
سلاام دیدید چه زود گذاشتمم تازه مثلا گفته بودم دیر تر میزارم از این به بعد😐😂 کلا به حرف من حسابی نیست تازهه این پارت رو بیشتر از بقیه ی پارتا نوشتم ببخشید میخواستم تمام قسمت های آنچه خواهید خواند قبلی توش باشه و خب دیگه دست من نبودಥ‿ಥ
شاید واقعا بتونیم با هم دوست باشیم ...پاسخ این حرفم تنها سکوت و لبخند محوی بود که روی صورتش نقش بست...برگشتیم به خونه کلاهم رو از سرم برداشتم و نفسی تازه کردم +.. کاشکی منو بهشون میفروختی ... اون گربه هه خیلی خوشتیپ بود به قول صاحبش واقعا جفت خوبی میشدیم... هعی؛( _ وایسا جدی میگی اینارو :/؟ + چرا که نه _ واقعاااا به نظرت با اون گربه ی وحشی بی ادب بی نزاکت خوشبخت میشدی؟؟ ببین با دستم چیکار کرد! میخوای هر روز اینطوری کتکت بزنه؟؟؟ اومد روی میز تا نسبتا هم تراز با من بشه و دستش رو خیلی آروم روی زخمم که جلو آورده بودم تا ببینه گذاشت ، با احتیاط با اون دستای خیلی کوچیکش نوازشم میکرد + میسوزه؟ با تعجب گفتم : یکم... زیر لب گفت : گربه ی بیشعور ببین باهاش چیکار کرده! حس خیلی خوبی بهم داد وقتی اینطوری گفت با حالتی که انگار ذوق کرده باشم گفتم : نگرانم شدی؟ + هوم...( خیلی آروم)... هان!؟ نگرانت؟؟ ..... معلومه که نشدم!! ازم فاصله گرفت + فقط کسی حق نداره به جز من اینطوری چنگت بزنه -_- _ اووو که اینطور 😂 + بله هیچ فکر دیگه ای نکن! به قول خودت کسی نمیخواد جایگاهش رو از دست بده ، در ضمن من میخوام برم تو اتاقم مزاحمم نشو لطفا جناب مین..
_ صبر کن! به سمتم برگشت + باز چیکارم داری؟ _ باید بریم حمام! + چی؟ چرا :/ _ فکر کردی بعد از اینکه اون پسره ی بی قواره بهت دست زد میزارم همینطوری تو خونم بچرخی -_-؟ تمام زندگی من آلوده میشه.. + عجبااااا _ همینه که هست ، قانون اول رو حرف من حرف نزن + ... _ حالا خودت مثل یه بچه ی خوب میری یا خودم به زور ببرمت؟ + میام ایش لباس هام رو عوض کردم و رفتم توی حمام مثل هر دفعه توی روشویی یکم آب آماده کردم ، ها یون اومد ، درسته گربه بود و طبیعتاً باید از آب بدش میومد اما با توجه به اینکه یه روی انسانی هم داشت خیلی ازش فراری نبود ... خودش رفت و توی روشویی وایساد و من خیلی با احتیاط شروع کردم به تمیز کردنش ... حمامش تموم شده بود ولی به نظر میرسید ازم دلگیره ، کنار پنجره توی سالن بودیم و هوا تاریک شده بود ، ستاره ها با نور خیره کننده ای توی پارچه ی سیاه آسمون میدرخشیدند و نگاه ها یون به اون ها اختصاص پیدا کرده بود من هم مشغول خشک کردن موهای سیاه رنگش بودم ، نیم نگاهی به پنجره انداختم و بعد آروم زمزمه کردم :خیلی به تو شبیهه... + چی ؟ _ آسمون شب ، مثل تو قشنگه + صدای تو هم به نظرم همینقدر قشنگ و آرامش بخشه:) _ واقعا؟ + اینو تعداد طرفدار هات ثابت کردن نیازی نیست من تاییدش کنم
