
سلااااااااااااام چطورین؟ قبل از اینکه برین سراغ داستان باید بگم یه ذره این پارت هستش نه زیاااااااد😑 پس لطفا ناظر محترم تاییدش کن بی زحمت😐👌 فقط گفتم یه اخطار قبلش بدم بهتون😁
خب بالا که خونده شد؟یس؟ اگه خوندی و مشکلی نداری بزن بریم🤩 ایملدا:نفس نفس میزدم و از خواب پریدم.چشمامو باز کردم و دیدم دستایی دورم حلقه شده.یکم چرخیدم.خودش بود.منو مثل عروسک محکم بغل کرده بود.خدا رو شکر کردم که تنها فقط 💋 بینمون اتفاق افتاده و کار بدتر نشده اما همین هم خیلی روی مخم راه میرفت.سرم سوت میکشید.نمیتونستم تحمل کنم.با احتیاط از بغلش بیرون اومدم و در کمد رو باز کردم و یه لباس بلند برداشتم که حسابی منو بپپوشونه.اروم درو باز کردم و از اتاق اومدم بیرون
عمارت ترسناک و تاریک بود.دلم میخواست برگردم اتاق اما نه.نمیخوام برگردم باید برم پیش دخترا.میخوام ببینمشون.اونم الان با قدم های لرزون رفتم سمت زیرزمین عجیبه که نگهبانی اونجا نبود. دخترا خوابیده بودن.اروم صداشون زدم ایملدا:دخترا دخترا بیدار شین.بهتون نیاز دارم جینی:ایملدا؟😲 جسیکا:چی شده دختر؟این چه سر و وضعیه؟ ایملدا:بغضمو خوردم و گفتم اون اون منو💋 جسی:به همین زودی دست به کار شده؟ الیس:مبادا فریب بخوری ایملدا.اون یه هیولاس میخواد قلب و ذهنتو بدزده و بعدم ولت کنه تا عروسک بقیه پسرای اینجا بشی جینی:چطور یه نفر میتونه اینقدر سنگدل و بی رحم باشه؟ الیس:مراقب باش که به دامش نیوفتی دختر ایملدا:ب باشه س سعی میکنم
جسی سر تکون داد. جیمین:از خواب پریدم بالا.عرق کرده بودم.کنارمو نگاه کردم.به جای دیدن یه دختر فوق جذاب کنارم تختم خودم رو تنها دیدم کدوم گوری رفته😡 پیداش کنم درس خوبی بهش میدم🤬 سریع کتمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.رفتم سمت اتاق دورهمی.پسرا هنوز بیدار بودن و داشتن خوش میگذروندن جیمین:بد نمیگذره؟😡 نامجون:رئیس😲 شوگا:چیزی شده؟ جیمین:ایملدا کدوم گوریه؟😡 کوک:اما قربان کنار خودتون بود😢 جیمین:پاشین بریم دنبالش.زود باشین.کل عمارتو بگردین جیهوپ:نیازی به این کار نیست رئیس😏 جیمین:منظورت چیه؟🤨 جیهوپ:منظورم اینه که یه دختر تنها وقتی فرار میکنه و جایی رو بلد نیست به کی و کجا پناه میبره؟ مسلما میره کنار دوستاش که توی زیرزمین هستن😌 جیمین:هوفی کشیدم و گفتم باشه همه میریم زیرزمین.بجنبین دیگه😑 پسرا:چشم😐
جیمین:رفتیم توی زیرزمین .جیهوپ درست میگفت.ایملدا پشتش بهمون بود و داشت حرف میزد.خواستم برم جلو که بچه ها نذاشتن جیهوپ:بزار ببینیم چی میگن تهیونگ:درسته جیمین.بزار ببینیم اون چی میگه جیمین:باشه ایملدا:من و دخترا با هم کلی حرف زدیم. گفتم نمیدونم چیکار کنم جسی:هر کاری میکنی بهش دل نبند ایملدا:اوهوم.ب باشه جیمین زیر لب:کی میتونه به من دل نبنده؟😏😌 پسرا الان موقعشه😈 از تاریکی اومدیم بیرون و دور تا دور اون سلول رو محاصره کردیم.سر ایملدا هنوز پایین بود جینی:ایی ایملدا😰 ایملدا:اشکامو پاک کردم و گفتم چی شده جینی؟ جینی:پشت سرت😱 ایملدا:دخترا از ترس خشکشون زده بود.صدای جیمین منو به خودم اورد.انگار یه سطل اب سرد روم خالی کنن.سرمو چرخوندم و جیمین رو دیدم با سختی گفتم ج جیمین؟😨
