
حرفی ندارم😐 فقط این عکس رو نتونستم تو تست قبلی بزارم😐 دیگه هم حوصله ندارم چالش بزارم😐 فقط دوتا رمان خوناشامی معروف معرفی کردم تهش😐
پارت ۸ آناهیتا: اوففف خانواده خسته کننده ای دارن . با حالت کِسل به سمیه که در حال پخت و پز بود تو آشپز خونه نگاه می کردم. اَری هم که رفته تو جنگل با دوستش بدوعه .هوممم _هِیییییی -دختر جون به جای آه کشیدن بیا به من کمک کن غذا درست کنم. _نمی خوام برگشت چپ چپ نگام کرد منم پوکر نگاهش کردم😐 _پس از غذا خبری نیست _باشه😐 انرژیش شدید شد.احتمالن از دستم عصبیه یا داره حرص می خوره
_سمیه -جانم _ اینجا جایی هست برای تمرین من؟ در قابلمه رو گذاشت پیش من رو صندلی نشست -تمرین برای چی؟ -خب برای قدرتام دیگه. دوروزه تمرین نکردم _اینجا نمی تونی تمرین کنی چون ممکنه بقیه گرگ ها بوی برف رو حس کنن بیان به طرفت چون تورو نمی شناسم فکر می کنن یه متجاوزی و بهت حمله می کنن _خب بکنن😐 قیافه اش شد این شکلی/= ._صدمه می بینن _اهان برای اونا می گی باشه😐حداقل بزار تمرین بدنی کنم. -اومم تو زیر زمین ویلا یه باشگاه کوچیک هست برای ارشاد بود.ولی الان که سرا سامون گرفته هیچ کس ازش استفاده نمی کنه.البته ارسلان گاهی ازش استفاده می کنه _باشه من همون جا تمرین می کنم _بیا بهت نشون بدم .خوب بود برای تمرین برا همین شروع کردم به تمرین.... پوففف خسته شدم به ساعتم نگاه کردم ۱۲:۲۳بود بهتره کمی استراحت کنم رفتم گوشه دیوار دراز کشیدم و....
سمیه_اناهیتا جان.انا بیدار شو دخترم _هومم اری_بیدار شو ببین چی کار کردی چشام رو باز کردم نشستم اوه اوه انگار اینجا یخ بندون امده. چه باحال. خندیدم هر وقت قدرتم رو حس می کنم می خندم یا شاهد قوی تر شدنم می شم مثل الان اری_تو داری می خندی بلافاصله پوکر شدم _پ ن پ گریه می کنم سمیه_تو که به این قشنگی می خندی چرا جلوش رو می گیری؟ _من فقط قدرتم باعث خنده و لذتم می شه نه چیز دیگه ای .بلند شدم باشگاه رو به حالت عادی بر گرداندم سمیه_عزیزم برو تو اتاقت یه دوش بگیر ناهار بخوریم بعدش بریم خانه آقا سلمان لباست هم گذاشتم بالای تخت😊 .😒_اوففف ممنونم تنها خوبی اینجا اینکه نیازی به تظاهر به مهربونی و لبخند ندارم سرم رو روبه سقف کردم و زمزمه کردم خدایا شکرت
هوممم رفتم حموم یک دوش آب سرد گرفتم آخیش سر حال آمدم. ظرف غذا رو میز توالت بود یکمی ازش خوردم قرمه سبزی بود. رفتم سمت لباس و بالا گرفتمش. خوبه ، آممم کفش پاشنه بلند هم هست خوشبختانه دو سه باری این نوع کفش هارو پوشیده بودم که بتونم راه برم یه ساعت سیاه هم داشتم بستم به دست چپم خب این از این رفتم پایین
_ وای چه قدر خوشگل شدی ولی چرا اریش نکردی چرا انقدر حجاب😠بیا درستت کنم. اخم کردم_نه نمی خواد😠 _باشه باشه😒ولی خوشگل می شدیااا _ن نیازی نیست راه بیفتیم؟ _باشه.راستی ارسلان زود تر از ما رفته بیا زود تر حرکت کنیم سری تکون دادم. به سمت خروجی به راه افتادیم. سمیه سوار ماشین شد نشست پشت فرمون _اون وقت اَری چه طور رفت؟ _با گرگش _اهان
خانه آلفا خان: وقتی رسیدیم اَری و شاهی(شاهرخ) و گشت ارشاد نشسته بودند رو مبل سه نفره هر هر می خندیدن تا من اومدم.قیافه ها: ارشاد:😠 ارسلان:😒 شاهرخ:😁 کلا یه وضعی بود اون دوتا عین بچه قهر کرده بودن شاهی هم هی منو نگاه می کرد😐 زمانی که با الفا حرف می زدم اون گفت به غیر از خودم افراد دیگه ای هم هستن که این قدرت ها رو دارند. خیلی مشتاق شده بودم که بدونم آن ها هم احساس دارند یا نه.....
خب این از این می دونم کم بود😐 نمی خواستم پارت مورد علاقه ام رو زود بزارم من عاشق اون پارتم یعنی😍خوناشام مورده علاقه ام رو نمایی می شه(مورد علاقه من نه اون اناهیتا😐🔫)
خب معرفی رمان خوناشامی😐رمان مورد علاقه ام که معروف هم هست می شه دختر خوناشام.(یجورایی از سریال مورده علاقه ام گرگ و میش کمک گرفته شده ولی در کل عالیه و اینکه دو فصله) نوشته محدثه فارسی نویسنده مورد علاقم رمان هاش شاهکار و معروفه
خب حالا دختر ماه(این رمان بسی جالبه ولی بعضی ها می گن کپی یه رمان که قبلا خواندم ولی اسمش رو یادم نمیاد اونم خوناشامی ولی چرت بود😐ولی خب این باحال تره. فصل دوش البته طرفدار های بیشتری از یک داشته)و من همچنان منتظر فصل ۳ هستم😐🔫
رمان خیزش تاریکی که محدودیت سنی داره😐🔫 بسی خشن دو فصل البته من فصل دوش رو نمی تونم گیر بیارم ولی رمان گیج کننده عجیب و جالبیه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای داستانت عالیه و من عاشق آناهیتا هستم چون هین خودم هست فقط من قدرت ندارم و موهام سفید نیست ولی کاملا بدون احساس هستن و لطفا زودتر بزار
ممنونم
چه جالب ولی موهای آناهیتا ترکیبی از سیاه و سفید هنوز به تور کامل سفید نشده😁
راستی اولین رمانی که معرفی کردم میشا دختر خوناشام هستش
به این استیکره🔫 علاقه زیادی داری نه🤨 آخه خیلی استفاده میکنی😁
اره استیکر مورد علاقمه😁🔫
اهوم عشقمه😐🔫