10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 네긴💫💠 انتشار: 3 سال پیش 1,469 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام! سلام! خوب رسیدیم به پارت بیستتتتتتو پنجممممممم😍 امیدوارم تا اینجا داستانو دوست داشته باشید. خوب دوستان هر کسی توییتر داره و یه اکانت مخصوص ارمی بودنش داره این زیر کامنت کنه و ایدیش رو برام بنویسه تا فالو تون کنم.
یه چیز خیلی کوتاه میگم بعد میریم سراغ داستان.
خوب من واقعا بعد از منتشر شدن قسمت 24 از نوشتن ادامه داستان منصرف شدم
از یه طرف مدرسه که از همون روز اول درس دارم.
از طرف دیگه یه کلیپ کوک و یه نوشته از نامی.
خوب چجور بگم پسرا دوست ندارن راجع به شون فیک بنویسیم. و این منو واقعا از نوشتن ادامه منصرف کرد.
برای همین من فقط این داستان رو مینویسمو تکمیل میکنم بعد هم از تستچی میرم. چون واقعا از اینکه فهمیدم پسرا دوست ندارن ما ازشون فیک بخونیم از تمام وجود ناراحت شدم.
برای همین بعد از اینکه مدل جذابم تموم شد میخوام از تستچی با هر دو تا اکانتم خدافظی کنم. یه جز ناراحتی پسرا باید فکر خودمم باشم چون دو سال دیگه کنکور دارم و باید براش از الان بخونم. که از اول مهر شروع کردم و واقعا سرم شلوغه .
سعی میکنم داستانو خیلی خوب تموم کنم که به معطلی هاش و انرژی که هم من هم شما گذاشتید بیارزه.
آقایون غذا رو جمع کردن و من رفتم سمت اتاق و رو به روی اینه نشستم. یکم به خودم نگاه کردم. واقعا حوصلم سر رفته بود نمیدونستم چه کنم برای همین از جلو اینه بلند شدمو یکم توی اتاق بی هدف راه رفتم بعد تصمیم گرفتم برم توی گوشیم. نزدیک 1 ساعت همین طوری بیخودی توی گوشیم میچرخیدم که یهو دیدم یه علان از طرف وی لایو برام اومد. سریع رفتم توش . دیدم پسرای بنگتن لایو گذاشتن اونم شیش نفره. سریع دویدیم از اتاق بیرونو جیمینو با صدای بلند صدا زدم. هانا- جیییییییمین. جیمین* بللللللللله. هانا- جیمین زود باش بیا اینجا. زود اومدم توی اتاق جیمینم به سرعت خودشو رسوند بهم. گوشیمو بهش نشون دادم که یهو شک شد. پاهاش سست شدن انگار. بعد من اروم دستمو به پشتش تکیه دادمو به سمت تخت راهنماییش کردم. با هم روی تخت نشستیم. پسرا همین جور حرف میزدنو کامنتا هم همش درباره جیمین میپرسید. که جونگ کوکو نامجون وقتی داشتن باهم کامنت ها رو میخوندن متوجه این شدن که همه نگران جیمینن که یونگی ادامه داد. شوگا @ خوب خیلی هاتون کنجکاوین که جیمین کجاست. خوب جیمین یه مشکلی براش پیش اومده. یعنی جیمین مسدوم شد. نزدیک دو هفته پیش زانوی جیمین اسیب دید و اون به همین خاطر از کمپانی مرخصی گرفت و برای یه ماه نمیتونه کاری کنه. الان توی مرخصیه و داره استراحت میکنه. هم من هم جیمین شکه به هم نگاه کردیم. بعد هم نگاه های شکمون رو دادیم به صفحه گوشی. شوگا @ ما باهاش صحبت کردیم اون گفته حالش خونه و ما نگرانش نباشیم و ازمون خواست تا بهتون بگیم که حالش الان کاملا خوبه و تا 10 روز دیگه برمیگرده. ما مطمئنیم الان جیمین هم داره این لایو رو با کسی که ازش پرستاری میکنه میبینه پس لطفا برای جیمین اروزی سلامتی کنین و دعا کنین تا زود تر برگرده. منو جیمین همینجوری داشتیم به هم نگاه میکردیم و هنوز هنگ بودیم متوجه نبودیم که اینا از کجا میدونن پای جیمین اسیب دیده از کجا میدون پیش منه و کلی سوال دیگه توی ذهنمون بود. لایو یکمی ادامه پیدا کردو بعد هم قطع شد یا بهتر بگم تموم شد. که گوشی جیمین زنگ خورد. جونگ کوک بود.
