
خب دیروز که پارت رو گذاشتم بی نهایت خسته بودم پس اون پارت ۱۶ هست و این ۱۷ خب این پارت : فجایع دیلی پرافت. راستی ینفر تو نتیجه معرفی کردم
از زبان راوی ) شب بود در سالن اجتماعات گریفیندور روبروی اتش چهار نوجوان نشسته بودن هری بی حرف به اتش خیره شده بود لیا باصبوری موهای نم دار و تمیز و اشفته اش را شانه میزد سوروس پیش هری نشسته بود و هرمیون سرش را روی پای خواهرش گذاشته بود وروی کاناپه قرمز رنگ دراز کشیده بود بارتمیوس کراوج مرده بود و فاج حاضر نشده بود مسابقه را لغو کند
سوروس : خب دیلی پرافت بیکار نمیشینه نه ؟. هری : دیلی پرافت خودشو منفجر میکنه فاج هر کاری بکنه نمیتونه مانع شون بشه . لیا : بایدم بخواد مانع شون بشه بارتیموس کراوچ مرده یکی از بزرگترین ادمای وزارت خونه تو دوران ولدمورت . هری : برامون تعریف کن خواهش می کنم ؟. لیا اهی میکشد و شروع میکند : بارتی کراوچ یکی از بزرگ ترین ادمای وزارت خونه تو دوران ولدمورت بود کارای زیادی انجام داد مثلا دست کار اگاه هارو باز کرد و اجازه داد در مواقع خاص از طلسم مرگ استفاده کنند
استفاده طلسمای نابخشودنی در صورت لازم استفاده کنند یا به جای دستیگیری مرگخوار ها اونهارو بکشن و کراوچ خشونت با خشونت جواب می داد بعضیا رو بدون محاکمه میفرستاد ازکابان سیریوسم یکی از اونا بود بعد از سقوط ولدرموت کراوچ فقط فقط یه قدم تا وزارت فاصله داشت اما یه اتفاقی افتاد که به ضرر کراوچ تموم شد و باید با وزارت خداحافظ میکرد. هری : چی ؟؟. لیا: پسر کراوچ با مرگخوارا دستگیر شد یه عده مرگخوار که بی گناهی شون ثابت شده بود مثلا و می خواستن ولدرموت بر گردونن . هرمیون نفسش در سینه حبس کرد و به خواهرش نگاه کرد بلند شد و به شانه لیا تکیه داد لیا:
اونا دستگیر شدن یه جنجال حسابی راه افتاد این تقصیر کراوچ رود اگه به پسرش توجه میکرد اوضاعش بهتر بود نهایت عشق پدری کراوچ این بود که محاکمه اش کنند تو محاکمه زنش از حال رفت پسرش داشت فرار میکرد که مودی گیرش انداخت یه سال بعد تو ازکابان پسرش مرد چند وقت بعد زنش هم مرد از محاکمه مریض بود و مرگ پسرش شوک بدی بود کراوچ داشت دیوونه میشد ابروی چندیدن سالش رفت و وزارت از دست داد و همینطور خانوادش مردم باهاش همدردی کردن و بعد گفتن اگه حواسش به خانوادش بود این شکلی نمیشد بعد فاج وزیر شد و اون رئیس همکاری بین المللی جادو شد
هری : اینارو از کجا میدونی ؟. لیا : بابام بهم گفت . دستش را روی شانه هرمیون گذاشت . لیا : مردم میگن شاید کار سیریوس باشه . هری : ولی اون ازاده . لیا : اره ولی ورمتیل فقط چند لحظه اونجا بود . هر چهار نفر اهی میکشند . هرمیون : قضیه جدی تر از زنده موندن تو مسابقه هست . همه : یه چیزی داره میاد که همه چیز تغییر میده . سوروس : هری ... ببخشید . هری : چرا ؟. سوروس : بیشتر حرفا برای توئه و این تورو عذاب میده .
هری نفسی عمیق کشید . هری : شماها با منید ؟. اونها : معلومه هری تا اخرش با توییم . هری: پس دنیا با منه . انها لبخند میزنند و بعد با سکوت به هم نگاه میکنند . هرمیون : این پیام امروز دیگه داره فاجعه میشه . لیا : من بیشتر دوست دارم اسمش بذارم فجایع پیام امروز .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ابجی 💙
بازم بزاریااااااا تمومش کردی با خودم طرفی😑😡
راستی داستانای قبلیتو واقعنی میخونم ولی ممکنه یادم بره کامنت بزارم بس کی واسه پارت بعد هیجان دارم 🤦♀️😁
خواهش میکنم حتما الان بقیه شو میزارم تو دو پارت بعدی هیجان رو نشون میدم میخوام مرلین بیارم جلوی چشمتون 😐😆
هییییییییییییییع 😨
بدو حالا که گفتی مشتاق تر شدم ادامشو بدونم یالاااالاااااااا😡
ممنون میراندا جان
مرسی عزیزم. داستانت خیلی قشنگه