دست میده.همون موقع پدر جیمین به خودش میاد و جیمین رو میبینه.با نگاه سرد و ترسناکی به جیمین میفهمونه که بره توی اتاقش جیمین کوچولو با بغض میره سمت مادرش و هر چی تکونش میده مادرش بیدار نمیشه پدرش محکم اونو میگیره و میبره توی اتاقش و جیمین کوچولو روز های زیادی رو به عنوان تنبیه تنها توی اتاق میگذرونه پدرش هم فقط یه پسر داشته.چندین بار جیمین برای خلاص شدن تلاش میکنه خودشو بکشه اما هر باز نجات پیدا میکنه و توی 15 سالگی تحت تعلیم پدرش قرار میگیره تا یه مافیای خشن و بی احساس و زیرک و سیاستمدار بشه و همین اتفاق هم میفته 5 سال بعد پدرش رو هم از دست میده و اون میشه رئیس بزرگترین و خطرناک ترین و ترسناک ترین گروه مافیایی دنیا .گروه مافیایی پارک پایان فلش بک. قطره ایی اشک از صورت جیمین فرود میاد.اروم اشکاشو پاک میکنه و میره سمت ایملدا ایملدا:جیمین حالت خوبه؟ حرفی نمیزنه.فقط بهم خیره شده.نگاهشو دنبال کردم.اوه لباسم😱 منحرف😒 خنده ی ریز و ترسناکی کرد.صدای در زدن اومد جیمین :چند دقیقه صبر کنین رفتم لباسمو عوض کردم و نشستم سر جام بیاین تو پسرا اومدن تو.با دخترایی که عین بید میلرزیدن برای خودم نوشیدنی ریختم و گفتم بیاین بشینین پسرا. پسرا اومدن نشستن و گانگستر ها مراقب دخترا بودن ایملدا:اینجا چه خبر شده جیمین؟ جیمین:این دخترا دیگه قرار نیست اینجا باشن.ممکنه فردا رو نبینن ایملدا:چی؟یعنی چی؟اجازه نمیدم .اونا دوستای منن جیمین:فقط در قبال ازادیشون یه چیزی ازت میخوام ایملدا با بی قراری:چی میخوای؟ جیمین:تو رو خانم کوچولو ایملدا:با حرفش به سرخ ترین حالت ممکن رسیدم جیمین:حالا چی میگی؟ الیس:بی خیال ما شو ایملدا.خودتو دو دستی تقدیمش نکن ایملدا:باید چیکار کنم؟ جیمین:فقط یه امضای کوچیک به نامجون سپرده بودم که یه برگه اماده کنه .برای معامله.معامله ی برگشت ناپذیر و ابدی برای امیلدا در قبال دوستاش اینطوری تا ابد اونو کنار خودم دارم برگه رو بهش دادم.بدون خوندن فقط امضاش کرد پوزخندی زدم و گفتم:چرا نخوندیش؟ ایملدا:چون اهمیتی نداره.تو اخرش کاری که بخوای رو میکنی جسی:خیلی ظالمی پارک جیمین جیمین:حرف نباشه.ببرینشون پسرا شما بمونید باهاتون کار دارم پسرا:چشم
ایملدا:من میرم بیرون قدم بزنم. جیمین:نه.دستشو محکم گرفتم و کنار خودم نشوندمش.پسرا بدجوری بهش خیره شده بودن و ایملدا خیلی معذب بود. اروم بهش گفتم برو لباست رو عضو کن و برگرد اینجا اروم سر تکون داد. جیمین:پسرا من من باید چیکار کنم؟ کوک:تو الان اونو برده ی خودت کردی جیمین جیمین:چاره ایی نداشتم.خیلی میترسم .میترسم که ترکم کنه جیهوپ:پس قرارداد چی میشه؟ جیمین:اون فقط یه بهونس که کنارم بمونه.