جونگ کوک ÷ به به هیونگ بی معرفتمون. جیمین* جونگ کوکاا جونگ کوک ÷ هیونگ یعنی انقد به ما بی اعتماد بودی. یعنی من باید با فوضولی کردن توی وسایلات میفهمیدم که چه اتفاقی برات افتاده. جیمین* چی! جونگ کوک ÷ بله هیونگ من از همون اولش فهمیدم چی بهت شده فقط منتظر بودم که بهم بگی. ولی تو نگفتی. واقعا ناراحت شدم. جیمین* جونگ کوکاا من واقعا. تهیونگ× جیمینا چی میخوای بگی. میخوای بگی به ما بی اعتمادی و به هانا اعتماد داری؟ جیمین* اینو از کجا میدونین؟ جونگ کوک÷ بازم من. نامجون^ جیمین چرا فکر کردی که ما از دستت ناراحت میشیمو دعوات میکنیم. جیمین* هیونگ همین الان دارین دعوام میکنین بعد توقع داشتین اون موقع بهتون بگم؟ نامجون ^ به هر حال باید بهمون میگفتی. جیمین* هیونگ چرا لایو گذاشتین؟ چرا به آرمی ها گفتین. من نمیخواستم کسی بدونه نمیخواستم دوباره هیت بگیرم نمیخواستم آرمی ها ناراحت شن. نامجون^ تا اخر عمرت که نمیتونستی نگی پس بهتر بود الان بگیم. راستی جیمین الان کجایی کی پیشته؟! جیمین دوربینو طرف من چرخوند. جیمین* من الان اومدم بوسان الانم با هاناام. هانا- سلام. جونگ کوک÷ اوه سلام زندا..... اه ببخشید سلام هانا. جونگ کوک÷ جیمین فردا بلند میش میای سئول خوابگاه. وگرنه میام خودم با کتک میارمت. جیمین* اما... جونگ کوک÷ اما و اگر نداریم. من قطع میکنم .
گوشی قطع شد و دوباره زنگ خورد. جونگ کوک÷ راستی یادت نره دوست دخترت رو هم بیاری. یه چشمک زدو قطع کرد. جیمین* فک کنم باید برگردیم سئول. هانا- متاسفانه. جیمین* من میرم به مامانم بگم که فردا برمیگردیم. هانا- باش پس منم لباسام رو جمع میکنم. همین طور با خودم فکر میکردمو لباسامو میزاشتم توی چمدونم. خیلی کوتاه بود سفرمون ولی اشنایی با خانواده جیمین خیلی حس خوبی بهم داد. برای همین تصمیم گرفتم با مامان جیمین بریم بیرون و باهاش برای اخرین بار خوش بگذرونم . هانا مااااااااماااااااان م/ج§ جانم عزیزی دلم. هانا- مامان میشه باهم بریم بگردیم. با ماشین من بریم. م/ج§ باش عزیزم. هانا- پس من میرم لباسامو عوض کنم. م/ج§ منم همین طور. د/ج ₫ ما هم میایم. م/ج§ نمیشه این گردش مادر شوهر عروسیه. د/ج ₫خیلی چندشین. بعد از 20 دقیقه اماده شدمو رفتم پایین . هانا- جیمین منو مامان میریم بیرون بگردیم. شاید دیر بیایم. (داستان از زبون جیمین: از اینکه ازم برای برین رفتن اجازه گرفته بود و بهم اطلاع داده بود خوشحالم میکرد. پس منم بهش لبخن زدمو سرمو تکون دادم) داستان از زبون هانا: با مامان جیمین رفتیم شهرو گشتیم کار ساحل رفتیم. شام خوردیم. کلی بهمون خوش گذشت. واقعا عالی بود.وقتی برگشتیم خونه همه خواب بودن یعنی انقد دیر اومده بودیم پس اروم ب مامان جیمین شب بخیر گفتمو رفتم توی اتاق. جیمین خواب بود و فقط نور اباژور اتاق رو روشن کرده بود. اروم رفتم سر لباسام یه لباس راحتی برداشتم و مطمئن شدم جیمین خوابه بعد لباسام رو عوض کردم. موهام رو که باز بود بافتمو رفتم کنار تخت. گوشیم رو کنار تخت گذاشتم. رفتم از توی کمد یه پتو دیگه برداشتمو به طرف تخت اومدمو یه گوشش خوابیدم.
