
سلام سلام👋👋...خدمتتون پارت جدید🎀
کت نوار:رفتیم سمت هاکماث و معجزه گرش رو توی همون حالتی که داشت سرش گیج میرفت گرفتیم و دیدیم چیییییی؟ اووووون؟؟ پدددددر؟(تو دلش میگه هااا) لیدی باگ:وقتی معجزه گر هاکماث رو گرفتیم دیدم چیییی؟ اوننن؟ گابریل اگرستهههه😶😶خیلی ناراحت شدم نه برای اون و یا خودم و یا هرکس دیگه ای فقط دلم برای ادرین داشت اتیش میگرفت😖دیدم کت نوار خیلی حالش بد شده و ناراحته ولی تلاش میکنه به روی خودش نیاره. کت نوار:فقط سرجام ایستاده بودم و تلاش میکردم اشکام نریزه(الهی بمیرم واسش بچمم😭😖😰)لیدی باگ:کت؟حالت خوبه؟و معجزگر پروانه هم بهش دادم تا برم با گابریل اگرست و ناتالی سانکوار صحبت کنم(چه با ملاحظه!😂👌)کت نوار:امم.. اره خوبم...بدشون به من میراکلس ها رو برو ببین چه غل.ط.ی میخواستن با میراکلسای ما بکنن😠لیدی باگ:خیلی خب...رفتم نزدیکشون و دستاشون رو با طناب بستم و ازشون سوال پرسیدم میخواستین با میراکلسای ما چیکار کنین هان؟ گابریل:نوجوون بی ریخت به تو هیچ ربطی نداره. کت نوار: اولا حق نداری باهاش اینجوری صحبت کنی دوما جوابشو بده و گرنه...کاتاکلیزم...(وقتی میگه دوما سرش داد میزنه)
ناتالی:دیدم کت نوار کاتاکلیزمش رو فعال کرده و داره به سمت گابریل میاد برای همین گفتم قربان خواهش میکنم بگید ما دیگه چاره ای نداریم. گابریل:دیدم اون کت نوار ا،ح،مق داره میاد سمتم برای همین گفتم خیلی خب خیلی خب...بهتون میگم دلیل اینکه میراکلس هاتون رو میخواستم چی بوده... کت نوار:وقتی اینو گفت دستم رو بردم عقب و بهش گفتم توضیح بده! گابریل:من یه همسر داشتم که خیلی دوسش داشتم( نه بابا فک کردم ازش بدت میومد و باهاش ازدواج کردی😂✋)اون بر اثر یه حادثه با میراکلس طاووس به کما رفت...منظورم اینه که خیلیا فکر میکنن مرده و خیلیا فکر میکنن ناپدید شده اما اینطور نیست... من تمام اینکار ها رو کردم که بتونم اون رو از توی کما دربیارم . کت نوار:چییی😭😰یعنی توی این همه مدت مام...اممم منظورم اینه که توی این همه مدت اون زنده بوده؟!😰😰
گابریل:چیه؟چرا اینقد تعجب میکنی؟ کت نوار:امم خب تعجب کردم..😰آه من چرا دارم به تو توضیح پس میدم😒لیدی باگ:اما چرا حقیقت رو نگفتی هان؟ گابریل:ترسیده بودم پسرم ازم عصبانی بشه... کت نوار:خیلی برام جلوی گرفتن این همه ناراحتی و بغض سخت بود اما باید موفق میشدم وگرنه همه چی خراب میشد😰 یهو دیدیم چییییی؟ ناتالی و گابریل و لیدی و کت همه با هم:چیییییییی😱😳(اینجا رو از زبون خودم میگم که بهتر متوجه بشید...)امیلی بیدار شده😱و درواقع همه چی رو میدونه چون روحش درکنار گابریل و ادرین بوده یعنی میدونه که ادرین کته و یا مری لیدی باگه و گابریل و ناتالی هاکماث و مایورا هستن...
