
خب آمدم با پارت اول امیدوارم خوشتون بیاد لطفا حمیات کنید اگه بیوگرافی نخوندی بیوگرافی بخون لطفا که به کار می اید خب حالا بریم برای داستان لایک کامنت فراموش نشه اگه فالو نکردی فالو کن تا فالو بشی
مرینت: از خواب بیدار شدم رفتم سمت گوشیم که ببینم ساعت چنده دیدم ساعت 12ظهره من آنقدر می خوابم که تا حالا می خوابم تا چند دقیقه با خودم درگیر بودم که به خودم آمدم رفتم حموم یک دوش آب سرد گرفتم چون تابستون بود آمدم بیرون لباس پوشیدم رفتم بیرون از اتاقم دیدم ساعت 12:45دقیقه هست رفتم سمت اتاق ماریا در ردم مثل همیشه داشت تمرین تکواندو میکرد گفتم سلام ماریا ماریا:سلام مرینت مرینت : تازه از خواب بیدار شدم. ماریا: چه خوش خوابی من از 7:00صبح دارم تمرین می کنم. مرینت : اوکی من برم پایین ببینم مامان غذا چی درست کرده ماریا: اوکی برو مرینت: از پله شروع کردم به دویدن 20 پله آمدم پایین داد زدم مامان مامان سابین : بله دخترم مرینت : غذا چی داریم سابین :امروز مهمون داریم و فعلا غذا درکار نیست مرینت: مهمون کیه مامان : خاله امیلی و با ادرین ادرینا عمو گابریل مرینت : اه هم اون پسره چندش سابین: به پسر خالت توهین نکن مرینت: باشه بابا حالا ساعت چند میان سابین :2 و اینکه خاله عمو دختر خالت می خوان برن مسافرت تا 4 ماه و ادرین می خواد بمونه مرینت : چی اون پسره مغرور می خواد بمونه سابین: باز میگم درست حرف بزن درمورد پسر خالت مرینت :باشه بابا حالا چته من میرم تو اتاقم که تا وقتی اون ها بیان
از زبان ادرین: پیش ادرینا بودم که مامانم صدام زد گفت ادرین بیا گفتم چشم مامان امیلی :ما می خوایم بریم خونه خاله سابین برای خواستگاری مرینت حرف نه نمی یاری اگر گفتی نه دیگه خبری از خونه ماشین بیرون رفتن نیست تا۴۰ سالگی باید بشینی تو خونه ادرین:آخه امیلی:افرین پسر خوب که حرف گوش می ده و رفت ادرینا گفت:هورا داداشی داره با مرینت ازدواج می کنه هورا هورا ادرین:هورا بسه دیگه من دیگه نمی تونم اختیار خودم داشته امیلی : رفتم داخل اتاق ادرین گفتم : ادرین ببین به سلاح خودته که بریم خواستگاری الان آماده شو ساعت دو می خوایم بریم خونشون ادرین:باشه مامان رفتم حموم یک دوش آب سرد گرفتم و آمدم بیرون مو هامو خشک کردم و لباس اسپرت پوشیدم رفتم سر تخت لم دادم گوشی گرفتم ببینم ساعت چند ۱:۳۰ بود رفتم پایین ادرینا آماده شده بود بابام هم خو شرکت بود مامانم آماده بود مامانم گفت: وای چه ناز شدی عزیزم ادرین : نیاز نیست قربون صدقه بری مامان:باشه بریم بابا امروز نمی آید باید بره لندن فقط من ادرینا تو میریم ادرین :باشه بلند شو بریم باشه ماشین در آوردم از پارکینگ سوار شدیم
باشه سابین:افرین دختر گلم بیا زود پایین خلاصه رفتم پایین به خاله سلام کردم ادرینا بغلم کردم به کله موزی هم دست دادم و رفتم نشستم خاله گفت :مرینت عزیزم قبول می کنی مرینت :بله خاله امیلی :پس مبارک بیاید حلقه هارو دستتون کنید دوتامون گفتیم باشه، ساعت ۱۲شب بود دیگه که خاله گفت ادرین مرینت من براتون از قبل خونه خردیم کامل وسایل چیده هست برید توش مرینت :چی ادرین:باشه کلید بده مرینت برو لباس جمع کن سریع مرینت:باشه خلاصه لباس جمع کردم رفتم تو ماشین پیش کله موزی گفتم:اومدم ادرین :باشه بریم رسیدیم و در باز کردین ساعت۱۲:۱۰بود نشستم سر مبل به ملیسا الیا رز کلویی پیام دادم که بریم خونه کلویی برای اینکه حرص کله موزی در بیارم رفتم تیپ اسپرت خفن زدم با یک رژ قرمزجیگری کلید های ماشین برداشتم رفتم سمت در که ادرین دست کشید گفت می خوای کجا بری این وقت شب مرینت:به تو چه مگه چه کارمی