وقتی اینطوری ازم تعریف میکرد ، انقدر با آرامش و زیبا ، قلبم به معنای واقعی کلمه روشن میشد و لبخندم حقیقی.. حق با من بود ، تنها بودنمون بهم نزدیکترمون کرده بود دیگه اون حالت جبهه گیری و عصبی بودن رو نداشتم این آرامش دوست داشتنی جایگزین شده بود اما نگران بودم از اینکه دیگه نتونیم با هم حرف بزنیم ،من از اینکه باهاش حرف بزنم لذت میبردم درسته که همون روز باهاش مواجه شدم درسته که رفتارم غیر منتظره بود همه ی اینا درسته اما من بهش عادت کردم توی همون چند ساعت... _ میگم.. واقعا کاری نکردی ؟ + برای این حرف زدنم ؟ _ هوم + نه ، من از اول همینطوری بودم همیشه همینطوری که الان حرف میزنم حرف میزدم حتی وقتی آدم میشم نمیدونم چطوریه که گاهی میفهمیشون و گاهی نمیفهمی _ آهان... بابتش که نگران یا ناراحت نیستی ؟ + نه... البته شاید اما نه نگران این مسئله ، یه جورایی چیز خیلی خاصی برام نیست _برای چی ناراحتی؟ + ناراحت نیستم نگرانم ، نگران از اینکه چرا انقدر عوض میشی؟؟ برگشت سمتم و با جدیت بهم نگاه میکرد لحن صداش حالت طلب کارانه پیدا کرده بود + برای چی هر دقیقه یه رفتاری نشون میدی ؟ چرا یه ثانیه باهام خوب و مهربونی چرا شوخی میکنی و بهم اطمینان قلبی میدی اما بعدش رفتاری نشون میدی که بترسم ؟ برای چی بعدش جوری رفتار میکنی که حس کنم ازم متنفری به خاطر چی نمیزاری بفهمم واقعا کدوم رفتارت واقعیت و احساس حقیقیته؟!
حس اینکه دارم توی دادگاه بازخواست میشم توی وجودم ایجاد شده بود _ تو هم همینجور نیستی؟ رفتارت عوض نمیشه باهام ؟ + من چون تو اینطوری ای مجبورم این رفتار رو داشته باشم! حرفام رو با حالت محزونی میگفتم و خیلی شمرده شمرده ، برخلاف اونکه صداش رو بلند کرده بود و حرف میزد _ میشه لطفا درک کنی؟ من سختمه ، سخته برام توجیه دلیل این اتفاقات فکر کردن بهش برام سردرد ایجاد میکنه من خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم حتی نمیتونم بفهمم چرا داریم بعد از اون لحظه های شاد و جالبی که داشتیم باید بحث کنیم!؟ + چونکه بفهمیم تا کجا این لحظات ادامه داره تا کی میتونیم خوش باشیم تا کی تو باهام خوبی اینا رو از کجا باید بفهمم اگه نپرسمشون ؟ _ من ... نگفتم چیزی نپرس! + آره نگفتی اما ازم همینو میخوای میدونم برات سخته اما تا کی باید صبر کنم و چیزی نگم؟! میخواستم وقتی آدم شدم این حرفا رو بزنم اما انقدر گیج و سردرگمم که نمیتونم صبر کنم، باهام رو راست باش منم باهات رو راستم _ نظرت راجبم چیه همونطور که میگی رو راست باش و جواب بده. حتی بعد از گفتن این سوالم با جدیت ، عصبانیتش فروکش نکرد + به نظرم جذابی، باحالی وقتی با قلبت باهام صحبت میکنی احساس خوبی پیدا میکنم و اونقدر برام مهمی که وقتی ازت بی توجهی میگیرم از خودم متنفر میشم ولی با همه ی اینا درکم نمیکنی تو همچین آدمی هستی تو دید من...
