13 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 53 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتام اومدم با پارت هشتم 😁😄❤ امیدوارم خوشتون بیاد ❤❤❤ اگر خوندین و دوست داشتین کامنت بدین و لایک کنید چون خیلی بهم انرژی میده ❤❤❤ فالو=فالو با دو اکانت ❤❤❤ خیلی خب بریم سراغ داستان 😁
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۸ : عشق ابدی .....)
*ساعت ۱۲ نصفه شب از زبون یوکی* محکم بالشت رو بغل میکنم و تو جام غلت میزنم . اوممم اصلا خوابم نمیبرهههه 💔💔💔💔💔 فکرام راحتم نمیزارن .... همه چی خیلی پیچیده و عجیب شدهههه 💔💔💔💔💔 آههه .... 😩😩💔💔 بلند میشم و موبایلم رو از رو میز برمی دارم و یه جا میشینم و روشنش میکنم و میام واتساپ . عه هاروکی آنلاینه ..... 😶😶😶 .میام پی ویش و بهش پیام میدم ............... پیام ها 👈👈👈........ من : « سلام هاروکی بیداری ؟ .... 😶» ۵ دقیقه بعد سین میزنه . هاروکی : « آره بیدارم .... تو چرا نخوابیدی ؟ » من : « هومممم هیچی خوابم نمیبره و حوصلم هم سر رفته .... » هاروکی : « منم همینطور 😕» من : « دلم می خواد برم قدم بزنم ولی این وقت شب خطرناکه .... 🥲🙂 » هاروکی : « اوهوم .... خب می خوای من باهات بیام ؟ منم کاری ندارم .... 🙂 » من : « هومم چی ؟ نه نمی خواد . نمی خوام اذیتت کنم بگیر بخواب 🙂🙂 » هاروکی : « نح اذیت نمیشم تازه من عمرا خوابم ببره 😐💔 شاید اگه برم بیرون یکم خسته بشم و بالاخره بتونم بخوابم 🙂 » من : « اوهوم .... ^^ خیلی خب باشه ^^ فقط خواهرت بیدار نمیشه ؟ ^^ 😅 »
هاروکی : « اگه بگم هیکاری بیداره چی میگی ؟ 😐💔 » من : « واتتتت ؟؟؟؟؟؟ 🤐🤐🤐 » هاروکی : « آره داره گیم بازی میکنه 🙂🤦♂️ البته خدا رو شکر بی سر و صدا 🙄😂 » من : « دمو اخه این وقت شب کی گیم بازی میکنههه ؟؟؟؟ 🥲🥲🥲 نباید الان خواب باشه ؟؟؟؟ 🥲🥲🥲 » هاروکی : « چرا ولی فردا کلاسشون کنسل شده و هیکاری هم شاد و شنگول موقع شام همش میگفت چقد خوشحاله و فردا می خواد چی کار کنه 😂🤣 » ( خوش شانسسس 😂😂😂💔💔) من : « اوه جرررر 🤣🤣🤣🤣 خب پس فکر کنم مشکلی نباشه که بیای 😂😂😂💔💔 » هاروکی : « آره 😂😂💔💔 خب پس من حدود یه ساعت و نیم دیگه دم در خونتون هستم فقط آدرس بده 😂🙂 » من : « آمممم .... باشه ^^ جانه ^^ » هاروکی : « جانه 🙂 » گوشیم رو خاموش میکنم و میرم لباسام رو عوض میکنم و آدرس رو برای هاروکی میفرستم ( لباس یوکی ❤ ببخشید بخاطر یه سری چیزا کیفیتش اومده پایین 😅 ^^ ) اومممم اگه الان برم زوده ..... 💔 خودش گفت یه ساعت یا یه ساعت و نیم ..... بهتره صبر کنم ....