ادرین : اول من همسرت هستم واینکه اختیارت دارم می ای میشینی داخل نمی ریی جایی مرینت:نقشه اس زد کلم گفتم هرچه جناب آقای اگرست گفت ادرین:افرین بلوبری مرینت: من برم به خوابم ادرین :باشه رفتم طبقه بالا رفتم تو اتاق از پنجره پریدم بیرون رفتم سمت ماشین پورشه چند تا گاز دادم ادرین:صدای گاز ماشین اومد رفتم دم در دیدم مرینت رفت مرینت:خداحافظ ادرین گاز دادم رفتم ادرین: مرینت سریع رفتم سوار ماشین بوگاتی شدم گاز دادم رفتم دنبالش خونه دوستش پیدا کردم بله خونه دوستش کلویی بود ملیسا هم رفت داخل همراه با کلی دختر رفتم دم در در زدم یک دختر مو زد در باز کرد گفت شما من ادرین اگراست هستم به همسرم مرینت بگید بیاید کلویی:مرینت یک اقا با تو کار داره میگه زنشی مرینت:کلویی بهش بگو بره کلویی:برو از دم خونه من در بست که دیدم ماریا وادرینا هم اومدن ادرینا گفت:ادرین تو اینجا چکار می کنی ادرین:آمدم دنبال مرینت ادرینا:مرینت نمی آید برو فعلا ادرین:باشه میرم مرینت فردا به حسابت میرسم
مرینت:کلویی اون پسره رفت کلویی : اره حالا کی بود مرینت:پسر خالم ولی در واقع شوهرم که برادر ادرینا هست کلویی:مبارک مرینت عزیزم حلقه ببینم مرینت:اینا خوشگله کلویی:اره خیلی بچه ها بیان فیلم نگاه کنیم و بعد بازی و بعد خواب مرینت: اوکی بچه ها خلاصه فیلم دیدیم بازی کردیم موقعه خواب بود از زبان ادرین: هفت صبح بود بلند شدم رفتم حموم آمدم بیرون۷:۳۰بود و بعد موهامو خشک کردم و یک لباس اسپرت خفن پوشیدم که هرکی ببینم عاشقم بشه و بعد رفتم پایین کلید ماشین برداشتم رفتم دم در خونه کلویی در زدم دیدم مرینت باز کرد چشم هاش خوابالو بود بهش گفتم به به خانم دیشب نبودی الان هستی مرینت:من برم به خوابم داشت در می بست که دستش کشیدم بغلش کردم سوار ماشین کردمش هی من میزد من که حرف گوش کن نیستم سوار شدم گاز دادم سریع مرینت:من پیاده کن می خوام با ماشین خودم بیام ادرین: ادرینا برات میارش مرینت:پس بهش زنگ بزن ادرین:بعد میزنم رسیدیم خونه مرینت رفت داخل منم ماشین پارک کردم رفتم که مرینت داشت گریه میکرد تا می خواستم بهش دست بزنم داد زد روم گفت :خوب بزور آوردیم خونه و بدو بدورفت داخل
داخل اتاق خودش و در قبل کرد منم رفتم دنبالش در زدم باز نکرد دوباره در زدم باز نکرد از زبان مرینت:نقشه ام عملی شد چون قبلا قرار بود با دخترا بریم گردش لباس هامو عوض کردم الکی صدای گریه در آوردم و دوباره از پنجره زدم بیرون دخترا ماشینشون پشت خونه تا اونجا دویدم که رسیدم به اونجا سوار شدم و گفتم : سلام خیلی خوب نقش بازی کردم که باور کرد الیا کلویی ماریا ادرینا :بابا ایول داری ها مرینت:مرسی بچه فقط زود حرکت کن کلویی کلویی:چشم و گاز دادیم ادرین :رفتم تو حیاط که از پنجره مرینت برم بالا پیشش که دیدم مرینت تو ماشین با همون دختره ادرینا ماریا الیا داره میره چشمام چهار تا شد مگه مریمت گریه نمی کرد و الان رفت......... لایک کامنت فالو فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام تو به مهمونی من دعوتی این هم کارت دعوتت 💳 با کارت دعوت بیا لطفا دیر نکن اگه نیای ناراحت میشم اون جا منتظرتم، زمان مهمونی: پنجشنبه ۱۴٠٠/۸/۶ ساعت ۷:٠٠😊
فقط انقدر رک و راست داستان مینویسی ادم سکته میکنه یک پیش مقدمه ای یده قبلش ثزبونت 😂😂😂
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار