
سلام ببخشید خیلی دیر کردم بچه ها😚😚😚😚😚😚😚

فهمیدی یه مهمونی تو عمارت گرفته (دشمن تو میگم ) برای جاسوسی به عنوان یه مهمون رفتی یه آرایش ساده کردی (لباست 👆☺) رفتی داخل مهمونی و یه نوشیدنی برداشتی و داشتی زیر نظر میگرفتیش که ببینی چی کار میکنه بعد یه مردی که ایتالیایی بود اومد پیشت و داشت باهات صحبت میکرد و خیلی صمیمی شده بود وقتی دیدی کارلوس (دشمنت ) رفت بیرون دنبالش رفتی وقتی دیدت خیلی ترسیده بود کارلوس:تو ....تو .. چه جوری اومدی اینحا مارتا:نمیدونم تو آمدی منو بکشی😏😈 اسلحه رو سمتش گرفتی مارتا:آخرین خاستت چیه ؟ کارلوس: فکر کردی میتونی قصر در بری یه دونه زدی تو شونه ش مارتا: حالا که در رفتم😏😈 یکی زدی صاف وصط پیشونیش و مرد زیر دستای کارلوس افتادن دنبالت چند نا شونو کشتی ولی تعدادشون خیلی زیاد بود چند تا تیر نگه داشتی بعد فرار کردی به سمت خونه اعضا لباسات خونی شده بود جی هوپ درو باز کرد و وقتی اعضا تو اون حالت دیده بودنت تعجب کردن داشتی نفس نفس میزدی کوک غیبش زده بود

کوک با اسلحه اومد و فهمیدی که کوک هم مافیاست اعضا تو شک مونده بودی تو هم که خوشحال بودی که یه نفر دیگه هم هست که بهت کمک کنه منتظر اومدن آدمای کارلوس بودین رسیدن چراغا رو خاموش کرده بودین و قایم شده بودین آدمای کارلوس ریختن تو تو و کوک شروع کردین به تیراندازی همشونو کشتید کوک :اون آشغالا رو کشتیم بعد دیدم مارتا تیر خورده و افتاده رو زمین رفتم بالا سرش مارتا :نفهمیدم چیشد که درد شدیدی احساس کردم و افتادم کوک اومد بالا سرم داشت گریه میکرد اشکاشو به زور پاک کردم و بهش گفتم که دوست دارم و کوک هم همینو بهت گفت و بعد با اعضا سریع تورو بردن بیمارستان بعد ۱ ما حالت بهتر شد و

۶ ماه بعد مراسم ازدواج تو و کوک بود 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰❤❤❤❤❤❤🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳

بعد یک سال یه پسر بچه کوچولو به دنیا آوردی و کوک بهش هنر های رزمی یاد میداد (عکس پسرت😋🤩😍😍)

بعد ۳ سال یه دختر خوشگل بامزه به دنیا آوردی(دخترت😍😍😍😍😍😍) با زندگی کردنتون به کارها ی مافیا یی تون هم ادامه میدادید و کوک هم خواننده شده بود و با خوشحالی زندگی میکردین و تااخر عمر خوشبخت زندگی کردین

خب خدافظ تا تست های جدید۰👋👋👋👋👋👋👋😍😍😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩🥰🥰🥰🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چقدر ساده تموم شد