من واقعا عاشقشم شوگا:فک نکنم راحت باهاش کنار بیاد نامجون:با شوگا موافقم تهیونگ:رئیس خودتون رو برای هر شرایطی اماده کنین جین:دخترا واقعا عجیب و پیچیدن.برای همین بهتره با هم تصمیم بگیریم جیمین:باشه جین.ممنونم ایملدا:لباسامو عوض کردم.من من برده ی اون شده بودم.دلم میخواست گریه کنم.چرا اینطوری شد؟رفتم بیرون.چشماشون روم قفل شد. جیمین:بیا اینجا ایملدا ایملدا:سرمو پایین انداختم و رفتم کنارش نشستم تهیونگ:خب ما دیگه بریم😅 پسرا:اره اره😁 جیمین با لبخند خسته:میبینمتون پسرا🙂 و به سرعت برق و باد با هم تنها شدیم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ا اینکه پارت های 1/2/3 رو نخوندم ولی از داستانت خوشم میاذ❣️❤خفنه😍
ممنونم عزیزم🤩🤩🤩🤩🤩😘😘😘😘
عاجی میشه ایدی شاد یا روبیکتو بهم بدی؟؟؟
اگه تو نمیتونی من میدم
شاد ندارم عزیزم 🤭
و منی ک تبدیل به فسیل شدم و کلاغا دارن میخورنمم😐💔🕊🙏😑
نکنه جرم اینکه تو استیکرا کلاغ نیست هم من باید به عهده بگیرم؟!
ولم کن اعصاب ندارم با پا میام تو حلقتاااااااااااا😑😑😑😑😂😂😂😂😂💔💔💔💔💔💔
بابا گذاشتی؟! چرا نمیذاری؟! دوست داری من بمیرم؟! خواهرم جان من بزاررررررررررررررررررررر😑💔
😂😂😂😂😂اجی سرم خیلی شلوغه اگه بتونم اخر هفته ها میذارم.یه داستان خوشمل از نامجون شروع کردم پارت 1 توی بررسیه😊
خب فرزندم چرا آخر این هفته ک گذشت نزاشتی پارت جدید بابا من مردم😐😑💔
پارت بعدی رو کی میزاری؟
سعی میکنم زود زود بزارمش😉💜
بارت بعدی کوووووو
بزار دیگه اجی
به خدا دستم خیلی بنده شما 4 تا پارت فعلا ازم طلب دارین.پارت جدید این داستان و فرشته خجالتی هاگوارتز و دو تا داستان جدید از نامجون و جیهوپ😊😉
اَهوووووووو یا خدا
باش منتظر میمونم
یلدا خانم اصلا خوب نمینویسی تازگیا😐😐😐😐😐😐😐😐
یلدا خانم خعلی بد مینویسی😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
یلدا خانم تو خعلی بد مینویسی که انقدر ما رو اسیر داستانت کردییییییییییییییییییییییییییی!
واقعا محشری واقعا واقعا واقعااااااااااااااا عالی مینویسییییییییییییییییییییییییی!
نویسندگیت محشرههههههههههههههههههههههههه برعکس من البت:/
تو رو کفن من پارت ها رو زود تر بزار بابا به خدااااااااااااااااااااااااااا فسیل شدم تا این پارت اومدددددددددد!
تو رو خدا هفته یدونه بزار تا نمردیم و آرزو به دل نموندیم تموم کنیم
چشم اجی جونم تلاشمو میکنم زود زود بزارم اما خب من یازدهمی هستم اونم تجربی درسام خیلی سنگینه برا همین طول میکشه😘😘😘😘😘💜💜💜
عالییی بود عاجیییی
ممنونم اجی جون💜💜💜😍😍😍😘😘😘
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود ادامه بده💚
ممنونم عزیزم حتما🤩🤩🤩😘😘😘💜💜💜💜💜💜💜
منتظر پارت بعد😘😘😘
🤩🤩🤩🤩🤩😘😘😘😘💜💜💜
کاش بودی و میدیدی کبوتر بچه کرده ... نمیدونم چرا یاد این اهنگ افتادم سر اسلاید ۴🤣🤣🤣🤣🤣
جل الخالق😂😂😂😂