امیدوارم با این جوک ها بتونم برای چند دقیقه لبخند روی لب هاتون بیارم😘😘💕💕🌸🌸💜💜
لیلا در پارک بازی میکرد که ناگهان چشمش به یک جوجه تیغی افتاد. او در حالی که از تعجب دهانش باز مانده بود ، با هیجان رو به مادرش کرد و گفت: مامان بیا ببین این کاکتوسه داره راه می ره!
معلم در کلاس درس ریاضی رو به یکی از دانش آموزان کرد و گفت: بگو ببینم پنج را باید با چی جمع کنیم تا بشه پنجاه؟ دانش آموز فورا جواب داد: آقا اجازه با «آه»!
بچه دایناسور: مامان جون، منم اگه بمیرم می رم به آسمون؟ مامان دایناسور: نه عزیز دل مامان؛ می ری به موزه!
عابر از مغازه داری پرسید: آقا میشه بگید این خیابان کجا می ره؟ مغازه دار جواب داد: والا من که سی ساله این جا هستم و تا حالا ندیدم که جایی بره!
زهره و نادر در باره ی خوردن نوشابه با هم صحبت می کردند: زهره: خیلی عجیبه! من شب ها که نوشابه می خورم، نمی تونم بخوابم. نادر: چه جالب! منم شب ها که می خوابم نمی تونم نوشابه بخورم!
معلم: بگو ببینم چنگیزخان چه جنایاتی انجام داد؟ دانش آموز: آقا اجازه، بمون گفته هیچ وقت پشت سر مرده ها حرف نزنیم!
مأمور آتش نشانی فریاد زد: هی کاغذ ها را در آتش نریز. مرد با عصبانیت در جوابش گفت: برای چی نریزم؟ می خوام با این ها آتش را خفه کنم!
کدام پرنده کثیف است؟ پرنده ای که خودش را نمی شوید!
اولی: من در مسابقه ی دو، دوم شدم. دومی: آفرین! حالا چند نفر بودید؟ اولی: دو نفر!
پدر به مریم گفت: می خواهی برایت تعریف کنم وقتی هم سن تو بودم که دانش آموز خوبی بودم؟ کنیم با خوشحالی گفت: البته پدر، من همیشه از *قصه های* شما خوشم میاد!
روزی یک قورباغه به یک گربه رسید، پرسید: -قور قور . به من بگو کلاس چندمی؟ گربه دستش را تکان داد و گفت : پیش پیش پیش دبستانی!
دو مورچه به یک فیل برخوردندو از او پرسیدند: می خواهی با هم کشتی بگیریم؟ فیل پاسخ داد: دو نفر به یک نفر! نه. این است جوانمردانه نیست!
شیرین و پدرش در باغ وحش جلوی قفس شیرها ایستاده بودند. ناگهان پس با وحشت فریاد زد : زود از قفس شیر ها دور شو! شیرین با ناراحتی گفت: من که کاری با آنها ندارم!
به یکی گفتند با کلمهی لوبیا جمله ای بساز. گفت : کوچولو بیا!
اولی : در شهر شما به دوش حمام چه می گویند؟ دومی : آب چرخ کن!
خانم معلم از سارا پرسید : می توانی نام پنج حیوان را که در آفریقا زندگی می کنند، بگویی؟ سارا جواب داد: بله خانم، سه تا فیل،دو تا شیر!
مادر با صدای بلند و عصبانی گفت: مجید تو با این دست های کثیف اجازه نداری غذا بخوری! مجید با تعجب نگاهش به دست هایش کرد و گفت: ولی مامان، من که دست های دیگری برای غذا خوردن ندارم!
بچه ای قهر کرد و غذا نخورد. مادر برایش مقداری غذا کشید تا کنار بگذارد. بچه گفت: من که قهرم و غذا نمی خورم. اما این مقدار غذا را برای هر کس که کار می گذاری کم است!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من یه جک دارم اجی :::::
سه نفر میرن به کاپیشاپ
اولی میگه من کوکالو می خورم
دومی میگه من کالوکا می خورم
سومی برای این که کم نیاره میگه منم دراکولا می خورم
باحال
مرسی
خیلی باحال و حنده دار😂😂اما سه زیاد خنده دار نبود
ممنون
سلام دمت گرم واقعا عالی و خنده دار بود خوشم اومد بیشتر از این تستت بزار
سلام فعلا منتظرم بقیه تست هایی که نوشتم منتشر بشن...بعد ببینم چی میشه