صبح بلند شدم جیمین داشت موهاش رو درست میکرد. جیمین* بیدرا شدی؟ ببیخشید سر صدا کردم. هانا- ساعت چنده؟ جیمین* 9 .هانا- چی ؟! زود باش باید راه بیوفتیم. وای خدا من چرا انقد خوابیدم. جیمین زود برو بیرون میخوام لباس بپوشم. جیمین یه خنده بهم کردو رفت سریع شروع کردم به اماده شدن. وقتی اماده شدم چمدونم رو دست گرفتمو به طرف در حرکت کردم. چمدونم رو جلوی در گذاشتم و بعد هم جیمین اومد به طرفم. جیمین* چمدون من کنار ماشینه. بعد هم مامان، بابا و داداش جیمین اومدن سمتمون. هانا- واقعا ممنونم ازتون. د/ج ₫خیلی کم موندین. کاش بیشتر بودن. دلم برات تنگ میشه هانا شی برای تو هم همین طور هیونگ. م/ج§ جیمین قرار بود بیشتر بمونی ولی نمیشه. پس دفعه بعدی زود بیا و بیشتر بمون. ب/ج ฿ هانا ازت ممنونم که اومدی اینجا. درسته خیلی کم بود و کم پیش هم بودیم ولی خیلی خوش گذشت بهمون. هانا- منم ازتون ممنونم به منم خیلی خوش گذشت. جیمین* مامان بابا جی هیون خدافظ.
بعد خدافظی سمت ماشین رفتیم و سوار شدیمو سمت سئول راه افتادیم. تقریبا اخرای راه بودیم بودیم و داشتیم به خونه میرسیدیم. که جیمین شروع کرد به صحبت. جیمین* هانا ازت ممنونم که توی این مدت هوامو داشتی. هانا- وااا جیمین این حرفا چیه الان میزنی. چرا اینجوری میکنی. جیمین* مرسی که ازم نگه داری کردی و مراقبم بودی . هانا- جیمین خوبی چرا این حرف ها رو میزین مگه اتفاقی افتاده. جایی میخوای بری؟ جیمین* من دیگه دارم برمیگردم خوابگاه. هانا- چی! جیمین*(بغض هم داره) مرسی که باعث شدی این چند وقته افسرده نشم و مرسی که کمکم کردی اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم. هانا- واقعا باید برگردی؟ جیمین* اگه برنگردم جونگ کوکو جین از دستم خیلی اعصبانی میشن. هانا- اگه اوون طوره اگه بری هم من اعصبانی میشم. جیمین* هانا برای خودم هم سخته برم ولی راه رو برام سخت نکن. هانا- خیلی خوب. منم ازت ممنونم که توی این چند وقت پیشم بودی و نزاشتی تنها باشم. اگه یه وقت ازت اعصبانی شدم منو ببخش. جیمین اب دماغش رو بالا کشید و چیزی نگفت. منم سکوت رو به همه چی ترجیح دادم.
