
سلومممممم اینم از این پارت.
اون روز هم با تمام ماجراش تموم شد. 3 ماه گذشت کای قرار شد بره به لس آنجلس تو آمریکا. منم که طاقت دوریشو نداشتم همش بغض کرده بودم. روز پرواز بود. دلم نمیخواست برا خداحافظی برم فرودگاه گوشیم زنگ خورد. نگاه کردم کای بود. جواب ندادم. بعد از چند ثانیه رفت رو پیغام گیر. با یه صدای آروم و آرامش بخش گفت:آپریل اونجایی؟. خانم کوچولو؟. حالا چرا قهری؟ منم مثل تو دلم تنگ میشه. میدونم اونجایی و داری صدامو میشنوی پس اگه دوست نداری من ناراحت بشم بیا اینجا خانم کوچولوی من. تا اومدم باهاش حرف بزنم صدای بوق گوشی اومد.
اومدم زنگ بزنم بهش که چشمم افتاد به ساعت وقت زیادی نداشتم. فورا لباسامو پوشیدم. کت چرمی کوتاهمو برداشتم و دویدم از اتاق بیرون. صدای داد لیلی که گفت :کجا میری. به گوشم رسید. بدون اینکه وایسم یا سرم رو برگردونم گفتم:کارم خیلی خیلی مهمه. و از در خونه زدم بیرون. سربه یه ماشین گیر آوردم. تو راه بودم گفتم:آقا لطفا یکم سریع تر برید. گفت:خانم نمیشه. منم از سر کلافگی پووووففف کشیدم و تکیه دادم.
رسیدیم فرودگاه سریع پولشو حساب کردم و دویدم سمت سالن انتظار. همین جوزی داشتم سر گردون میچرخید که کای رو پیدا کنم که دستم کشیده شد و افتادم تو بغل یه نفر. سرم رو آوردم بالا که دیدم کایه. سریع بغلش کردم و گفتم:دوست دارم با تمام وجودم. خودتم خوب میدونی پس لطفا زودی برگرد. کای گفت:معلومه که زود برمیگردم خانوم چوچوله. با این حرفش یه خنده ریزی کردم و از بغلش اومدم بیرون و گونه اش رو بوسیدم. 🔊:مسافرین پرواز پاریس به لس آن جلس لطفا سوار شوند هواپیما تا چند دقیقه دیگر به پرواز در می آید. گفتم:مثل اینکه وقت جدا آیه. کای:آره دوست دارم. راستی درچه قلبت رو هم ببند که کسی به جز من مهمونش نشه. یه لبخند محو زدم و گفتم:تو هم همین طور.
کای رفت. منم تا لحظات آخر پرواز نگاهش کردم. آخراش نتونستم خودمو کنترل کنم. و چون میدونستم کای منو میبینه صداش تو گوشم اکو شد.همیشه میگفت اصلا دوست ندارم وقتی گریه میکنی ببینمت چون ناراحت میشم.دویدم سمت دست شویی جلوی رو شویی وایسادم و بغضم ترکید و زدم زیر گریه.
دو سه هفته گذشت و قرار بود کای اون روز برگرده. با چند تا از بچه های دانشگاه رفتیم استقبالش. فورا آماده شدم و رفتم فرودگاه. دو سه دقیقه منتظر بودیم که هواپیما نشست و بعد یه مدت زمان کوتاه کای اومد بیرون. یه دختره هم همش پشتش بود. فکر کردم راهشون یکیه. که بعد دیدم کای دستش رو گرفت. 😨منم داشتم از ناراحتی دق میکردم. یعنی عاشق یکی دیگه شده؟. دختره خیلی خوشگل بود چشمای آبی و موهای تقریبا یخی (همون رنگ موهای السا بهش میگن یخی) ولی یکم تیره تر. پوست سفید. کای دستشو گرفته بود و داشت باهاش حرف میزد و میخندید و راه میرفت. داشتن میومدن سمت من. ولی انگار اصلا منو ندیده بودن. کای یه لحظه سرش رو آورد بالا و منو دید. منم با دیدنش یه دستم رو گذاشتم رو دهنم و فقط دویدم و از فرود گاه اومدم بیرون.
برو بعدی چالشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرنسس یخی داستان فوقعالده هست😍
اما کجایی چند وقته اصلا پیام نمیدی اکه وقت نمیکنی بیایی تستچی حداقل خبر بده تا نگرانت نشیم اجی
سلام آجی. آرمیتا هستم با یه اکانت دیگه میگم آجی من سرم چون خیلی شلوغه وقت نمیکنم ادامه بدم سر فرست آدامه داستان رو مینویسم. 💋
سلام اجی ها باشه مواظب خودت باش💜💫هر موقع وقت کردی راحت بودی ادامه داستان بزار💗
احی بعدی کی میاد
سلام من همونم ولی با یه اکانت دیگه عزیزم سرم شلوغه ممکنه دیگه دیر به دیر بزارم واقعا عذر میخوام ولی در اولین فرستم مینویسم ممنونم از حمایتهاتون.
عععااالللللییییییی زودتر بعدی رو بزار
چشم عزیزم