
سلام من اومدم با پارت 11 ببخشید دیر شد لایک و کامنت یادتون نره
بعد از اینکه یکم دیگه با کت حرف زدیم برگشتیم خونه هوا تاریک شده بود تو اتاق بودیم و تکلیفمون رو نوشتیم، بعد از اینکه تمام شد رفتیم پایین و شام خوردیم، موقع خواب مرینت آمد کنارم نشست و گفت: بهار دلیل اینکه کت نباید بفهمه چیه؟ بهار _ اممم... خب تو کت بلانک رو یادته؟ مرینت _ اهوم بهار _ خب دلیل اینکه کت اکوماتیزی شد بود چی بود؟ مرینت _ اممم...اون هویت منو فهمیده بود. بهار _ خب نه دلیل اصلی اصلی این نیست.
( چجوری براش توضیح بدم که کشف هویت نشه 😕) چجوری توضیح بدم یکم و گفتم : خب نگاه کن تو موقعی که افتادی تو آب خودت و هاک ماث رو دیدی که قیافه تون یه جوری بود. مرینت _ اره بهار _ خب اون در اصل هویتش رو فهمیده بود و ناراحت شده بود هاک ماث هم از این فرصت استفاده کرد و اون و اکوماتیزی کرد ولی شدت ناراحتی کت زیاد بود که حتی هاک ماث هم نتونست کنترل کنه. مرینت _ خب دلیل اینکه کت ناراحت شده بود چی بود؟ بهار _ دیگه نمیتونم بگم
مرینت _ من که فقط دوتا سوال کردم. بهار _ خب نمی تونم بگم خودت بعدا میفهمی، باشه؟ مرینت _باشه،مرسی گفتی. بهار _ خواهش 🙂 ( طولانی نشه بریم فردا صبح) فردا صبح با صدای مرینت بیدار شدم صبحانه مون رو خوردیم و رفتیم مدرسه وارد کلاس شدیم خداروشکر خانم هنوز نیامده بود. رفتیم نشستیم یکم حرف زدیم تا خانم آمد بعد از مدرسه 👈 داشتیم از کلاس خارج میشدیم که آدرین منو صدا زد آدرین _ بهار میشه یه لحظه بمونی
بهار _ بله آدرین _ امروز تمرین داریم؟ بهار _ اممم... نمیدونم باید از لیدی باگ بپرسم آدرین _ باشه اگه خبری شد بهم زنگ بزن. بهار _ باشه... راستی آدرین ناتالی یا بابات بهت شک نکردن؟ آدرین _ نه چرا؟ بهار _ خب تو، تو اتاقت بلند داد میزنی پنجه ها بیرون یا وقتی که تبدیل کل اتاق نور سبز میشه. آدرین _ نه ناتالی و بابا به این جور چیز ها کاری ندارن یا اینکه اصلا به من کاری ندارن 😞
بهار _ ناراحت نباش درستش میکنیم. آدرین _🙂 که یهو صدای مرینت آمد که صدام کرد. بهار _ خب من دیگه میرم آدرین _ باشه بهار _ باشه پس خبر شد بهت زنگ میزنم آدرین _ باشه خدافظ بهار _ خدافظ و بدو کردم سمت مرینت و الیا. مرینت _ چیکار میکردی بهار _ هیچی مرینت _ باشه با هم رفتیم سمت خونه الیا _ خب چی شد؟ مرینت _ چی؟ الیا _ رفتین پیش کت. مرینت _ آهان، هیچی رفتیم صحبت کردیم بهر رو آشنا کردیم باهاش و قرار شد که تمرین کنیم تا بتونیم یه نقشه ی درست و حسابی بکشیم.
همین جوری که حرف میزدیم رفتیم تو خونه، الیا _ آهان، خب واکنشش چی بود که فهمید هاک ماث کیه؟ بهار _ نفهمید. الیا _ وا چرا؟ بهار _ خب نباید میفهمید الیا _ چرا؟ بهار _ اممم... خب. گوشی مرینت زنگ خورد و جواب داد _ الو... سلام... مرسی... خوبم... اره وقتم خالیه... چرا؟...اهان... اره... اره... میام... باشه... باشه... خدافظ. گوشی رو قطع کرد. الیا _ کی بود؟ مرینت _ لوکا بهار _ جایی میخوای برید؟
مرینت _ هممون رو دعوت کرد که بریم اجرای اهنگ جدیدش رو ببینیم، گفت آدرین هم میاد بهار _اوووادرین بعضی ها هم میاد. مرینت _حالا الیا _کی بریم؟ مرینت _الان الیا _باشه پس من به نینو زنگ بزنم بیاد. مرینت _ باشه الیا زنگ زد به نینو، نینو هم حدودا 10دقیقه بعدش آمد و با همدیگه رفتیم... رسیدیم به کشتی، وارد کشتی شدیم همه بچه ها بودن لوکا آمد پیشمون سلام کرد و رسید به من لوکا _ سلام عا... بهار _من بهارم. لوکا _ خوشبختم منم لوکام بهار _ خوشبختم ( اصلا هم نیستم 😒)
مرینت دست گذاشت رو شونه ی من و گفت : همکلاسی و دوست جدید منه. لوکا _ چه خوب، امیدوارم از اهنگ های ما بدت نیاد. خندیدم و گفتم : نه مطمعنم که عالیه. رفتیم نشستیم آدرین و بقیه ی بچه ها داشتن تمرین میکردن. که صدای انفجار آمد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی آجی فقط زود تر پارت بعد رو بزار♥
مرسی آجی
ببخشید به خاطر درسام نمیتونم ولی چشم سعی خودمو میکنم زود بزارم 😘😘
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
مرسی