امیلی:وای خدای من...یعنی تموم شد😳همه ی اون کابوسا که نمیتونستم بالای سر پسرم باشم تموم شد؟؟یعنی این همه سختی هایی که کشیدم و نمیتونستم کنار شوهرم باشم تموم شدددد؟کت نوار:امممم....بغضم بیشتر داشت میشد البته فک کنم از هیجان زدگی بود....دیدم امیلی دوید سمت پدرم و اونو بغل کرد...(زیاد عجیب غریب شد نه؟😳😂)گابریل:آآآ ااامممیلی؟خیلی محکم بغلش کردم و گفتم باورم نمیشه برگشتی پیشموننننن....😳❣اامیلی:نگران نباش گابریل همش تموم شد...کت نوار:واووووو. اممم.... بانوی من حالا که همه چی تموم شده مشکلی نیست که هویت هامون رو بدونیم؟(اینو برای این میگه که اگه دلش خواست گریه کنه یا بخنده و یا مادرش رو صدا کنه بتونه)لیدی باگ:یه اشک کوچیک از چشمام اومد وقتی امیلی خانوم رو دیدم و به کت گفتم البته کیتی جونم🙃امیلی:دیدم چی اون پسرمههه؟(اشاره به کت داره) کت نوار:چی؟اممم؟من؟(نه په من😂)امیلی:ادریننننن ... پریدم بغلش و محکم بغلش کردم و گفتم پسرم چقدر بزرگ شدی عزیز ماماننن(نمیدونم چرا با این تیکه اینقدر خندیدم😂)
کت نوار:گفتم پلگ کلاوز این(جلوی همه)و محکم مامانمو بغل کردم...باورم نمیشه برگشتی پیشم مامان😭❣💞توی این همه مدت پیشمون بودی و من نمیدونستمم😥 خب حالا گابریل :پسر مننن😱😰تو تووو...کت نواری؟چقدر احمق بودم😣چقدر بد بودم😣چقدر در حقت بدی کردم😣همه ی این مدت فکر میکردم دارم ازت محافظت میکنم ولی الان متوجه شدم که تموم این مدت داشتم باهات میجنگیدم... ادرین:از بغل مامانم دراومدم و با تاسف پدرم رو نگاه کردم ولی بعدش تموم خاطرات بچگیم که با مامان و بابام داشتم رو یادم اومد برای همین رفتم بابام رو بغل کردم و با یکم هق هق میگفتم اشکالی نداره پدر همه چی تموم شد...لیدی باگ:😳آ،،آدر،،،آدرین؟تو ؟ امم...تو کت نواری؟باورم نمیشه😳امیلی:سلام ناتالی..(ناتالی میگه سلام چرا اومدی دلم میخواست بیشتر پیش گابی بمونم😂😥)ادرین:من خیلی خوشحالم که شما برگشتید مادر حالا اگه امکانش هست میشه با پدر و ناتالی برید بالا من یه کار کوچولو با لیدی باگ دارم...امیلی:البته پسرم و بهش یک چشمک زدم(گفتم که همه چیو میدونه😂)
خب الان هم ناتالی هم گابریل و امیلی رفتن بالا از همون اسانسوره... و یعنی لیدی باگ و ادرین الان اونجا تنهائن...(لیدیرن شیپر کسی داریم؟😂✋)ادرین:امم..خب راستش فکر کنم ما یه خورده حرف ناتموم داریم بانوی من😁😶لیدی باگ:امم..درسته... ادرین:خب از اینکه من ادرین اگرستم تعجب کردی؟ناراحت شدی؟ویا خوشحال شدی؟ لیدی باگ:امم..البته که خوشحال شدم من افتخار میکنم که تو همکارمی💞(اینا رو یخورده با تته پته میگه)ادرین:دوتا دستش رو گرفتم و اوردم بهش گفتم بانوی من خیلی برام سخت بود که هیچی راجع بهم نمیدونستی😣ولی الان خوشحالم. لیدی باگ:منم خیلی خوشحالم هم برای خودم که یه همچین هکاری دارم و هم برای تو که مادرت پیشت برگشت...