*یک ساعت بعد* از پشت میز بلند میشم و میرم کمدم رو هول میدم کنار و مثل دفعه قبل از پله ها میام پایین و از خونه میام بیرون ^^ هومممم 10 دقیقه گذشته .... برم ببینم هاروکی اومده یا نه .... 😶😶 آروم میرم سمت جلوی خونه و از پشت دیوار به دم در نگاه میکنم و می بینم هاروکی اومده ^^ 😄 هوممم .... 😁 آروم بدون اینکه بفهمه میرم پشت سرش 😂😁 من : « منتظر من هستی آره ؟ 😐😂💔 » هاروکی اصلا برنمی گرده و انگار هنوز متوجه جریان نشده 😂💔 هاروکی : « آره منتظرتم .... » *یهو هاروکی مکث میکنه و سه متر میپره هوا 😂😂😂😂💔💔* هاروکی : « تو-تو ک-کی اومدی ؟ ا-اصلا چطور اومدی ؟؟؟؟؟؟؟ 💔💔💔 » من : « ها ها ها 😁😁😁 یه طور اومدم دیگه حالا تو کار نداشته باش چطور 😁😂» هاروکی : « خ-خیلی خب .... » من : « آروم باش بابا روح که ندیدی منم 😂💔 » هاروکی : « او-اوهوم ببخشید 😅» من : « اشکالی نداره ^^ » ( بچه ها این عکس لباس هاروکی هست ^^❤ )
هاروکی : « خیلی خب بریم ... 🙂 » من : « اوکی ^^ » میریم قدم میزنیم و دیگه تقریبا نزدیکای مرکز شهر هستیم .... هوممم امروز آسمون هم خیلی قشنگه ... ^^ میرسیم نزدیکای پارک که هاروکی مکث میکنه .... 😶 من : « چی شده ؟ 😶» هاروکی : « هیچی ^^ یه لحظه همینجا بمون تا برم یه نوشیدنی برا خودمون بگیرم ... ^^ » من : « باشه ^^ » ۱۰ دقیقه بعد هاروکی برمی گرده . نوشیدنی منو میده و میریم سمت پارک و سر یه نیمکت می شینیم و من به آسمون زل میزنم و لبخند میزنم .... من : « هوممم امشب آسمون خیلی روشنه نه ؟ ^^ » هاروکی : « اوهوم .... » یهویی باد لای موهام میوزه و سردم میشه و یه لحظه میلرزم 💔 ...
ولی بعد از چند ثانیه احساس گرما میکنم و متوجه میشم هاروکی کتش رو گذاشته رو شونه هام .... 😶😶 من : « هومم ؟ 😶 » هاروکی : « امشب سرده نه ؟ 🙂 لباس کم پوشیدی واسه همین گفتم کتم رو بهت بدم 🙂❤ » یه لحظه احساس میکنم گونه هام داغ میشه ولی اهمیت نمیدم ... من : « پ-پس خودت چی ؟ 😶💔 » هاروکی : « من سردم نمیشه نگران نباش ^^ » من : «..... آ-آریگاتو ❤ ...» ( ممنون) هاروکی : « نمی خواد تشکر کنی ^^ فقط دفعه بعدی لباس گرم تری بپوش ^^ » من : « ه-های .... ^^ » ( باشه) سکوت میکنم و به زمین زل میزنم .... هومم هاروکی خیلی مهربونه ... ^^ با اینکه زیاد نمیشناسمش ولی اون حاضر شد امشبو بخاطر اینکه من خوابم نمیبره و حوصلم سر رفته بیاد باهام قدم بزنه ..... ^^ الانم از خود گذشتگی کرد و کتش رو بهم داد تا من سردم نشه .....
هوممم امیدوارم یه روزی بتونم براش جبران کنم .... ^^ و خب .... فکر نکنم امشب از یادم بره .... شب خاطره انگیزی هست نه ؟ ^^ امیدوارم تا ابد دوست بمونیم ^^❤ البته نه فقط با هاروکی .... با ساکورا و رینا هم همینطور ^^ .... *چند دقیقه بعد* هاروکی : « نوشیدنیت رو خوردی ؟ 🙂 » من : « آره .... ^^ » هاروکی : « خب پس بریم ^^ » من : « اوممم بریم خونه ؟ 😶😶😶😶 » هاروکی : « نه 😂💔 » من : « اوکی 😂 »
بلند میشیم و از پارک میریم بیرون *در راه* من : « اوممم کی قراره برگردیم .....؟ 😶 » هاروکی : « خسته شدی ؟ » من : « چی نه 😅 نمی خوام تو اذیت بشی .... » هاروکی : « نه من مشکلی ندارم :) هروقت خسته شدی برمی گردیم ^^ » من : « ..... آریگاتو ^^ ... » *هاروکی سکوت میکنه و به یوکی لبخند میزنه* من : « اوممم ..... الان ساعت چنده ؟ » هاروکی :« ساعت ۲ و نیمه .... » من : « اوهههههه ..... مشکلی نداره الان بیرونیم ؟؟؟؟!!! فردا برا دبیرستان مشکلی نیست ؟؟؟؟!!!!! » هاروکی : « هوممم .... نمی دونم 😶😶 ..... من همیشه تا ساعت ۴ بیدارم .... » من : « یعنی خوابت نمیبره ...؟ 😶 » هاروکی : « نه ... 😅💔»
