
این پارت تقدیم میشه به هرماینی دامبلدور ( هرماینی گرنجر) که یکی از پایه های دنیای من هست . پ ن : امیدوارم از خانواده ای که برات ساختم و در نهایت میسازم راضی باشی .
هاگوارتز در استانه شروع سال جدید و دنیا در استانه شروع جنگ جدید ( زیادی ادبی و کتابی حرف زدم مگه نه ؟) جلسات محفل فشرده و زیاد بود به طوری که هرمیون فقط نیمه شب که جلسات تمام میشد و لیا برای خواب به اتاق یا خانه برمیگشت اورا می دید لیا هر دفعه که می امد و می دید هرمیون منتظر او است با بی حالی لبخندی میزد و اورا بغل میکرد و باهم می خوابیدن گاهی لیا از خستگی با هرمیون می خوابید و گاهی بعد از اینکه او می خوابید بلند میشد و تا صبح به گزارشات و پرونده هایی که محفلی ها به او دادند رسیدگی میکرد هری و سوروس و هرمیون با تمام قوا به او کمک میکردن گاهی هری تا صبح به او کمک می کرد و گاهی سوروس یا هرمیون ،
جلسه محفل) لیا: خب احتمالا فهمیدین که سال شروع شده میخوام دوباره دامبلدور فرمانده بشه . دامبلدور: من کارای زیادی دارم بهت اجازه میدم هر موقع که خواستی بیای و تو جلسه ها شرکت کنی . لیا اهی کشید و گفت : باشه خب گزارشتون رو خوندم نمیدونم تو اون تالار چی هست یا چی نیست ولی نگهباناشو یکم زیاد میکنیم و همه کسایی که تو وزارت خونه هستن حواسشون به اوضاع باشه خب میتونید برید . تمامی کسانی که در وزارت کار میکردن با خانواده شان رفتن لیا : الستور حواست باشه من به تو بیشتر از بقییه تو کارای امنیتی و ... اعتماد دارم . مودی : باشه بچه جون . و او رفت همه رفته بودن مارتا : من و نارسیسا و اندرومیدا دیگه میریم خونه بابام اینا نمیخوام امنیت اینجا به خطر بندازم ، شب بخیر رایان ، شب بخیر عزیزم . و قبل از غیب شدن سر لیا بوسید و رفت ، سه غارتگر به عمارت بلک رفتن و لیا تنهایی به اتش زل زده بود انشب دیگر گزارشی نبود که بخواند پس از ان استفاده کرد و به هال رفت خواهرش عین گربه در کاناپه خوابیده بود و هری و سوروس در زمین اتش شومینه نیمه روشن بود و هوا در خانه کوهستانی سرد بود لیا لبخندی زد و پتویی را برداشت روی کاناپه گرم و نرم دراز کشید و خواهرش را در اغوش کشید هرمیون انگار اغوش و تکیه گاهی پیدا کرده بود او لحظه ای بیدار شد و بعد دوباره خوابید لیا متکا رو زیر سر ودش و هرمیون گذاشت بعد اورا محکم گرفت و پتو رو روی هردوشان کشید چند ثانیه قبل از اینکه بخوابن با خود فکر کرد : هرگز هرمیون ول نمیکنم !.
فردا صبح ) دورا : اخی چه خواهرای نازی ولی بلندشین . لیا چشمانش را باز کرد هنوز خسته بود هرمیون هنوز بغلش بود چشمانش را بازکرد و خود را بغل لیا دید لیا بلند شد هرمیون بلندشد و خودش را بغل خواهرش انداخت . هرمیون : مرسی میدونم حسابی خسته بودی . لیا : اتفاقا باتو یه خواب خوب داشتم . هردو خانه رو مرتب کردن صبحانه خوردن و بعد وسایلشان را جمع کردن و با پودر فلو به خانه پدری مارتا رفتن و بعد با رایان و .. به سکو غیب شدن
تو قطار ) هرمیون : اروم تر بازی کنید تازه خوابیده . و سرش را بیشتر در کتاب فرو کرد . بچه ها به دستور او ارام تر شطرنج بازی کردن . لیا : اخی ساعت چنده ؟. هرمیون : نصف راه مونده . لیا : دارین شطرنج بازی می کنین ؟ . هری : میای ؟. لیا : اره . بعد دوباره بازی شروع شد این دفعه هری با لیا بازی میکرد و سوروس مشغول خواندن کتاب شد ( ببخشید پریدم وسطش ولی سوروس هم کتاب دوست داره ولی نه به اندازه هرمیون و لیا . پسر باهوشی هست و درسش خوبه سال ششم تو معجون ها خوب میشه و یکم تو دفاع ضعیف میشه ولی باز تو همه درس ها خوبه ) لیا : هاها باختی هری . هری می خندد : مثل همیشه . سوروس : مالفوی واقعا ادم خوبی شده لیا ؟ . لیا : خیلی نمیتونم قضاوت کنم ولی انگار یکم از غرورشون دست برداشتن . هرمیون : رسیدیم بلندشین لباساتون بپوشین .