و یه قطره اشک کوچیک از چشمم اومد. ادرین:چرا داری گریه میکنی؟ لیدی باگ:گریه نمیکنم این اشکم از روی هیجان زدگیمه😁❣ادرین:اون قطره اشکی که از چشمش چیکید رو پاک کردم و گفتم خببب...راستش همه چی تموم شده...و خب؟!اممم... لیدی باگ:خب چی؟بگو حرفتو.. ادرین:خیلی خب خواستم بگم که حالا که همه چی تموم شده پس فکر کنم منم بتونم هویت مخفیت رو بدونم مای لیدی😁لیدی باگ:یه خورده ترسیدم که دیگه دوسم نداشته باشه چون من یعنی مرینت فقط براش دوستم پس برای همین بهش گفتم مطمئنی؟ادرین:مطمئن مطمئنم خواهش میکنم این یکی از بزرگ ترین ارزو هام بوده... لیدی باگ:خیلی خب پش...تیکی اسپاتس آف...
ممنون که خوندید💞امیدوارم خوشتون اومده باشه .. لطفا نظراتتون رو و ایراداتتون رو راجع به داستان بگید❣و لطفا اگر خوشتون اومده با لایک هاتون خوشحالمون کنید..
ناظز عزیز و محترم لطفا منتشر کنید...ممنونم❣💞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود❤❤❤ قلبم کنده شد😭😭😭😭😭 کاش واقعا اینطوری بود.
من خودم مریکت شیپرم.
بهترین داستانی که تاحالا توامرم
خوندمممم😀😗😗😗😍😍😍😍😍😍😍😍
یه پیشنهاد بهت دارم بیا توی پروفایل من دو تا لیست دارم یکی از لیست ها اسمش "گودال عشق" هستش و دیگری اسمش "بدباش ولی مال من باش" هستش.
این دو تا داستانه و خیلیی قشنگه حتما بخونش مخصوصا "گودال عشق" رو
راستش مال خودم نیست این دو داستان مال یه دوست به اسم مرضیه است
به قول همکار بابام عالللللی 😐👏🏻😂😂
خیلی بد جایی کات کردی 😐 ولی عالییییییی محشررررررر بودددددد یعنی در کل عالی
ترو خدا پارت بعد رو بزار دیگه
ببخشید....ممنونم....میدونی عزیزم خیلی سخته از وقتی مدارس شروع شده معلممون روزی ده مدل تکلیف میده ولی تا جایی که بتونم برای شماها مینویسم...کلا از وقتی مدارس شروع شده فقط اخر شبا وقت میکنم واستون بنویسم💞
فوق العاده بود😍👌❤
من تازه داستانت رو خوندم و عاشق داستانت شدم❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
تورو خدا ادامه بده
رایتی منم شروع کردم به تست توشتن و تازه بیوگرافی داستانم منتشر شده اگه دوست داشتی بخون😘😘
فالویی💚💙💗💟💜❤
ممنون عزیزم....چشم میخونم حتما
عالی بود چرا دیگه کامنت نمیزاری برای داستان هام
ببخشید عشقم سرم خیلی شلوغه الان واست میزارم💞
عااالی بود♥️🌹
لطفا پارت بعدی رو سریع بزار
چشم
مدارس باز شده و خب خیلی واسم سخته درکنار درسام رمان هم بنویسم اما تا جایی که میتونم به خاطر شماها مینویسم
میسی♥️🌹
باشه عشقم💋
هرموقع تونستی بنویس
فقط ادامه بده❤🍒
بد جا کات کردی😐....حرف نداشت👌🏼
ببخشید یکم باید داستان هیجان انگیز هم باشه دیگه...و ممنونم🙏