
سلام بچه ها🤗💕از همتون بابت کامنتای قشنگتون ممنونم مخصوصا تو آجی پارمیدا عاشقتم🥰😍بریم سراغ داستان♥️💫😘
🐞:صبح ساعت ۷ ساعت گوشیم زنگ خورد بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم و کیف مدرسمو آماده کردم و از خونه رفتم بیرون. رسیدم به مدرسه با آلیا و نینو سلام و احوالپرسی کردم و بعدش آدرین اومد بد همگی رفتیم سر کلاس(میریم به بعد از تموم شدن مدرسه)🐞:مدرسه تموم شد و رفتم خونه و ناهار خوردم و مشق هامو نوشتم تا ساعت یک ربع به ۶ رفتم و اماده شدم تا کت بیاد ساعت ۶ شد که صدای در اومد رفتم و در رو باز کردم کت بود ولی وایسا ببینم چرا چشماش قرمزه؟!😧 🐞:کت چیشده؟!چرا چشمات قرمزه؟!😰 🐾:چند قطره اشک از چشمام اومد ولی جوابی ندادم و سرمو پایین انداختم 🐞:کت تروخدا بگو چیشده؟!😰 🐾... 🐞:کتتتتتتتتت!یهو درد شدیدی رو تو سرم حس کردم و دیگه نفهمیدم چیشد 🐾:یهو مرینت از حال رفت و داشت میوفتاد زمین که گرفتمش توی بغلم.مرینت مرینت چیشدددد مری چشماتو باز کن خواهش میکنم😰مرینت،مرینتتتتتت😭نهههه همش تقصیر منه نباید نگرانش میکردم نباید اونو وارد این ماجرا میکردم😢سریع بلند شدم و رفتم به سمت اولین بیمارستان🏥رفتم تو و داد زدم:کمکککککک یکی کمکم کنههههه😭که چند تا پرستار اومدن و مرینت رو گذاشتن رو تخت و بردن تو یه اتاق رفتم و نشستم روی صندلی چون داخل اتاق راهم نمیدادن حدود ۲ دقیقه بعد دکتر اومد رفتم سمتش و پرسیدم:حالشون چطوره؟ 👨⚕️:حالشون خوبه فقط فشار عصبی بهشون وارد شده سِرُمِشون که تموم شد میتونن مرخص بشن 🐾:خیلی ممنونم،رفتم و هزینه بیمارستان رو پرداخت کردم و رفتم توی اتاق مرینت سِرُمش که تموم شد پرستارا رو صدا زدم تا بیان و سِرُمِشو بِکَنَن بعدش که پرستارا رفتن مرینت رو بغل کردم و از بیمارستان خارج شدم مرینت هنوز بیهوش بود رفتم خونشون و گذاشتمش رو تخت🛏
🐾:خودمم رفتم و روی کاناپه توی اتاقش نشستم اشک از چشمام مثل رود سرازیر بود اخه چرا؟!چرا پدرم اینقدر سنگ دله؟!باعث شد مرینتم به این روز بیفته😢دستمو از شدت عصبانیت مشت کردم و محکم زدم به دیوار و داد زدم:ازش متنفرمممم😫😡یهو صدای ناله ی مرینتو شنیدم سریع رفتم بالای سرش داشت اروم اون چشمای قشنگشو باز میکرد اشکام بی اختیار میومدن😢 🐞:چشمامو اروم باز کردم دیدم کت بالای سرمه و داره گریه میکنه اروم دستم گذاشتم روی صورتش و اشکاشو پاک کردم و گفتم:ازت خواهش میکنم بگو چیشده 🐾:حالت خوبه پرنسس من؟! 🐞:اره خوبم بگو ببینم چیشده😟 🐾:(فلش بک به وقتی که آدرین داشت میرفت خونه)🐾:رسیدم خونه ناهار خوردم و مشق هام رو نوشتم ساعت شد ۴:۱۰ یهو گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه جواب دادم(علامت بابای آدرین:🦋)🐾:الو بابا 🦋:آدرین همین الان پاشو بیا خونه ی ما 🐾:چرا؟!چیزی شده؟! 🦋:گفتم همین الاااانننن😡 🐾:ولی اخه-الو؟الووو؟ اَه قط کرد😤رفتم و سریع حاضر شدم و رفتم اونجا وقتی رسیدم زنگ خونه رو زدم و ناتالی درو برام باز کرد رفتم تو که دیدم پدرم نشسته روی اون یکی مبلم...چی نه نه😧اون دیگه اینجا چیکار میکنه؟!😨
