داستان قلب بی حس پارت ۳

مدرسه بودم که تلفن زنگ زد و دیدم ادرینه سریع برداشتم و با تته پته گفتم و دیدم آدرین جلوی در مدرسس منم پریدم بغلش😭امروز پیش آدرین نشتتم😘و بعد مدرسه داشتم میرفتم آدرین دستمو گرفت.

گفت که حرف هایی که تو بیمارستان بهم زدی خیلی بهم تاثیر گذاشت😃بعد میدونین چی شد؟

ازم خواست که باهاش ازدواج کنم💖ولی خب اون موقع ما ۱۸ سالمون بود😍خب بگذریم بریم ادامه داستان...بله منم قبول کردم و وقتی رفتیم پیش آندره بهم گفت جریان بیمارستان الکی بود و فقط میخواست ببینه چقدر بهش اهمیت میدم

اون بهم گفت که فهمیده بود من دختر کفشدوزکی هستم چون قبلش تصادفی من فهمیدم که اون ادرینه 😂و خیلی خیلی خیلی بهم وابسته شدیم و روز به روز وابستگی مون به هم بیشتر میشد😭😍

میدونید چی شد؟کلویی و لایلا و کاگامی وقتی شنیدن ما به هم وابسته ایم از شدت خشم داشتند میمردن 😂صورتشون عین گوجه بود😀😂

و هم اکنون خودمو معرفی میکنم:مرینت دوپن چنگ می‌باشم 😀۲۱ساله صاحب ۱ فرزند دختر😁چقدم به باباش رفته😍

ممنون که داستانم رو خوندید من در واقع عسل هستم ۱۳سالمه و میراکولری هستم💖لطفاً صحیح رو بزنین و سوال بعدی رو با دقت بخونید

حمایت یادتون نره لایک و فالو و نظر 😁 فالو=فالو حتمی

راستی شکلات های من اگر میشه نظرتون رو در مورد داستانم بگید و از این به بعد تست میراکلس شناسی می‌ذارم 💖

پس لایک و فالو نظر یادتون نره💖💖💖خدافظظطططط لطفاً صحیح رو بزنید 😀چالش:حاضری لایلا باشی تا مرینت به آدرین نزدیک نشه😁بااای