سلام عسلی ها ( سخنی از استنلی پاینز ) ببخشید انقدر دیر شد برای همین سعی کردم زیاد بنویسم و تولد تستچی هم مبارک از نظر من تستچی بهترین سایت دنیا هست و اینکه قرار اسم داستان تغییر کنه قسمت بعد اسمش هست The life of superheroes پس فراکوش نکنید
نگاه به اطافم کردم یه تیکه چوب دیدم سریع چوب رو برداشتم و جلوی چوب اون مرده بو گرفتم مرده تا دید جلوی حمله چوبش رو گرفتم سری اکد ترف من می خواست من رو بزنه که جا خالی دارم یه لحصه صدایمامانم رو شنیدم و هواسم پرت شد که مرا گفت مواظب باشه و سریع به یه تیکه چوبدیگه جلوی حمله اش رو گرفت گفتم ممنون که اون داتا گفتن هنوز کارمون با شمه دوتا تموندمنشده من گفتم مرا اون با تو اینم با من و هر دوتامون حمله کردیم نمی دونم چطور ولی خیلی فرز بودیم انقدر اون دوتارو زدیم که بیهوششدن همون موقع مامان بابام رو دیدن سریع رفتم بغل مان و بابام مرا هم پشت سر من امد و پریدیم بغل مامان و بابا مامان گفت حالتون خوبه گفتم بعد یه نگاهی به لون مردا انداختن و گفتن شما اونا رو بیهوش کردبم من و مرا همزمان گفتیم اره گفتن چطوری این مار رو کردین گفتم نمی دونم یکه از مردا خواست داشم رو بزنه منم یه تیکه چوب برداشتم و جلوی حمله اش رو گرفتم و بعدش اینفدر زدیمشون که بیهوش شدن مامان بابام با چشم های گرد شده به من نگاه میکردن گفتم چرخ رو درست کردین گفتن اره گفتم پس بریم گفتن باشه و رفتیم سمت ماشین توی راه همش در مورد پیک نیک صحبت میکردیم و کار هایی که می خواهیم انجام بدیم اولین کاری که می خواستیم انجام بدیم ماهیگری بود
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
لطفا این یکی رو دو هفته طول نده
حواست هست دیر گذاشتی قشنگم؟و عالیه