عشق مکافات 2

رفت واقعا تعجب زنگ زدم به گوشیش خاموش بود زدم به ادرینا خاموش بود و ماریا هم خاموش هست پس مجبور شدم بشینم منتظر تا بیاد رفتم تو اتاق دونفره که مال من مرینت ولی اونجا نمی خوابیم فقط من می خوابم رفتم داخل لباس هامو عوض کردم رفتم یک خورده خوابیدم ۱۲:۰۰ظهر بود رفتم ببینم گوشی مرینت جواب نمیده نه هنوز خاموش بود رفتم بیرون سر کار خلاصه ادرین برگشت از سرکار ساعت 10شب بود کلید انداختم در باز کردم هنوز نیومده بود رفتم سر مبل دراز کشیدم با گوشی ور می رفتم دیگه طرف های 2شب بود که در باز شد اول تعجب کردم چه جیگر شده بود و بعد رفتم سمتش دستش گرفتم گفتم با داد گفتم کجا بودی مرینت:بیر‌ون بودم ادرین:خب کجا بیرون مرینت :خونه لوکا رفته بودیم پیش جولیکا ادرین:دفعه آخرت باشه میری خونه لوکا فهمیدی مرینت:نه نفهمیدم ورفتم سمت پله ها که ادرین دستم گرفت گفت نچ خودم بغلت میکنم بزور بغلم کرد از پله ها می بردم بالا

بالا که برد تو اتاق خودش گفت :دیگه باهم پیش هم بخوابیم چون دیگر مرحم هستیم می خواستم برم بیرون که سریع درو قفل کرد و کلید گذاشت تو جیبش گفت :نچ دیگه باید پیش من بخوابی مرینت :از مجبوری گفتم باشه نقشه ایی دارم وقتی خوابید کلید رو برمیدام فرار می کنم تو اتاقم فکر کنم خوابید خیلی ناز خوابید بود وای چرا گفتم ناز خوابید آروم کلید کشیدم از جیبش بیرون و فلنگ بستم رفتم در‌و باز کردم رفتم طرف اتاق خودم در قفل کردم و ساعت ۴:۰۰صبح بود خوابم نمی یومد یکم ور رفتم با گوشیم دوساعت با گوشی بودم و دلم میخواست برم بیرون خونه الیا ولی دیره یکم گرفتم خوابیدم از زبان ادرین:بیدار شدم دیدم مرینت نیست سریع دست کردن تو جیبم کلید نبود کلید وصل کرده بود به در پس مرینت دیشب فرار کرد بلند شدم رفتم سمت اتاق مرینت صدای اهنگ می یومد میخواستم درو باز کنم قفل بود

داد زدم مرینت باز کن سریع باز کن از زبان مرینت با اهنگ خوابیده بودم که صدای در زدن اومد هی میگفت در باز کن صدای کله موزی بودکه هی داد میزد دلم می خواست خفش کنم بلند شدم در باز کردم که دستم گرفت گفت چرا فرار کردی مرینت:دوست نداشتم پیش تو کله موزی بخوابم ادرین یک بار دیگه بگو من چیم مرینت :کله موزی ادرین :از اعصبانیت زیاد زدم گلدون شکوندم دستم برید که مرینت گفت:چیشد ادرین چیزیت که نشد زود بیا تو اتاقم که دست باند پیچی کنم ادرین: رفتم تو اتاقش اتاقش طرح رپ بود صورتی مشکی خوشگل بود که گفت دست بیار دستش آورد براش باند پیچی کردم واقعا درد داشت خیلی می سوزید که داد زدم ایی در میکنه مرینت گفت :یکم درد داره ولی خوب میشه

ادرین به مرینت گفتم ممنونم پرنسس زندگیم که تعجب کرد و سرخ شد بلند شد از اتاق رفت پایین تو حال رفت تو آشپزخونه که صبحانه درست واقعا بو خوشمزه ایی می یومد که بو صبحانه مرینت بود رفتم پایین سر مبل نشستم گفتم مرینت چی داری درست می کنی عزیزم مرینت گفت:نون تست تخم مرغ چایی مربا پنیر گردو خیار گوجه سوسیس سیب زمینی ادرین :اها اوکی تلوزیون روشن کردم زدم کانال جم که داشت فیلم می داد فیلم خوشگل بود از پادشاهان بود نشستم نگاه کردم که مرینت داد زد صبحانه حاضره گفتم باشه الان میام چشمم به دختره بازیگر بود خیلی خوشگل بود که مرینت فهمید ناراحت گفت من چیزی نمی خورم بدو بدو رفت بالا تو اتاق من گفتم :فهمید که من همش چشمم به دختره بود

که تلوزیون خاموش کردم از میز بلند شدم رفتم سمت اتاقم در باز کردم داشت گریه می کرد حرف می‌زد می گفت:این دختره اسمش لوسیا دوست ماریا اگه ادرین بفهمه تا یک مدت میره باهاش بعد از یک ماه از هم جدا میشیم که دلم آتیش گرفت برا مرینت که گفتم:اصلا اینطور نیست من تو رو دوست دارم که مرینت گفت :همچی فهمیدی برو بیرون می خوام تنها باشم ادرین:مرینت اذیت نکن بیا صبحانه بخور مرینت:نمی خوام فقط می خوام تنها باشم ادرین:اوکی و در بستم ناراحت شدم گفتم کاشکی این فیلم نمی دیدم رفتم صبحانه گذاشتم داخل آشپز خونه رفتم نشستم سر مبل و ناراحت داشتم با گوشی ور میرفتم گه مرینت دیدم داشت می یومد پایین بهش سلام کردم جواب نداد اومد سر مبل بغلی نشست رفتم پیشش گفتمش :من ببخش مرینت:حرفی نزدم هی میگفت من ببخش که پریدم بغلش

پریدم بغلش و گریه کردم گفتم باشه می بخشمت ادرین بغلم کرد گفت ممنون که می بخشیم و از بغلش اومدم بیرون رفتم تو آشپزخونه که غذا درست کنم که ادرین گفت ولش کن بشین زنگ می زنم پیتزا بیارن مرینت:اوکی بعد از ۲۰دقیقه پیترثزا آوردن گرفتیم خوردیم ساعت 2ظهر بود دیگه که به ادرین گفتم می خوام برم خونه الیا ادرین:چند ساعت ......... تمام شد لایک کامنت فراموش نشه