رسیدم خونه که دو تا ماشین جلوی در پارک بود. وقتی پیاده شدیم اونا هم از ماشینشون پیاده شدن و به سمت ما اومدن که متوجه شدم پسراس بنگتنن. وقتی اومدن جیمینو بقل کردنو به من ادای احترام گذاشتن. جونگ کوک از بازوی جیمین چسبیده بود و تهیونگم همش به جیمین نگاه میکرد.هانا- بیاید بریم داخل تا جیمین وسایلش رو جمع کنه. خوب یکی میشه بیاد کمکم. چون من نمیتونم دوتا چمدون بیارم. جی هوپ با خنده ملیحش اومد سمتم و باهم چمدون ها رو به سمت در بریدمو من رمز در رو زدمو وارد خونه شدیم. نامجون^ واوووو چقد خونت قشنگه. جیمین حق داشت مخالفت...... که با ارنجی که شوگا به نامجون زد نامجون ادامه حرفش رو خورد. جونگ کوک÷ هیونگ اتاقتو به منو تهیونگ نشون بده. جیمین یه لبخند خیلی غمگین زد و به منی که توی اشپز خونه داشتم اب پرتقال ها رو میریختم نگاه کرد و با اون دوتا به سمت اتاقش رفت. من وقتی اب پرتقال ها رو ریختم به طرف مبل ها رفتم. به ترتیب بهشون اب پرتقال دادم. اول شوگا ، جین ، جی هوپ و نامجون بعد هم سینی رو روی میز گذاشتم. هانا- من برم چمدونم رو بزارم توی اتاقم. الان برمیگردم. وقتی داشتم میرفتم تو اتاقم دیم جونگ کوک داره صدا های عجیب در میاره. که تهیونگ با حرفش ساکتش کرد. صداش واضح نبود چون در اتاق بسته بود ولی من اینو شنیدم که گفت. جونگ کوک ساکت شو اون الان حالش خوب نیست بعد تو داری اعصابشم خورد میکنی. سریع رد شدم و به طرف پسرا که روی مبل نشسته بودم رفتم. هانا- راحت باشین میتونین خونه رو ببینین و برین اتاق پیش جیمین تا توی جمع کردن وسایل کمکش کنید
جی هوپ% من رفتم پیششون. هیونگا شما هم بیاین. جی هوپ با دو رفت سمت را رو که یهو وایستاد. جی هوپ% هانا کدوم یکی اتاق جیمینه. هانا- همون در اولی سمت چپ. جی هوپ% پسرا من اومدم. جیمینه چرا تو. صداش قطع شدو دیگه ادامه نداد. هانا- میشه برای ناهار بمونین. جین& من که میخوام بمونم بقیه رو نمیدونم. هانا- پس میشه بیای کمکم کنی با هم غذا بپزیم چون من نمیتونم برای تعداد زیاد غذا بپزم. جین& بریم که دوتایی یه غذای خوشمزه بپزیم. هانا- ممنونم اوپا. جین& با این اسم صدام نزن راحت باشو بهم بگو جین. هانا- چشم سرآشپز جین. راستی شما هم این اب پرتقال ها رو ببرین اتاق جیمین و بدین بخورن. اینجا بیکار نشینین. نامجونو شوگا بلند شدن و به طرف اتاق جیمین رفتنو با خودشون اب پرتقال ها رو هم بردن. شوگا قبل از اینکه وارد شه شروع کرد به تعریف کردن. شوگا@ مکنه لاین ببینین براتون چی اوردم اب پرتقال تازه. تهیونگ جون..........جیمین تو چرا. و باز هم دوباره صداش قطع شد. سعی کردم اهمیت ندم. و به آشپزیم برسم دیگه غذامون رو پختیم و گذاشتیم تا جا بیوفته که رو به جین گفتم. هانا- جین تو نمیخوای بری پیش جیمین. برو ببین توی این چند مدت کجا بوده. جین هم مثل بقیه رفت. جین& پسرا میتونم بیام تو؟ ........... ای وای چرا همتون. دوباره صداش قطع شد. واقعا کنجکاو بودم. ببینم چه خبره. ولی نمیتونستم برم. برای همین سعی کردم توجه نکنمو به کار های خودم برسم . میزو کامل چیدمو وبا صدای بلند گقتم که. هانا- غذا امادس. زود بیاید وگرنه هیچی بهتون نمیرسه. که دونه دونه همون طور که رفته بودن توی اتاق اومدن