وقتی اینارو گفت توی ذهنم یه تصویر اومد ، همونطور که رو به روم بود بی مقدمه توی آغوش گرفتمش اون تعجب کرده بود اما خودش رو از توی بغلم بیرون نکشید ، تنفس بوی موهای بلندش و پیچیدن صدای نفس هاش توی گوشم زیادی قشنگ بود اما همش تصویر بود میخواستم هم نمیتونستم تبدیل به واقعیتش کنم اون گربه بود و ها یون توی ذهن من آدم ... در جواب حرفش گفتم : سعی میکنم درکت کنم و اینکه من خودم هم نمیدونم احساسم چیه خودم هم نمیدونم چرا اینطوری میکنم فقط ازت متنفر نیستم و ببخشید بابت احساس بدی که بهت دادم برگشتم توی اتاقم و در رو محکم بهم زدم چرا هیچ چیز درست پیش نمیره ؟ قبل از اینکه ها یون این بحث رو شروع کنه تصورم این بود که قضیه ی حرف زدنش رو پیش بکشم و بعد راجب این حرف بزنیم که چرا اینطوری شده میخواستم در موردش باهاش شوخی کنم میخواستم ازش بپرسم : به نظرت یه نشونشست؟ و بیشتر به حرف زدن ادامه بدیم اما خراب شد یعنی من خرابش کردم؟ کارم اشتباه بود ؟ اینا چیزایی بودن که اون لحظه مغزم رو به سلطه ی خودشون در آورده بودند ، آره من خرابش کرده بودم اما سعی کردم اون لحظات خودم رو به جای ها یون قرار بدم و لحظاتمون و تک تک حرفایی که بهش زدم رو فرض کنم تا شاید یکم بهتر بتونم احساسش رو بفهمم..
سیاهی شب بیشتر شده بود و عقربه های ساعت دوازده و نیم رو نشون میدادن شاید عجیب به نظر برسه اما دلم براش تنگ شده بود ، تو این دو ساعتی که تو اتاق بودم فهمیدم چقدر اذیت شده ، حالا همه ی رفتار هام اشتباه به نظر میومد و پشیمون بودم در حدی که خودم رو قانع کرده بودم که باید میزاشتم ها یون با پسره بره... رفتم دم در اتاقی که انتهای راهرو بود یا به اصطلاح اتاق ها یون ، در نیمه باز بود از همون دیشب ، به هر حال ها یون دستش به دستگیره ی در نمیرسه که بخواد باز و بستش کنه غیر از اون میتونه از همون فضا هم بیاد و بره. شک داشتم که خوابه یا بیداره پس با دستم چند ضربه ی کوتاه به در زدم تا متوجه حضورم بشه اما واکنشی دریافت نکردم ، همونجا تکیه به دیوار دادم و کم کم پاهام رو خم کردم و روی زمین نشستم و طوری که نه خیلی بلند باشه و نه خیلی آروم گفتم: ببخشید که به جات تصمیم گرفتم و ببخشید که سعی کردم توجیهت کنم که نظر تو اشتباهه شاید از نظر من اون گربه ی مناسبی نباشه برات اما اگه تو فکر میکنی خوبه من حرفی ندارم، میخوای فردا با هم بریم دنبالش ؟ قول میدم برات پیداش کنم ولی اگه اذیتت کرد برگرد پیش خودم بازم قول میدم که دیگه اذیتت نکنم تو اون لحظه درست شبیه یه پسر بچه بودم که با یه داستان خیالی احساسی شده اما من واقعا حرفام از ته قلبم بود هر چند گفتنشون کمی دردناک بود
