لایک کن♥️♥️♥️♥️
با نامجون سوار ماشین شدیم و از اونجا دور شدیم نامجون:کجا می خوای بری؟ من:جلوی مدرسمون یه پارک بود یادته؟ نامجون:اره ولی چرا اونجا؟ من:ما همیشه سه تایی اونجا رامن می خوردیم می خوام ببینم هنوزم اون غذا فروشی بازه نامجون:تو حالت خوبه؟میدونی که می تونی حرفاتو به من بزنی من:خوبم من همیشه حالم خوبه تو بدترین شرایط هم یه چیزی واسه خندیدن پیدا می کنم نامجون:مجبور نیستی همیشه غمت رو پشت این ظاهر خندونت قایم کنی من:بیخیال نامجون:درباره خانوادت کنجکاو نیستی؟ من:بیخیال فعلا الان فقط می خوام ذهنمو آروم کنم نامجون:باشه من:میشه سقف ماشین رو باز کنی نامجون:چی؟ من:زودباش نامجون:باشه سرمو از ماشین بیرون بردم و تا می تونستم جیغ زدم من:سریع تر برو نامجون خندید و گفت:بسه بیا پایین سرما می خوری من:نمی خوام
من:هی نگا کن مدرسمون نامجون:اره من:همیشه نمرم بخاطر تو میومد پایین نامجون:نمره من از تو بیشتر بود بعدشم چرا اصلا با من هم گروهی می شدی من:چون هیچکس دیگه ای نبود که با تو بیاد تو یه گروه و جنابعالی یهو مدرسه رو ول کردی و گمو گور شدی و من تنها موندم نامجون:چرا تنها؟ فلش بک* کیفمو پرت کردم رو میزم نامجون دوباره خواب بود رفتم و روبروش نشستم من:هیییی کیم نامجون بیدار شو نامجون:از دو میزم بیا پایین من:یونگی رو امروز می بینی؟ نامجون ابرویی بالا انداخت پوزخندی بهم زد نامجون:چطور؟ من:اهههه خودتو نزن به اون راه می بینیش یا نه؟ نامجون:دوباره می توای راه بیوفتی دنبالم من:تو دیگه چطور دوستی هستی یکم باهام همکاری کن دیگه
نامجون نگاهی که توش موج میزد برات ماتسفم بهم نگاه کرد من:چیهههه؟ نامجون:هیچی داشتم فکر میکردم چطور انقدر خنگی من:خب من حرفام رو تو که دوست صمیمی نگم به کی بگم اگه من می دونستم تو یکی رو دوس داری همه تلاشمو می کردم بهم برسید نامجون:واقعا؟ من:ارههه نامجون:خیله خب حالا برو می خوام بخوابم من:ولی تکلیفت رو ننوشتی نامجون:صدات نمیاد من:این شماره یونگیه داره بهت زنگ میزنه؟ نامجون:بزار ببینم اره گوشیو از رو میز نامجون برداشتم و فرار کردم که دوییدم سمتم ولی تا بهم برسه جواب دادم من:الووو یونگی یونگی:سول؟ من:اره یونگی:چرا گوشی نامجون رو جواب دادی من:چون کسی که زنگ میزد تو بودی یونگی: گوشیو میدی به نامجون؟ من:باشه نامجوننننن بیا گوشی نامجون چشم عره ای بهم رفت و گوشی رو گرفت نامجون:چی؟باشه....نه نمیشه گفتم که نه گوشی رو قطع کرد من:چی گفت؟ نامجون:به تو چه من:اههههه نامجون:بیا بریم تو حیاط من:من گشنمه نامجون:ولی تازه ناهار خوردیم من:هوم؟ نامجون:تو کیفم برات خوراکی آوردم من:اونا رو میگی؟چیزه من قبلا خوردمشون نامجون:چی؟؟ من:همشون برا من بود دیگه؟ نامجون:چرا بعد اینکه تمومشون کردی می پرسی؟ من:از حس عذاب وجدانم کم کنم نامجون:بیا تو بوفه رو نبستن برات یچیزی بخرم من:باشه بریم دستام رو دور بازوی نامجون حلقه کرد که بازوش رو از دستم بیرون کشید نامجون:چیکار می کنی؟