سلام من برگشتم با پارت چهارم و پارت اول شک کردن به عشق این قسمت غمگین
+امروز داشتیم از ارتش برمی گشتیم تو سالن اجتماعات هری پیدا کردیم# هری کجا رفتی &(هری)فرار@ دمت گرم+پرفسور دامبلدور و مگ مگ گوناگال گفتن مسابقه شمشیر بازی بوکس و جادوگری داریم با مدرسه کاکل و از اونجایی که شما تو این چند سال اخیر بیشترین امتیاز را کسب کردین مشورت کنید و چهار نفر انتخاب کنید
همه نگاهشون اومد سمت ما یک صدا گفتن انتخاب ما هما خوشنامی رضا خوشنامی هرمیون گرنجر و هری پاتر است اونا گفتن شما مشکلی ندارین ما گفتیم نه مشکلی نیست اما هرمیون و هری شمشیر و بوکس بلد نیستن+منو و رضا بلدیم اونا قبول کرد اخ یادم رفت بگم تیراندازی با تیر کمون هم است راه افتادیم سمت پاتوق همیشگی # شما بوکس بلدین یا شمشیر بازی البته دومی میدنستم اما اولی نه+من بلدم ولی رضا نه &تیر اندازی چی+مگه شما ها با ما نمیاین تابستان خونه ما بعد میریم ارومیه و شکار که شما نمییاین شکار &اندرستن یس@ افرین
&فردا جینی اومد گفت میشه کمکم کنی مشقامو بنویسم گفتم البته نویسنده خاک بر سر بدبختت کنن اخه &چرا؟؟؟ نویسنده کدوم نویسنده به شخصیت داستان میگه قرار چی بشه فقط بدن درس عبرت میشه &باشه جینی گفت تو برو من میام و رفتم# دیدم جینی اومده میگه هری مال من شد چییییی چرا چرت و پرت میگی میگه خودت ببین یه نامه داد نوشته شده بود ((سلام هرمیون من هری پاتر ام ببین بابت اینکه بازیت دادم معذرت میخواهم اما من جینی دوست دارم و عاشقشم خداحافظ))چشام پر اشک شد+رفتم پیش هرمی دیدم پیش جینی گفتم چیشده چرا گریه میکنی نگاهم به نامه افتاد باخواندن نوشته خشکم زد جینی رفت هرمیون دویید رفت
@ اومدم همارا پیدا کردم دیدم اسم کسیو داد زد چون سروصدا زیاد بود نفهمیدم دویید منم دنبالش دیدم دستشو بلند کرد باورم نمیشه اون رون ویزلی بود خدایا عشقم بهم خیانت کرد وقتی برگشت متوجهم شد گفت سلام به کمکت نیاز دارم گفتم خیلی نامردی بهم دروغ گفتی+چییی رضا چی میگه دویدم دنبالش رفتیم یه جای خلوت دست رضا گرفتم رضا چیشده دستشو کشید محکم زد تو گوشم میخکوب شدم فریاد زد چیشده تو یه دروغگو هستی ورفت زدم زیر گریه حالا بشنویم از باعث و بانی تمام اینا هری
& رفتیم یه جای خلوت جینی گفت ببخش هری یهو بیهوش شدم دیدم اونجا نیستم بسته شدم و چوبم نیست و نویسنده کمکم نمیکنه یکی میگه تا وقتی دوستات بیان پیش مایی و دوباره بیهوشم کردن خب اینم از وضع موجود بنده
# داشتم گریه می کردم اخه گناهم چی بود گفت که دوستم داره گفت عاشقم یهو یک برگه دیدم که روش نوشته برای منه توش نوشته ((اگه هری میخوای بیا پیش جینی یه عکسم بود که هری دست بسته بود))دوییدم پیش جینی گفتم من میام من میام اما اگه فقط یک تار مو از سرش کم بشه من میدنم باتو یهو همون بلاهایی که سر هری اومد سرمن امد
+داشتم گریه می کردم دیدم یه دونه ورق افتاد نوشته مال منه بعد گفته اگه رضا و بقییه را میخوای برو پیش جینی همون بلاها@ اینم همون بلاها
&وقتی چشام باز کردم دیدم هرمی و هما رضا همونجا هستن دوییدم پیش هرمی گریه میکرد گفتم چرا گریه می کنی # اگه به خاطر جینی نبود الان اینجا نبودیم دیدم عین گیج ها داره بهم نگاه میکنه بهش همچی گفتم & بغلش کردم گفتم دروغ گفته من هیچ وقت ولت نمیکنم به رضا نگاه میکنم بعد به هما+ بلند شدم رفتم پیش هری یدونه کشیده زدم بهش گفتم اگه بهش کمک نمیکردی نه ما اینجا بودیم
نه من از رضا چک میخوردم نه ایشون با من قهر میکرد@ چی چی داری میگی تو با رون ویزلی بودی+ داد زدم چرا چرت و پرت میگی من کی با اون بودم اون موقع با هرمیون بودم داد زدم هرمیون رون پشتش بود فهمیدی@ تازه فهمیدم چه گندی زدم رفتم پیشش هما ببخشید اشتباه کردم پریدم بغلش منو میبخشی+مگه میشه نبخشم اما حالا چه گلی به سر بگیریم
خب امیدوارم خب شده باشه نظر بدید راستی چند فصل اینده خاطرات است
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی جالب بود بعدی رو بذار
ادامه بده خوب بود