
اینم این پارت ۱۱ . بقیش برای بعدا امروز ۵ تا پارت براتون گذاشتم
خوابیدیم سرحال تر از قبل پاشدم آدرین نبودش یه یادداشت گذاشته بود : یه کاری برام پیش اومد تو شرکت منم زود رفتم زنگ زدن گفتن که سیستم خراب شده باید خودمو برسونم ببخشید بیدارت نکردم خیلی ناز خوابیده بودی دلم نیومد پس تو خونه آدرینا و لوکا میبینمت با عشق آدرین ♡ خب خیالم راحت شد رفتم صدا آرمیتا زدم بلند شد لباس پوشید رسوندمش مدرسه خودمم هم رفتم سر کار امروز روز خوبی میشه ......
************آدرین: صبح تو عالم خواب بودم که نینو زنگ زد نینو : الوو آدرین من : سلام نینو نینو : سلام آدرین ببخشید بد موقع زنگ زدم ولی سیستم خراب شده و تو تنها کسی هستی که میتونی درستش کنی لطفا خودتو برسون به سیستم محتاجیم شدید من : خیلی خوب باشه نینو : مرسی خواستم مرینت و بیدار کنم اما خیلی ناز خوابیده بود دلم نیومد برا همین براش یادداشت گذاشتم رفتم سرکار نینو هم مشکل سیستم رو بهم نشون داد و سه سوته درستش کردم نینو : بابا دست خوش من : ممنان^^
********* آرمیتا : رفتم تو کلاس و نشستم سر جام سمر نشست کنارم نهال و مهند هم رو نیمکت جلو بودن معلم داشت درس میداد که یهو یه هیولا اومد تو کلاس ( آرمیتا میخوام تو رو با آکوماتیز آشنا کنم آکوماتیز آرمیتا آرمیتا آکوماتیز ) پس به قول نویسنده اکوماتیز این بود آخ جون پس حتما الان مامانم و بابام میرسن ********* مرینت : صدای اخبار اومد نادیا شاماک ( این هنوز تو صدا و سیماست شغلشو دوست داره -_________-): بعد از سالها دوباره شاهد حضور آکوماتیز در مدرسه دبستان دخترانه سلستیا هستیم
اوه نه نه نه نه این دبستان آرمیتاست باید خودمو برسونم تیکی : آماده ای ؟ من : آره دختر کفشدوزکی آماده تبدیل شدم و رفتم مدرسه یهو گربه سیاه یا همون آدری اومد گربه سیاه : اوه دوباره از دیدن شما خوشحالم من : چیزی زدی؟ ما که همیشه با همیم گربه : اما تو این دو ساعت دلم برات تنگ شده بود من : منم همینطور ولی الان پای جون دخترمون در میکنه محض اطلاع با دست زد به پیشونیش : آره یادم رفت من : بریم رفتیم تو مدرسه آرمیتا رو دیدم که ترسیده بود اما تا ما رو دید چشاش برق زد و استرسش کم شد
من : گربه تو برو سراغ آکوماتیز منم آرمیتا رو میبرم یه جای امن گربه : چشم مای لیدی و به آکوماتیز حمله کرد رفتم سراغ آرمیتا بغلش کردم و بردمش تو رختکن ( همونجایگه پره کمده حالا من اسمش یادم نیس) آرمیتا دور و برش و نگاه کرد و گفت ممنون دختر کفشدوزکی و چشمک زد خندیدم و گونشو بوسیدم : مراقب خودت باش و رفتم کمک گربه سیاه ( برای اولین بار نیایش قصد دارد صحنه جنگ بنویسد ) من : تونستی بفهمی آکوما کجاست ؟ گربه : آره تو اون کاغذ که تو دستشه من : عالیه ........ گردونه خوش شانسی .........ها یه آینه باید باهاش چیکار کنم ؟ دور و برم رو نگریستم ( بابا استاد ادب ) آها فهمیدم
من : گربه من حواسشو پرت میکنم تو هم با پنجه برندت کاغذ رو نابود کن گربه : باشه و با آینه نور انداختم تو چشش و کاغذ از دستش افتاد و گربه هم با پنجه نابودش کرد من : دیگه بدجنسی کافیه پروانه کوچولو َ...... وقتشه شرارتت خنثی بشه ......... گرفتمت ........... خداحافظ پروانه کوچولو ..........کفشدوزک معجزه آسا خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی بوود