🐾:رفتم جلوتر و گفتم کاگامی تو اینجا چیکار میکنی؟!(علامت کاگامی:🐉)🐉:منظورت چیه که اینجا چیکار میکنم؟!میدونی چند روزه جواب پیام و تلفونمو نمیدی؟!نگرانت شدم کجا بودی این همه وقت؟! 🐾:از کِی تا حالا من باید به تو جداب پس بدم؟!😡 🐉:هی با عشقت درست صحبت کن آدرین😡 🐾:کاگامی برای بار هزارم میگم من عشق تو نیستممممم😡 🦋:آدرین مواظب حرف زدنت باش😡 🐾:ولی پدر اون هیچ کاره ی منه چرا همش به من گیر میدی چرا بهش نمیگی دست از سرم بر دارهههه؟!😡😤 🦋:چون من پدرتم هر کاری برای خوشبختیت لازم باشه انجام میدم تو با کاگامی خوشبختی 🐾:پدر؟!کدوم پدر؟!!!کدوم پدری پسرشو مجبور میکنه با یکی که هیچ احساسی نسبت بهش نداره باشه هااا؟! کدوم پدری؟!!!😡 🦋:آدرین من صلاحتو میخوام و صلاح میبینم که با کاگامی باشی! 🐾:از وقتی که مامان مرده اصلا به من اهمیت نمیدی حتی برام یه خونه ی جدا گرفتی که هروز مجبور نباشی منو ببینی بعد الان با چه رویی تو چشمام نگاه میکنی و میگی من صلاحتو میخواااامممم؟!😡این دفعه نه آقای آگرست این دفعه دیگه محاله بزارم زندگیمو به باد بدی نه تو نه کاگامی نه هیچ کسه دیگه ای نمیتونین منو مجبور به کاری که دوست ندارم بکنین دیگه ۱۸ سالمه حق دارم برای خودم تصمیم بگیرم.رومو کردم به کاگامی و گفتم:دیگه حق نداری حتی از یک کیلومتری منم رد بشی هرچی که بین منو تو بوده تموم شده برو به زندگیت برس این همه پسر تو دنیا هست برو با یکی ازونا منم ول کن پرو پی زندگیت کاگامیییی😡و رفتم سمت در ولی قبل از اینکه از در برم بیرون کاگامی صدام کرد برگشتم و گفت🐉:اگه من نمیتونم تورو داشته باشم پس هیچ دختره دیگه ای هم نمیتونه!!! 🐾:خواهیم دید!! 🐉:پس بچرخ تا بچرخیم! 🐾:از در رفتم بیرون و محکم درو کوبیدم رفتم و سوار ماشینم شدم و رفتم خونه و ماشینو پارک کردم و تبدیل به کت نوار شدم و رفتم برج ایفل و زار زار گریه کردم تا اینکه ساعت ۶ شد بعدش اشکامو پاک کردم که برم خونه مرینت ولی دست خودم نبود اشکام همینجور میومد تا اینکه رسیدم خونه مرینت(پایان فلش بک،بچه ها انگار کت داشت اینارو برای مرینت تعریف میکرد ولی برای اینکه نفهمه آدرینه گفت یه دختری نگفت کاگامی)🐞:دلم واقعا برای کت میسوخت همینجور داشت گریه میکرد هرکار میکردم آروم نمیشد برای همین سعی کردم بخوابونمش روی تختم و پتو رو کشیدم روش و بهش گفتم:یکمی استراحت کن حالت بهتر میشه،کت جوابی نداد فقط چشماشو بست و روشو کرد اونور منم رفتم و برقای اتاقمو خاموش کردم و از اتاق رفتم بیرون و درو بستم.
🐞:رفتم توی حال و به آلیا زنگ زدم 🦊:نینو و داداش کوچولوش اومده بودن خونمون و داشتیم با خواهر کوچولو های خودم همگی بازی میکردیم که یهو دیدم گوشیم داره زنگ میخوره به نینو گفتم من برم جواب بدم الان میام.گوشیم توی اتاقم بود رفتم و برش داشتم دیدم مرینته در اتاق بستم و گفتم:الو مرینت 🐞:(با بغض میگه)س-سلام آلیا 🦊:چیشده چرا صدات بغضیه؟! 🐞:کل ماجرا رو برای آلیا تعریف کردم 🦊:واقعا؟!😧 🐞:اره😢چیکار کنم آلیا؟!اگ-اگه کتو ازم بگ-بگیره چ-چیکار کنم؟!!!😢💔 🦊:نگران نباش خواهری(بچه ها فکر نکنین خواهرنن ها😂چون بهترین دوستن به هم میگن خواهری) 🦊:عشق شما دوتا قوی تر از اون چیزیه که خودتون فکرشو میکنین 🐞:مرسی که هستی خواهری🥺💖 🦊:قربونت. الان کجاست؟ 🐞:توی اتاقم خوابش برد 🦊:اخییی بچت خوابید به سلامتی😂🥺 🐞:هرهرهر بیشور خنک😂😐 🦊:دیدی خندیدی عشقم حالام برو نگران هیچی هم نباش کاری چیزی داشتی زنگ بزن🙂 🐞:ممنونم آلیا میبوسمت بای😘👋 🦊:بوس به کلت بای😘👋(مثل دوست من گفت😂😍(🐞:گوشیو قطع کردم ساعت ۹ بود رفتم شام درست کردم. یکمی فکر کردم که چی درست کنم تصمیم گرفتم مرغ گریل شده🥘🍗 درست کنم خوشبختانه آشپزیمم خوب بود مامانم بهم یاد داده بود چقدر دلم براش تنگ شده کاشکی الان اینجا بود میرفتم توی بغلش گریه میکردم😢سعی کردم ازین فکرا بیام بیرون و غذارو درست کنم.تموم شد ساعت یک ربع به ۱۰ بود.
