10 اسلاید صحیح/غلط توسط: A.M.M انتشار: 4 سال پیش 660 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لطفا نظرات فراموش نشه❤❤❤
از دید تیم: باز اون مرتیکه اینجاست حتی وقتی مسافرت هستم هم ولمون نمیکنه🤕🤕🤕 به اطرافم نگاه کردم خانواده ام اونو ندیدن تا اومدم پاشم برم ببینم چی از جونمون نیخواد دیدم نیست از دید مرتیکه😂( استیو): خوبه گند زدم به سفرشون😈😈😈 حالا باید برم به دخترم سر بزنم واقعا دلم براش یه ذره شده.( تقریبا میشه گفت از وقتی که لایلا مرده استیو بچه اشو ندیده.
یک روز بعد: در کالیفرنیا. از دید جولیا دیگه موقع ناهار بود که آیفون زنگ خورد درو باز کردن بعد یکی در خونه رو زد بعد مادربزرگم گفت عزیزم اگه میشه تو برو و درو باز کن من گفتم باشه ولی خیلی ناراحت بودم ( به خاطر مادرم و به خاطر اینکه از برایان دور شدم🥺) از دید خودم : آخی طفلکی دلم براش سوخت😢😢 از دید جولیا: درو باز کردم وقتی بابامو دیدم شکه شدم و انقدر که دلم براش تنگ شده بود سریع پریدم تو بغلش و گفتم خیلی دیر کردی تو قرار بود زودتر بیای اونم منو بغل کرد و گفت ببخشید دخترم باید زودتر بهت سر میزدم من گفتم اشکالی نداره.
بعداز یک ساعت بابام رفت با مادر بزرگم صحبت کرد من رفتم فال گوش وایستادم بابام داشت می گفت که مادر جون (مادر بزرگ من یعنی مامان بابام) تو باید یه چند وقت مراقب جولیا باشی تا من بتونم انتقام خون لایلا رو از اون تیم عوضی بگیرم مادر بزرگم گفت یعنی چی میخوای انتقام بگیری نکنه میخوای بکشیش؟ استیو گفت دقیقا میخوام بکشمش مادر بزرگم گفت نه این کار درست نیست خودتو تو دردسر میندازی
وقتی من شنیدم بابام میخواد عمو تیمو بکشه یعنی بابای برایانو یهو رفتم تو فکر تو فکرم میگفتم اگه بابام عمو تیمو بکشه برایان برای همیشه ازم متنفر میشه و نمیتونیم با هم ازدواج کنیم و من مجبورم بقیه عمرمو با بدبختی زندگی کنم و اینجوری زندگیم نابود میشه😢😢😢 که یهو با صدای مامان بزرگم که میگفت این کارا آخر و عاقبت نداره به خودم اومدم
بعد وقتی مادر بزرگم دید که نمیتونه با حرف زدن بابامو متقاعد کنه که کسیو نکشه گفت حالا نقشه ات چیه؟ بابایی داشت یه آدرسی رو به مامان بزرگم میداد و میگفت قراره اینجا تیمو بکشم منم سریع گوشیمو برداشتم و حرفاشونو ظبط کردم و وقتی حرفاشون تمون شد سریع دویدم تو اتاق خودم و یه بازی گوشیمو آوردم و در هر صورت خودمو به اون راه زدم😅😅😅
داشتم تو بازی به قضیه کشتن عمو تیم توسط پدرم فکر میکردم که یهو صدای در زدن اومد یهو دیدم بابامه. اومد تو و بهم گفت داری چیکار میکنی؟ من گفتم دارم با گوشیم بازی میکنم بعد بابام گفت عزیزم تو باید یه چند وقتی پیش مادربزرگت بمونی . من گفتم چرا؟؟🤕🤕🤕 اون گفت میدونی چقدر مادرتو دوست داشتم من گفتم آره بعد بابام گفت به خاطر همین که اتقدر دوستش داشتم هنوز نتونستم قضیه مرگش رو هَضم کنم
من گفتم باشه بابایی من هستم ولی زود بیا پیشم اون گفت قول میدم دختر خوشگلم و رفت. تا درو باز کرد که بره یکی رو پشت در دیدیم از دید استیو:تا میخواستم برم دیدم که ماریا دم دره. واقعا شکه شدم و سریع بغلش کردم داشتم تو بغلش گریه میکردم.( ماریا خواهر استیوه که برای دانشگاه به نیو یورک رفته بود و حالا درسش تموم شده و برگشته) جولیا که اصلا نشناختش چون از پنج سالکی تا حالا ندیدتش و فکر کنم اصلا یادش نمیاد که ماریا کیه.🤷♀️🤷♀️🤷♀️ دیگه به خاطر خواهرم هم که شده بود باید بیشتر می موندم .بعد ماریا اوند تو و رفت جولیا رو بغل کرد و گفت عمه جون از وقتی که ندیدمت خیلی بزرگ تر شدی.