سرسرا) لیا: هرمیون چته الان ؟. هرمیون : اخه نگاه این سوروس که درس نمیخونه ارشد شده منم شدم بعد تو . لیا : وایسا ببینم منم ارشدم احتمالا هری سال دیگه کاپیتان میشه و این بدبختم ( سوروس ) ول کن . ( بعد سخنرانی دامبلدور و امبریج) چشمان سه نوجون گریفیندوری از تعجب و کمی وحشت و عصبانیت گرد شده بودن . لیا با عصبانیت : چطور جرئت کردن . هری : دقیقا میگی دوساعت حرف زدن این زنه یعنی چی ؟. لیا : یعنی وزارت میخواد تو کارای هاگوارتز دخالت کنه . ( سالن عمومی) سیموس : مامان من به خاطر شما چهارتا نمی ذاشت بیام هاگوارتز . همه با حرف های دیگر به انها تیکه یا زخم زبان انداختن لیا با لحنی محکم جواب را بر صورتشان کوبید : برام اصلا مهم نیست مادرو پدراتون چه فکری میکنن یا مزخرفات پیام امروز باور دارن یا نه هری سه تا دوست داره که پشتشن و هیچ وقت ولش نمی کنند بدبختانه یا خوشبختانه اون سه تا ارشد هستن و از همین حالا میگن اگه این اتفاق ها دوباره رخ بده جریمه سنگینی در انتظار خودتون یا گروهتون هست .
فردا صبح ) لیا با بد اخلاقی و طعنه : قشنگ گند زدن به صبح خیلی قشنگمون . هری و بقیه هم بداخلاق بودن هر چهارنفر چه در خوابگاه دختران چه پسران تا ۱۱ شب با بقییه بحث میکردن و از طرفی هری دوباره کابوس دیده بود و با سر و صداش سوروسم بیدار کرده بود لیا چند گزارش داشت که بخواند و هرمیون برای کمک به او تا صبح بیدار ماند . هری: حداقل چون اولین کلاسمون با بینز هست میتونیم یذره بخوابیم چون عملا با این قیافه سر کلاس اسنیپ بریم و گند بزنیم میکشتمون . سر کلاس پرفسور بینز لیا که به تاریخ جادوگری علاقه داشت نیمه خواب بود عجیب بود که تنها بچه هایی که بر صدای خواب اور پرفسور بینز مقاومت میکردن اکنون نیمه خواب بودن هرمیون گاهی وقتا یادش میرفت جزوه بنویسد و این اورا عصبی میکرد بعد از اتمام کلاس هری و سوروس با قیافه های نسبتا شاد بیرون امدن چون کمبود خواب انها کمتر از لیا و هرمیون بود لیا با قیافه نسبتا سرحالی به هرمیون گفت : نگران نباش بعدا از روی نوشته های کاترین جزوه می نویسیم . کاترین که اکنون با انها می امد با کمی نگرانی گفت : میشه یه توصیه به شما دوقلوها بکنم یذره کمتر به اون گزارش ها امنیت بدین و بیشتر بخوابین . لیا : حتما کاترین خب پسرا شما با ادموند و ادوارد برید سر کلاس گیاه شناسی ماهام با کاترین بقییه میریم معجون سازی اسپروات خیلی بهتر از اسنیپ هست . هری : کاملا موافقم . و با سوزش زخم صاعقه مانندش به سوی کلاس گیاه شناسی رفت . ( برین نتیجه )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اوا اینا الان خاطرات دی ارتونه؟
نه .... گزارش شده این داستان منه
سلام به شما کاربر گرامی!
شما به محفل ققنوس دعوت شده اید!
جهت موافقت یا مخالفت خود پیام را ریپلای کنید🤎🍪
برای عضویت در محفل اسم خود را در تست برو بچ هاگوارتز بیاین بحرفیم کاربر Hermione2 بروید!
با تشکر💕🦩
حتما میرم اسمم میگم
🙂❤️
وااا خاطراتت کو ؟
نه دیگه اونطوری تموم مزش میره ولی تنبیه هاش خیلی درد داشت
عالی مثل هشمیشه😁😍
یه سوال میتونم بپرسم
از کدوم روش استفاده می کنی میتونی واسم جزئیاتشو بگیر لطفا؟
باشه حتما تو پارت بعدی خاطرات می نویسم
میشه اسکریپت کنی آنبریج اصلا وجود خارجی نداره؟ممنونت میشم😂😐
عالی بودد💕