جی هوپ % وای دستتون درد نکنه خیلی گشنمه میخوام همشو بخورم. هانا- بقیه کجان؟! جی هوپ% دارن میان. یکمی گذشتوهنوز خبری ازشون نبود. هانا- اگه نمیان خودمون کلش رو میخوریم. جونگ کوک÷ اومدیم. این بار جونگ کوکو تهیونگ اومدن. هانا- چرا همگی با هم نمیاین! جیمین کجا مونده؟ جونگ کوک÷ داشت لباساشو عوض میکرد. الان میاد. هانا- خدا بهت صبر بده جین. همه خندیدن. ولی من هنوز جدی جدی بودم. میشه گفت از صبح نخندیده بودم. که بالاخره جیمین اومد. یه لباس خیلی خیلی گشاد تنش بود. با تعجب بهش نگاه کردم و ادامه غذامو خوردم. وقتی تموم شد باز جیمین رفتو بقیه پشت سرش و من موندمو یه خلوار ظرف. خودم تکی جمع کردمو شستمشون. هانا- جیمین کارت تموم نشد. مگه چقد وسیله داری که هفت نفری جمع میکنیدو تموم نمیشه؟ جیمین* تموم شد دارم از اتاق سابقم خدافظی میکنم. دیگه رفتم کنار در.هانا- هفتایی که خدافظی نمیکنن. جونگ کوک÷ ما هفتایی خدافظی میکنیم. هانا- میتونم بیام تو؟جونگ کوک÷ نه. هانا- دیگه کم کم دارم عصبی میشم. زود کارتون رو تموم کنیدو برید. دیگه خسته شدم میرم بخوابم. که یهویی تهیونگ درو باز کردو امود بیرون و سریع درو بست. هانا- میشه بگین دارین چیکار میکنین؟ من واقعا خستم میخوام استارحت کنم. تهیونگ ×باش یکم دیگه صبر کن الان میریم. پسرا بسه دیگه بیاید بیرون. دونه دونه هر کدوم یه چیز به دست گرفته بودن و اومدن بیرون. اخرین نفر جیمین بود . جالب بود که لباس های مرتب و مجلسی تنش بود.چشمام بزرگ شده بود. که جی هوپ ساکی که دستش بود زمین گذاشتو گوشیش رو روشن کردو زد فیلم بگیره. هانا- یاااا هوسوکااا چیکار میکنید. مگه قرار نبود برید . تازه شروع کردی داری فیلم میگیری. شوگا @ هوسوک ولش کن بگیر. جیمین تکون بخور باید بریم.
یهو دیدم جیمین اومد جلو. جی هوپ% اهان خوب شد . هانا- میشه بگین چیکار دارین میکنین؟! جیمین تو چرا همچین تیپی زدی نکنه میخوای بری ماما. یهو همه زدن زیر خنده ولی من جدی بودم. جیمین* هانا من توی این مدت که اینجا بودم همه قوانین رو رعایت کردم ولی..... هانا- ولی؟ جیمین* من نتونستم عاشقت نشم. هانا- چی؟! جیمین یهو زانو زدو یه جعبه جلو گرفت و بهم گفت. جیمین* هانا با من ازدواج میکنی؟ هانا- اره. یهو خیلی غیر ارادی گفتم بعد جلو دهنمو نگه داشتم که جیمین از ته دل خندیدو بلند شدو بغلم کرد. جیمین* ممنونم هانا. ممنونم ازت. بعد دست منو از جلو دهنم برداشتو توی انگشتم حلقه رو انداخت. بعد جونگ کوک و تهیونگ بدو بدو اومدن منو جیمینو بغل کردنو بهمون تبریک گفتن. من هنو شک بودم که یهویی خندیدمو جیمینو محکم بغل کردم.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
چرا رفتی من😭😖😕😔خیلی داستانت دوست داشتم برا چی رفتی
بلاخره بعد ۵ ماه تموم شد😹😖
من مود خودمو درک نمیکنم وقتایی ک رمان یا فیلمی ک میخونم و میبینم دلم میخاد سریع بفهمم آخرش چی میشه ولی وقتی تموم میشه زار میزنم😹😑
ببخشید دیر شد😔
مرسی که همراهم بودی🙂
مود جالبی داری یکی از دوستام هم مث توعه😅😁
خدافظ عزیزم🥲
بای بای😖😗
خیلی خیلی خیلی خوب بود عالیییی❤😍👌🏻
ممنونم🌠
مرسی که حمایتم کردی 💜
خدافظ عزیزم🥺🙂
خداحافظ✋😭
وای من چقد بره این پارت منتظر موندم و رمانتیک عالی بود
ببخشید دیر شد. خوشحالم که خوب شد.
خدافظ عزیزم مرسی که حمایتم کردی🥺😊
عالی بود رمانت رو دوست داشتم :)
و درمورد اینکه گفتی اعضا دوست ندارن ما ازشون فیک بنویسم باید بگم درسته و ی سوال داشتم
راستش منم میخواستم از تستچی بدم میشه بپرسم چطوری باید اکانتت رو حذف کنی؟
اگه فهمیدی لطفا بهم بگو
خوب خدارو شکر که آخرش خوب بوده و دوسش داشتی😍😇
فعلا خودمم دنبال اینم که چجوری اکانتمو حذف کنم.
فک میکنم نشه اکانتو از توی تستچی حذف کرد. فقط باید ولش کنییو بری😕
آره فک کنم اینی ک تو میگیه