من یه پسرم چطور می تونی انقدر راحت باشی من:هوففف باشه بابا بعد تموم شدن کلاسا از مدرسه بیرون رفتیم که تو پارک کنار مدرسه یونگی منتظرمون وایساده بود من:اون یونگیه؟ نامجون:اره خواستم صداش کنم که نامجون مانع شد من:چیه؟ نامجون:من میرم تو هم برو خونت اینو گفت و دور شد رفت سمت یونگی من:یونگی؟اینجا چیکار می کنی؟ یونگی:منتظر نامجونم من:ولی اون رفت یونگی:چی؟پسره لج باز با دیدن دو نفر با یه یونیفرم دیگه خشکم زد من:خب دیگه من برم یونگی:چی؟ با افتادن نگاهشون رو من بهمون نزدیک تر شدن من:هیچی فقط بدو یونگی:چی داری میگی؟ دست یونگی رو گرفتم و کشیدم من:میگم بدوووو
دوییدیم تو یه کوچه خلوت دیگه ندیدمشون من:انگار گممون کردن یونگی:کیا؟ من:دوتا پسر از مدرسه سه بوم یونگی:چرا دنبالت بودن؟کسی برات قلدری می کنه؟ من:نهههه یونگی:پس چی؟ من:داستانش بلنده بعدا میگم بیا اول از اینجا بریم جلوتر از یونگی از کوچه بیرون رفتم که یهو جلوم ظاهر شدن یکیشون:به به هه سول میدونی چقدر دنبالت گشتم یونگی پشت سرم اومد یونگی:اونوقت چرا دنبالش می گشتی؟ اون یکی:مین یونگی؟ یکی دیگه:مین یونگی تو دخالت نکن ما با هه سول مشکل داریم اون خودش پاپیچ ما شده اون یکی:باید قبل هک کردنم به اینجاهاش فکر می کردی پسره اومد جلو و دستش رو دراز کرد سمتم که یونگی دستش رو گرفت و کوبیدش به دیوار و یه چاقو گذاشت زیر گلوش یونگی:از این به بعد دورو بر سول نمی بینمت فهمیدی؟ وگرنه زندت نمی زارم پسره:باشه یونگی ولش کرد که مثل سگ فرار کردن یونگی:و حالا تو باید همه چیو بهم بگی من:هوم باشه تو یه کافه نشستیم یونگی:چی می خوری؟ من:اینجا خیلی گرونه اصلا اینا چین؟ یونگی به خنگ بازیام خندید یونگی:لطفا برای من یه قهوه بیارید برا ایشون هم بستی شکلاتی گارسون:چشم من:تو میدونی من چی دوست دارم؟ یونگی:بعد این همه مدت ندونم؟ من:اره راس میگی تو و نامجون ورشکست شدید انقدر برا من غذا خریدید یونگی:بحث رو عوض نکن قرار بود بهم بگی چرا دنبالت بودن من:خب من هکشون کردم یونگی:چی؟تو؟ من:اره یونگی:اونوقت چرا؟ من:خب...خب
من:اهههه نمی گم یونگی:سول می خوای باور کنم؟می تونستی یه دروغ بهتر پیدا کنی هک رو از کجا آوردی؟ من:باور نمی کنی؟ یونگی:نه من:آخرین بار به نامجون پیام دادی که شب بره اونجا که نمی دونم کجاست رئیس باهاش کار داره اسم دوس دخترات میره ، هیوجین ، پارک نینا فعلا اینا یادم میاد ولی الان بنظرم با کسی قرار نمی زاری و... یونگی:بسهههه تو من و هک کردی؟ من:خب چیزه...الان باید فرار کنم؟ یونگی:از کی می تونی همچین کارایی بکنی؟ من:خیلی وقته یونگی:و چرا من الان میدونم؟ من:چون تا حالا نپرسیدی؟ یونگی:و برگردیم به بحثمون چرا اونا رو هک کردی؟ من:دوست دخترش بهم پول داد یونگی: تو به پول نیاز داشتی؟ من:اره یونگی:دیگه هیچ وقت با همچین کارایی خودتو تو دردسر ننداز می تونستی به من بگی اشکام آروم از چشام سرازیر شدن من:من مجبورم برای اینکه از اون پرورشگاه لعنتی بیرون بیام پول جمع کنم فکر کردی خوشم میاد همچین کاری کنم یونگی:باشه گریه نکن از این به بعد اگه کسی اذییتت کرد بهم بگو از کافه اومدیم بیرون یونگی:بیا تا پرورشگاه باهات میام من:نه تو برو یونگی:چرا؟ من:امروز مدیر نیست برای همین نمی خوام تا شب برگردم اونجا یونگی:پس چیکار می کنی؟ من:نمی دونم فقط قدم میزنم یونگی:پس بیا باهم قدم بزنیم من:باشه یونگی:کیفت سنگینه بدش به من من:ممنون، میگم من از دوست دخترات خوشگلتر نیستم؟ یونگی یهو وایساد خم شد سمت صرتم و بهم زل زد یونگی:نه خیلی زشتی و بعد به راهش ادامه داد من:هیییی فکر کردی خودت خیلی خوشگلی یونگی:زودباش سریع تر بیا من:هییی وایسا چرا نامجون ازت فرار می کنه؟چی می خوای بهش بگی این رئیستون کیه؟چرا دنبالشه؟ یونگی:چیزی نیست که تو سر در بیاری
لایک کن♥️♥️♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خببب بریزیم برای پارت جدید یوووهووووو🥲🥲✌🏻✌🏻✌🏻💜🤌
جر مایه*
فک کنم فیلم ترو بیوتی رو دیدی نه؟ چون از مدرسه سه بوم پایه گزاشی😂💜
اره دیدم😂
بزن قدش😂🖐🏻
سلام سلام عشقای من ببخشید نتونستم جواب بدم بهتون خیلی منتظرتون گذاشتم ولی واقعا دیگه وقت نمی کنم برای نوشتن وگرنه خودمم خیلی دوس داشتم ادامه داستان رو بزارم ولی فعلا نمی تونم
سلام پارت بعد رو کی میزاری؟؟؟؟؟
فعلا خودمم نمی دونم
خیلی وقته نیستی چرا
سلام عزیزم
اخه سرم شلوغه
اگا برچی پارت بعدو نمیزاری تلف شدم😭😭😭😭
بزار دیگه 🥺
براکه داستان یادم نره همش میخونم حفظ شدم بزار پارت بعدوووو😭😭😭
وقت ندارم بنویسم
ولی سعی میکنم در اولین فرصت بزارم❤💫
سلام اونی چان خوبی ببخشید ی چند وقت حالت رو نپرسیدم و نیومدم کامنت بزارم کلا درگیر امتحانات بود ببخشید🥲💔چ خبر خوبی هالوینت مبارک🩸👹🔪
سلاممم عزیزم❤
هالوین تو هم با تاخیر مبارک😂
خوبم تو چطوری؟چخبر
عرررررر برگشتی🥲💔
میسی🤌🥲💜
منم خوبم🥲🤍🕊
°•°•°• به نام خدا °•°•°•
اینجانب آوا محمدی بر اثر انتظار زیاد برای پارت بعد مردم ☠️🥀💔
قاتل من یعنی الینا بخاطر کشتن اینجانب باید پارت های بعد رو زود تر آپ کنه وگرنه هر شب روحم عذابش میده از الان گفته باشم که نگی نگفتی
😔😔😔😂😂😂
والا این طور که پیش میره و دو ماه گذشته من همین امشب میمیرم
من اگه میدونستم که وسیت نامه نمینوشتم😐
آری آری 😂😐
🤪🤪
خل شدن رفت
من نه ن
م نه ن😡
بله من مشکلات انفر ماتیکی پیدا کردم بر اثر فیک نخوندن
مخمو به کجا بکوبم
خب من خداحافظی میکنم چون میخوام کلمو بکوبم به دیوار سمت چپم🦴
آره آجی میشم.اسمم که آوا هست 13 سالمه
و شما؟
باشه آجی لونا❤️😊
سلاااام آوا جونم
ببخشید خوشگلم فعلا نمی تونم پارت بزارم🥲🤦♀️
کی میزاری؟
پوکیدم آنقدر منتظر موندم🥺
انقدر 😁
چرا دیگه پارت بعدیو نمیزاری
هر روز میام سرمیزنم ولی میبینم نزاشتی
خواهش میکنم زودتر بزار
فسیل شدم