جولیا گفت شما واقعا عمه من هستید؟پس چرا من هیچی ازتون یادم نمیاد ؟ بعد ماریا گفت:آخرین دفعه ای که من تو رو دیدم خیلی کوچولو بودی به خاطر همین یادت نمیاد. خلاصه ماریا نشست و کلی با هم حرف زدیم داشتیم همینطوری میگفتیم که یهو ماریا گفت استیو، لایلا کجاست دلم براش خیلی تنگ شده . جولیا سریع پاشد و با گریه دوید سمت اتاقش و من بغضم گرفت و یهویی به گریه افتادم و گفتم یه چند وقتی میشه ککه از پیشمون رفته. ماریا گفت: وای واقعا متاسفم که این بحثو پیش کشیدم.(ماریا و لایلا خیلی با هم جور بودن) من گفتم اشکال نداره
از دید ماریا: تو دلم گفتم آخی اون مثل خواهر نداشتم بود واقعا خیلی ناراحت شدم. بعد سریع رفتم دنبال جولیا تا دلداریش بدم. رفتم تو اتاق جولیا و بهش گفتم مادرت الان جاش از ما خیلی بهتره اون الان داره تو رو از بالا نگاه میکنه و به بزرگ شدنت افتخار میکنه جولیا کم کم گریه اش بند اومد و گفت مننونم عمه جون ولی من خیلی دلم براش تنگ شده و این نامردیه که اون بتونه منو ببینه ولی من نتونم اونو ببینم و باز گریه اش شروع شد با این حرفای جولیا دلم براش مثل آتیش شد واقعا دلم براش سوخت. با هزار زور و زحمت دلداریش دادم و یکم آرومش کردم ( نیم ساعت طول کشید) بچه اتقدر گریه کرد که بالاخره خوابش برد. یکی باید فقط منو آروم میکرد . رفتم پیش استیو نشستم و ازش پرسیدم
خب پایان این قسمت واقعا ازتون معذرت میخوام این داستان دو بار عدم تایید خورد و مجبور شدم دوباره بنویسم لطفا نظرات فراموش نشه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
داستان عالی ای هست اما اگر عاشقانه باشه بهتر میشه✨
امیر حسین پس کی پارت بعدی میاد 😫🥺😫
واقعا نمیدونم ولی ۴،۵ روزه تو بررسیه و احتمال میدم تا چند روز آینده بیاد و از حالا نوشتن قسمت بعد بعد رو شروع میکنم
بچه ها خبر دارم
بچه ها هم اکنون یه ایده خیلی جذاب و باحال برای یه داستان جدید میراکلسی به سرم زد لطفا اگه دوست دارید داستانی که تو ذهنم و
خیلی باحاله رو بنویسم👍
و اگه می خواید ننویسم👎
روبزنید
ولی واقعا ایده باحالی به ذهنم رسیده😊😊😊
👍
بنویس لطفا جدید باشه بهتره👍
👍
👍
👍🏻
👍
🥱چقدر خوب😍ببخشید من از کلاس آنلاین اومدم خوابم میاد😁🥱
جواب:👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👏🙌👐
سلام👋🏻
فکر کنم اسمت امیر حسین هست 🤔
ببین یه چیز بگم می خندی😁
باورت میشه من همین دو روز پیش فکر می کردم داستانی که تا حالا می خوندم و یه دختر نوشته،یعنی فکر می کردم شما دختری.😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😆😆😆
گفتم بگم تو هم بخندی🙃
خودم که بهش فکر می کنم خندم میگیره😁
عالی می نویسی👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
راستی اگه خواستی پارت اول داستان میراکلس من که منتشر شده و اسمش هست love in miraculous رو بخون.
مرسی
امیر حسین جان قسمته بعد رو گذاشتم . پسر عمو سفارش کرده بود به شما بگم . 😘
ممنونم حتما میخونمش
تازه گی ها بررسی تست رفته بالای ۵ روز 😕
عالی بود مثل همیشهههههه
پارت بعدی لطفا
منتظرم
عالی بود 🌹 خوشحال میشم داستان من هم بخونین
بچه ها قسمت بعدی دو روزه در حال بررسیه و احتمال میدم که تا چند روز دیگه منتشر بشه
ممنون از صبوری شما
چرا باهم قهری🥺
خیلی عالی بود 😁