
سلام اینم از پارت 11.
با کای رفتیم تا یکم همون نزدیکیا بگردیم. داشتیم راه میرفتیم. هر دومون ساکت بودیم که یهو پام به یه چیزی گیر کرد و تعادلم رو از دست دادم و داشتم می افتادم چشمام رو بستم و احساس کردم یه چیزی دور کمرم حلقه و نیوفتادم. چشمامو که باز کردم دیدم کایه. یعنی من شدم گوجه. اصلا یه جوری هول شده بودم که نگو. خودمو جمع و جور کردم. دست کای هنوز دور کمرم بود. برگشتم سمتش. چشماش یه آرامش خاصی داشت که با هیچی عوضش نمیکردم.
زل زده بودیم به چشمای هم دیگه و هردومون یه لبخند کوچولو رو لبمون بود. کای آروم گفت:چشماتو ببند. من:چی؟.🤨گفت:چشماتو، ببند. منم چون بهش اعتماد داشتم چشمامو بستم. گرمای یه چیزی رو روی گونم احساس کردم. چشمم رو نیمه باز کردم دیدم دست کایه. کای گفت:عه تقلب اصلا کار خوبی نیست. با این حرفش خنده کوچیکی کردم.
احساس کردم یه چیزی داره به صورتم نزدیک میشه. اون کای بود. گرمای نفساش بهم میخورد. که یهو سریع ل. ب. ش. رو چسبوند به ل. ب. م من تو شک بودم. اما منم همراهیش کردم. اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن. خیلی آروم ازم جدا شد. اما فاصلهی بینمون خیلی کم بود. طوری که هنوزم نفس هاش بهم میخورد. سر هامونوبهم تکیه داریم کای با دوتا دستش کمرم رو گرفته بود. منم دستام رو دور گردنش حلقه کردم.

تو همون حالت گفتم:خوب دیگه چه خبر؟. و جفتمون زدیم زیر خنده. از هم جدا شدیم. گفتم:بریم عکس بگیریم. کای:بریم. رفتیم یه جایی که عکس بگیریم. کای داشت دوربین گوشی رو میآورد که اصلا هواسم به عکس گرفتن نبود. رو به خورشید بودم. دستام رو مثل قلب رو به خورشید کردم.(مثل عکس اسلاید) که دیدم صدای عکس گرفتن اومد. برگشتم دیدم کای ازم عکس گرفته. گوشیشو گذاشت تو جیبش و دست به سینه شد و گفت:...

گفت :خوب مثل اینکه خانم کوچولوی من عاشق شده. یه خنده ریزی کردم و گفتم:آره عاشق شدم. اون پسر خیلی مهربونه و جذابه و چشمام آبی هستش. (بچه ها بلاخره قیافه کای رو گفتم ولی هرچی گشتم نتونستم عکس مورد نظر رو پیدا کنم که شبیه کای باشه.) کای:اون پسره کیه؟. گفتم:اممم نمیگم. گفت:بگو. گفتم:نمیگم. کای اومد نزدیکم و گفت:یا میگی یا یه ماچ تهویل من میدی. هیچی نگفتم. گفت:گزینه اول میگی کیه گزینه دو من م. ی. ب. و. س. م. ت گفتم :گزینه سه. گفت:گزینه سه؟. گفتم :بله گزینه سه یعنی هیچ کدام. کای گفت:من با گزینه دوم موافق ترم. گفتم:نه. گفت:آره. گفتم:باشه میگم. من عاشق تو شدم.کای لبخند زد و بعد با قیافه ای داد میزد میخواد شیطونی کنه نگام کرد. بعد بازم ب. و. س. ی. د. ت. م. منم که بدم نمیومد همراهیش کردم.
از هم جدا شدیم و دست همو گرفتیم و رفتیم پیش بچه ها. دخترا اومدن پیشم کای هم رفت پیش پسرا. هلن گفت:خوب خوش گذشت؟.هول شدم و با مِن مِن گفتم:ه.. ها عااااا خوب منظره خوب... بی برا عکس گرفتن پیدا.... نکردیم. هلن که شک کرده بود منو برد اون طرف تر و گفت:چی شد؟. گفتم:اون دوستم داره. گفت:خوب تو چی؟. بی مکث گفتم:معلومه. گفت:خوب بعد؟. گفتم:همو ب. و. س.د.ی.م. یهو هلن از خوشحالی جیغ زد که همه دورمون جمع شدن. جرج گفت:هلن چته؟. هلن:هیچی برید چیزی نیست. کای با چشم و ابرو بهم گفت :چی شده. منم با چشم و ابرو گفتم بیاد اون طرف. رفتیم یکم اون ور تر. (تموم شد دوستان عزیز لطفا لایک کنید ممنونم. ناظر عزیز لطفا منتشرش کن خواهش میکنم.)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاجی یک کاری کن بعد از این اگر داستان نوشتی بنویس مثلا تنهایی پارت ۱۱
باشه آجی.
من رو کای و علیرضای داستان تو کراش زدم. 😂😂
خخخخخ
باشه.
آره شاید.