🐞:رفتم بالا و در اتاقمو آروم باز کردم و رفتم بالا سر کت آروم صورتشو نوازش کردم و گفتم:پیشی عشقم پاشو شام درست کردم پاشو قربونت برم(چه قربون صدقشم میره اخییی😂🥺(🐾:چشمامو باز کردم دیدم مرینت بالای سرمه دستمو گذاشتم رو صورتش و اروم نوازش کردم(حالا این دوتا چه نوازی میکنن همو😂(🐞:هیچی از اون ماجرا نگفتم که یوقت باز یادش نیاد غمگین بشه بهش گفتم:پاشو بیا پایین شام مرینت پز درست کردم😂😉🙂سعی کردم یه کاری کنم بخنده🐾:یه لبخند کوچیکی زدم و از تخت پاشدم گفتم:من برم صورتمو بشورم تو برو منم الان میام 🐞:باشه
🐞:رفتم پایین و نشستم سر میز غذا و منتظر موندم تا کت بیاد... 🐾:بعد از اینکه دست و صورتمو شستم تبدیل به آدرین شدم و به پلگ یه پنیر کممبر دادم و دوباره تبدیل به کت نوار شدم و رفتم پایین و نشستم سر میز رو به روی مرینت. 🐾:به به چه کردی پرنسس مرینت!😉 🐞ما اینیم دیگه😎شروع کردیم به خوردن. داشتم میخوردم که دیدم کت نمیخوره و داره به غذاش نگاه میکنه و باهاش با چنگال بازی بازی میکنه گفتم:چرا نمیخوری؟!خوشت نیومد؟😕 🐾:نه اتفاقا خیلیم خوشمزست 🐞:پس چرا فقط یه گاز خوردی؟! 🐾:راستش،خب میل ندارم.بلند شدم و گفتم:من خستم میرم بخوابم 🐞:ولی اخه... 🐾:بدون اینکه بزارم حرفشو بزنه گفتم شبت بخیر و رفتم طبقه بالا تو اتاق مرینت و روی کاناپه خوابیدم.اصلا خوابم نمیومد بغضم گرفته بود برای همین از سر میز پاشدم که جلوی مرینت گریه نکنم نمیخواستم ناراحتش کنم😔رومو کردم اونور و آروم گریه کردم💔 🐞:خیلی برای کت ناراحت شدم فهمیدم که هنوزم ناراحته حتی شامش رو هم نخورد😞خودمم اشتهام کور شد برای همین پاشدم و میز رو جمع کردم و مرغ هارو گذاشتم تو یه ظرف که فردا ببرم برای سگای ولگرد بعد از جمع کردن میز رفتم بالا اروم درو باز کردم و رفتم داخل دیدم کت روی کاناپه خوابیده بدون پتو رفتم و از کمد یه پتو اوردم و انداختم روش 🐾:همینطور که اشک میریختم صدای پا شنیدم زود اشکام رو پاک کردم و خودمو زدم به خواب مرینت یه پتو انداخت روم و بعدش از اتاق رفت بیرون دوباره اشکام سرازیر شد 🐞:از اتاق رفتم بیرون رفتم تو حال و روی مبل نشستم تیکی اومد بیرون 🍪:مرینت حالت خوبه؟🙁 🐞:نه تیکی،خوب نیستم؛چطور میتونم خوب باشم وقتی عشقم غمگینه!😢یه قطره اشک از چشمام اومد 🍪:مرینت تروخدا گریه نکن درست میش... 🐞:نزاشتم حرفشو بزنه گفتم:تیکی اسپاتس آن
ایزی ایزی تامام تامام😂🙌امیدوارم خوشتون اومده باشه☺️لایک و کامنت فراموش نشه😁مرسی که همیشه بهم انرژی میدین تک تکتون رو کلی دوست دارم مراقب خودتون باشین عشقای من😘❤تا پارت بعدی بای بای👋💖💕
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن🌷🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام.عالی بود لطفاً ادامه اش را بنویس،ممنون
توروخدا ادامشو زود بنویس نمیتونم تحمل کنم
عالییی
چرا نمینویسی منتظرمم
من من منتظرم اگه میشه بزار خواهش اگه میخوای دق نکنم هیییییییییی
عالی بود حتما پارت بعد رو بنویس خیلی با ذوق داستانات رو میخونم
چشم حتما خیلی خوشحالم که خوشت اومده😍💞
عااااااااااااالی بود منتظر پارت بعد هستم
مرسی🥰❤
عالی
فدات💖
عالی پارت بعید رو زود بزار لطفا
چشم حتما💕