ایملدا:جیمین نزدیک اومد.چونمو گرفت.از عصبانیت سرخ شده بود.چونم توی دستش میلرزید.نمیدونم از کی اینطوری شدم.همیشه از پسرا میترسیدم.یه مشت هیولای زیبا ی پرسه زن که قلب دخترا رو شکار میکنن و بعد ولشون میکنن.با این فکر دستمو محکم به سینش کوبیدم و چونمو ازاد کردم داد زدم:ولم کن هیولای لعنتی😭 پسرا نگاهی با هم رد و بدل کردن جیمین:منظورت چیه؟تو که نصف شب از اتاق میری بیرون نمیگی نگران میشم؟🤨 ایملدا:از کی من برات مهمم؟تو هم یه پسری مثل بقیه پسرا.مطمئن باش نمیذارم وارد زندگیم بشی 😑 جیمین:یادت رفته من کیم؟بزرگترین مافیای کره😏 ایملدا:برام مهم نیست کی هستی.دست از سرم بردار.😒 جینی:ایملدا😭 جیمین:تهیونگ یه درس حسابی به این دختره بده😡 تهیونگ:ولی رئیس😰 جیمین:حرف نباشه😡😑 ایملدا:شروع کردم فرار کنم .همشون افتادن دنبالم .یهو احساس کردم دستام رو گرفتن.دوتاشون داشتن تلاش میکردن منو بگیرن و منم در حال تقلا بودم.خودمو خلاص کردم و دوییدم اما یکی برام زیر پایی گرفت و محکم زمین خوردم و روی دست و پام افتادم.نگاهی به بالا انداختم.خودش بود .جیمین با پوزخند پیروزمندانه داشت نگاه میکرد.دورمو نگاه کردم اونی که زیرپایی گرفته بود رو نمیشناختم جیمین:ممنون شوگا😈 ایملدا:پس اسمش شوگا بود؟از خجالتش درمیام😑😡 شوگا:قابلی نداشت😌 ایملدا:نای بلند شدن نداشتم.و افتادم زمین و سیاهی محض
چشمامو باز کردم و تهیونگ رو دیدم.تهیونگ خیلی بی رحم بود .اما من بی توجه به کاراش سرم پایین بود و بی صدا گریه میکردم تهیونگ:خیلی عجیب بود که دختره نه جیغ میزد نه التماس میکرد که بس کنم.انگار اصلا تو باغ نیست🤨😐 به رئیس و بچه ها گفتم بیان تهیونگ:اون هیچ عکس العملی نشون نمیده😶 جیمین:چطور ممکنه؟🤔 تهیونگ:نمیدونم رئیس😶 جیمین:تهیونگ با این دختر چیکار کردی؟ولش کن دیگه😨😑 تهیونگ:بازش کنم ؟🤔 جیمین:چشم بند بهش بزن و با یه دستمال دهنشو ببند .فقط پاهاشو باز کن تهیونگ:چشم جیمین:نگاهی به نامجون و کوک کردم و گفتم بیارینش😑 جلوتر میرفتم اما هرزگاهی به عقب نگاه میکردم و میدیدم به زور دارن میارنش😣 اوردنش تو اتاق گفتم :منتظر چی هستین؟مرخص اید🤨 نامجون و کوک:چشم😶 جیمین:اشتباه بزرگی کردی بیبی گرل😏😈 کت بلندشو از تنش برداشتم و انداختمش روی تخت.چشما و دستاش بسته بود.دستمال دور دهنشو باز کردم. روش خیمه زدم .خیلی داشت عرق میکرد.نفس های داغم به گردنش میخورد. جیمین:اماده شو بیبی😈 ایملدا:ولم کن میخوای چیکار کنی؟😰 جیمین:انگشتمو روی لبش کشیدم و گفتم هیچی نگو بیب .نذار تنبیهتو سنگین تر کنم.اینجا فقط من حرف میزنم.اماده شو😈😌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت از قبلیت کووووو
تو اکانت افسونگره که تستچی پاکش کرد💔
oh man god
پارت های قبلو خوندم تازه فهمیدم چی به چی شد
😁😁😁😁😘😘😘😘
میشع پارت های قبلو بزاری؟؟؟
برو کاربر افسونگر رو پیدا کن.یه دختر با کلاه بی تی اس .اون اکانت اولمه.چون پرید اینجا کار میکنم😁
پارت بعدرو بزار
چشم عزیزم💜💜💜😘😘😘
پارت بعد زود
خسته شدم اینقدر منتظر موندم.
چشم امروز حتما میزارم😘😘💜💜
چرا از ایملدا خوشم نمیاد😐😐💔
به جنی علاقه مند شدم😂😂
جنی رو یا به کوک یا به تهیونگ برسون لطفا😹💕
منتشر لطفا
نمیدونم قراره که فقط ایملدا تو داستان باشه به عنوان شخصیت اصلی .حا چشم روش فکر میکنم😉😘💜
پارت بعد
چشم😍😍😍💜💜💜💜
واییییییی عالی بود تروخدا پارت بعدددددد😍😍😍❤❤😭😭😭😭😭
ممنونم عزیزم چشم🥺🥺😘😘🤩🤩🤩😍😍😍💜💜💜
عالی بودد عاجییی
زود پارت بعدو بذار
ممنونم اجی چشم💜💜💜🤩🤩🤩😘😘😘
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود ادامههههههههه بده💜
ممنونم چشم 😘😘😘💜💜💜💜🥺🥺