من : « ..... 💢💢 هوممم از این به بعد شبا بخواب .... 💢💢 اگه نخوابی به هیکاری میگم کل شب تو سرت سر و صدا کنه تا سر درد بگیری .... 💢💢💢 » هاروکی : « با-باشه .... 🥲🥲💔💔 » من : « افرین 😄😄😄😄😁😁😁😁 » *۴۵ دقیقه بعد* هاروکی : « رسیدیم 🙂🙂 » به رو به روم نگاه میکنم ..... واییی 😃 اینجا ساحله 😃 ذوق میکنم و سریع میدوم سمت دریا و کفشام رو درمیارم و رو شن ها میدوم 😂😄 من : « تاحالا دریا رو ندیده بودمممم 😆😆😆 اینجا خیلی قشنگه 😃😃😃😃 » هاروکی : « واقعا تاحالا دریا رو از نزدیک ندیدی ؟ ^^ .... » من : « نه 😄😄 آریگاتو 😄 اینجا رو خیلی دوست دارم 😄 » هاروکی : « خواهش میکنم .... ^^❤»
*هاروکی میاد سمت یوکی و دو تاشون میرن تو ساحل قدم میزنن* بعد از چند دقیقه میدوم سمت دریا که یهو هاروکی سریع دستمو میگیره 😶💔💔 هاروکی : « اونجا نرو آب خیلی سرده ، سرما می خوری 🙂 ولی اگه بخوای می تونی نوک پات رو توی آب بکنی .... 🙂🙂 » من : « اوکی ..... 😶 ^^ » کاری که هاروکی گفت رو میکنم و نوک پام رو میکنم توی آب ، راستش حق با اونه آب واقعا سرده 😂💔 ولی شن ها به طرز عجیبی گرمن با اینکه صبح نیست که نور خورشید بهشون بتابه و داغ بشن.... 😶😶 دوباره برمی گردم سمت هاروکی و به راهمون ادامه میدیم ^^
*۲۰ دقیقه بعد* خمیازه میکشم و دستم رو میزام جلوی دهنم هاروکی : « 🙂😂 خسته شدی ؟ 🙂 » من : « آره ...... فکر کنم دیگه بتونم بخوابم ^^ 😂 » هاروکی : « اوکی پس برگردیم ؟ .... ^^ » من : « اوهوم ^^ » کفشام رو می پوشم و برمی گردیم سمت خونه من *در راه* هاروکی : « هومممم یوکی ... ؟ » من : « بله ؟ ^^ » هاروکی : « من تو رو یاد چی میندازم؟ .... » جا می خورم آخه سوال هاروکی خیلی غیر منتظره بود .... 😅 مکث میکنم و چند دقیقه به فکر فرو میرم و بعد لبخند میزنم .... من : « فضا ... ^^ منو یاد فضا میندازی ..... من فضا رو دوست دارم .... ^^ اونجا ستاره و ماه و خورشید و یه عالمه سیاره هست .... بنظرم اونجا قشنگ و روشنه ^^ » بعد از این حرفم مکث میکنم و برمی گردم و به هاروکی نگاه میکنم من : « درست مثل قلب تو که خیلی روشنه .... ^^ » احساس میکنم هاروکی یه لحظه سرخ میشه و لبخند میزنه 😂😂💔 هاروکی : « آ-آریگاتو .... ^^❤.... » من : « خواهش میکنم ^^❤ »
*۳۰ دقیقه بعد* بالاخره میرسیم به خونه ما ^^ من : « آریگاتو هاروکی ^^ خیلی خوشحال شدم که امشب باهام اومدی و واقعا این شب برام شب خاطره انگیزی بود و فراموشش نمی کنم ^^❤ خیلی ممنونم 😄❤» هاروکی : « خواهش میکنم ^^ شبت بخیر ^^❤ » من : « شب تو هم بخیر ^^❤ جانه ^^❤ » هاروکی : « جانه ^^» کت هاروکی رو پس میدم و وقتی رفت از همون راه برمی گردم خونه و دوباره کمد رو هول میدم سر جاش و برمی گردم تو تختم و میگیرم می خوابم
خب تموم شد 😄😁 امیدوارم خوشتون اومده باشه 😁 و باید بگم این آغاز شیپ هاروکی و یوکی هست 😎😁 و این پارت هم مخصوص اونا بودش و این پارت رو از رو کامنت آجی M🥐B🥐H ایده گرفتم و امیدوارم خوشت اومده باشه 😄❤❤ کامنت یادتون نره ❤ چون خیلی انرژی میده و لایک هم فراموش نشه 😄❤ فالو=فالو با دو اکانت 😄❤ اگر داستان رو دوست داشتین می تونین به دوستاتون هم معرفی کنین و آغاز مدارس رو هم بهتون تبریک میگم 😂💔 بای بای تا پارت بعدی 😁❤
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود
ممنون ^^❤
خواهش
سلام آجی ببخشید دیر داستانت رو خوندم عالی بود ☺🥺
منتظر پارت بعدیم 😍 البته خودم نمیتونم فعلا کار کنم😅 بنا به دلیل مدرسه 😑 حالا عاااااااالی بود آجی🎀💙
تنکس آجی ^^❤
آره منم 😶💔💔😑
امروز داستانم رو نوشتم اگه وقت داری برو بخون 😅 من که تازه الان وقتم آزاد شده 😅
خوندمش آجی عالی بود 😁❤ کامنت هم دادم 😁❤
منم همینطور داشتم تکالیفم رو می نوشتم 😂💔
عاااالی پارت بعد پلیزز
تنکس ^^❤
اوکی ^^