مدرسه ی قهرمانانه من (s1_e3)

دیدم انگار یه بمب تو اتاق من منفجر شده خیلی فکر کردم که چه اتفاقی افتاده؟ مامان و بابام هم اومدن در نهایت به این نتیجه رسیدم...😒😒😒

فهمیدم که این کوسه من هست اما نمی دونم چجوری فعالش کنم که یهو نوک دو تا از انگشتانم به هم خوردن و یه انفجار رخ داد. مادر و پدر خیلی خوش حال شدن که من کوسه خودم رو پیدا کردم.

از اونجایی که هر لحظه امکان انفجار بود دستم رو بستم. فردا صبح پدرم گفت که مدرسه تعطیل هست و من با او برم پیش دوستش که رشته پشتیبانی خونده و برای انفجار های من یه کاری کنه

وقتی رفتیم به اونجا بابام ماجرا را تعریف کرد و برای من یه دستکش ساخت که وقتی دست هام به هم می خوره موجب انفجار نشه.

روز بعدش رفتم پیش دبستانی اما باز باکوگو اومد و شروع به زدن من و میدوریا کرد و دستکش هام رو مسخره کرد که ناگهان بدونه این که انگشتام به هم بخوره یه انفجار اومد بیرون

باز رفتیم سراغ دوست بابام اون گفت که کوسه ی من پتانسیل بالایی داره و اگه درست کنترل بشه می شه انرژی رو به شکل های مختلفی به غیر از انفجار

او دوباره یه دستکش داد که این بار پشتش یه مخزن داشت که انرژی رو می شد ذخیره کرد یا تغییر داد

گفت که فردا باید بریم یه جا و تمرین کنیم آخه من به عنوان یه بچه ی پیش دبستانی چه تمرینی باید کنم خیلی عجیبه🧐🧐🧐

شب شد و رفتیم خونه نمی دونم فردا باید چه کاری کنم و کلی شوق و زوق دارم

تمام😭😭😭نگران نباش پارت بعدی به زودی می یاد😏😏😏