فکر کردن به اینکه بزارم بعد از یه سال و خورده ای زمانی که باهم بودیم به عنوان هر چیزی.. از پیشم بره درد داشت مرور خاطراتمون...بیشتر ، تصورش کنار اون پسر دردناکه .... اینکه شب هایی که ماه کامله نبینمش رو دلم غصه انباشته میکرد من بهش وابسته شده بودم نه از الان از خیلی خیلی وقت پیش اما مدلش انگار فرق میکرد این حالات از من حتی توی وابستگی به یه نفر هم بعید و این حد از سردرگمی برام غیر قابل باور بود ، زانو هام رو توی دلم جمع کرده بودم ، صدای پریدنش از روی تخت و برخورد پاهاش به پارکت کف اتاق بهم فهموند که داره میاد پیشم ، سرم رو بالا گرفتم و منتظر دیدن چهرش شدم ، نگاهش بهم خیلی جالب و شگفت انگیز بود...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گاااادددد اما این خیلی قشنگهه:"))))))
چقد من دیر میبینمممم چه وعضشه:)))
خسته نباشی عالی بود^^
اون تیکه ای که شوگا ها یون رو تو بغلش انسان تصور میکرد بنظرم خیلی زیبا بود اما درکل همشو دوست داشتم:)♡
چشمات قشنگ میبینههه=]]
همین که آخرش میخونیش برام خیلی با ارزشه:»
مرسیی❤️
واقعا🥲؟ بازم ممنوننن
عآجی چندح فروردینی؟
یکم
اکانتم پریده بود دلم داش ضعف مرفت😹
ای وای چرا آخه پریده بود 😐💔
درست شد ؟؟
درص ک درص شدش😹😹❤
خب خداروشکر😂💜
صعلاممم😹🐼🖤
چطوری؟!😹😹😹
سللاامم👋🏻😸
مرسی هنوز زندم والا😂
شما چطوریی؟
خا شکرش ک زنده ای😹😹
ب خوبی شما منم خوفم😹😹😹
حوصلم شهید شدح بود گفدم بیا ی چی بگم😹😹😹😹🤸♀️
به سلامتی 😂
حوصله ی همه شهیده😔
حاضرم برای شنیدن گفته هاتون 😆😂
😹😹😹😹 عآجی گفتنیو داری اونحا بحرفیم😹😹😹😹💔
نع🥲
نظرم عوض شد از جونگ کوک گذاشتم😹💛🌻
اعع بازم خیلی خوبهه
منتظر انتشارش هستمم•^•✌🏻💙
عالییییییی بود لطفاً زودتر پارت بعدیو بزار
مرسیییی🤗💙
اگه بتونم چشم حتما^•^♡
عررررر خیلی خوب بود چجوری اینجوری مینویسی کفم بریده😐
دمت گرم کلا
وااوووو خیلی خیلی ممنوننن:)))❤️💓💜
عآج مح میخام ی تک پارتی بنویصم اما گشادیم میشه چکار کنمح😹💛🌻
آممم واقعا درمانی برای این مشکل وجود نداره 😐😂 اما تشویق بشی خودت حالش رو پیدا میکنی پسس
زودتر بنویسششش لطفاااا و اینکه میخوای از کی بنویسی؟؟ 🤩
فکر نکنی فقط برای تشویق کردن گفتما😐 جدی برام جالبه و منتظرشم 🤭😜😂
جهت اطلاع گفتم😐😂 *
😹😹😹💛
نوشتمش از جین😹💜
تمام احصاصاتم رو روش خالی کردمح😹💛
شاید فردا بزارمش😐💛💔
اعععع خب پسس منتظرش هستمم🌈✨
اگه تونستی زودتر بزار🥲🥀
.. هق بالاخرح اومد😹💜
جانم ب لب رصید تا منتشر شدی😹💛🌻
مث همیشح عالی و شگفت انگیز🐼🖤
بالاخرههه😂🤝🏻 خیلی هم طولانی نشداا
هعیی😂💔
مرسییی🤗❤️💓
طولانییی😹😐 هر ثانیح اش برلی مح ی قرن بود😹💛
ن ک چون تو تصتچی هی پلاصم واصح همین هی میام ببینم نوشتین یا نح😐
الهیییی درک میکنمم🥲♥️
واووو تبارک الله فرزندم😂قشنگ بید😍😗😝
😂😂 سپاسگزارم مادرجان که وقت با ارزش و گرانبهای خود را صرف کامنت دادن در این مکان کرده اید بسیار مفتخر گشتم 🤩😂🫂