
خب طبق درخواست ها و استقبال فراوان داستان از تک پارتی بودن در آمده💕🍓😍 و حالا....رو نمایی از پارت دو🍫😙ان شاء الله که به دهنتون شیرین بیاد عسلای من
ادامه نقل از ا/ت: ... ظرف نودل رو که تمام کردم تازه رفتم سراغ نامه😕اینقد این ظرفه بزرگ بود.... پوف.. چرا اخه😐دارم میترکم😂 واییی باور نکردنیه😳ینی چند ون هست؟ *شروع کردم به شمردن پول ها حقیقتا 5 میلیون ون رو تو پاکت جا داده بود😃* چقد آدم پولدارو خیر خواهی... آب دهنمو قورت دادم😕واقعا باید با این همه پول چیکار کنم؟ همینجور داشتم پولا رو دوباره به زور داخل میکردم که کاغذی چسبیده ب نامه توجهم رو جلب کرد اون رو هم با وسواس خاصی کندم و لا هاشو باز کردم *(این شماره منه دوست داشتی تماس بگیر) * (ا/ت):خدای من... این این چی ینی چی؟
خب حالا باید بریم ک اینا رو خرج کنیم😂 بی توجه ب همه چی کاغذا رو چپوندم تو جیبم و رفتم که ی مهمان سرای شبانه روزی پیدا کنم بدنم کلا منجمد شده بود و به سختی راه میرفتم اما تصور یک اتاق راحت بهم انگیزه میداد .... اووو... هتل دو ستاره چونگسوک فک کنم بتونم چند شب کرایه کنم بهسرعت رفتم تو و خودم رو با پذیرش و... اوکی کردم با 50هزار ون برای 5 شب اتاق تک نفره و کوچیکیو کرایه کردم تا رسیدم خودمو رو تخت انداختم و اون وسایلی ک دم ب دم با خودم میکشیدم رو رو کاناپه گذاشتم فک نکنم با این گرون بودن شهر سئول زیاد بشه با این 5 میلیون دووم اورد خوبه لااقل یک نفرم
از فرط خستگی بلافاصله چشمام گرم شد و با همون برق روشن، خوابیدم .... .... *ساعت 10 روز 8 ام* _تق تق تق... تق تق نق... پوففففف اه صدای در ازار دهنده😡 با کلافگی خودمو دور پتو پیچوندم (گارسون):خانم صبحونه میل نمیکنید؟ (ا/ت):آمممم ممنون اقا بزارید پشت در میام خودم (گارسون):پس من رفتم خانم با اجازه بدون اینکه جوابی بهش بدم ب نشانه خدافضی دستی براش بلند کردم و خواستم بخوابم که ناگهان یاد اون شماره افتادم دوباره غلطی زدم _اووو پسر باید ازش تشکر کنم☺️ ینی واقعا واسه این داد که بعدا بگم ممنونشم؟ نه ب نظر نمیاد همچین ادمی بوده باشه *دوباره فکر اون پسر خواب رو از سرم پروند😑نمیدونم چرا اما انگار ی ارتباطی بین من و اون هست حسم میگه که خیلی میشناسمش اههه بیخیال دیوونه شدی؟ تو کی رو توی کره جز بی تی اس میشناسی ساده!؟
جوری که انگار با خودم کلنجار داشتم وحشیانه بلند شدمو نشستم موهای آشفتمو حس میکردم پس تصمیم گرفتم برم ی دوش سریع و سیر بگیرم بعد حدود ده دیقه با حوله لباسی کیوتم دوباره سر از تخت در اوردم بیشتر از هر چیز این حوله مونسم بود وقتی میپوشیدمش باهاش حرف میزدم اخه عکس کوکی روشه😍 اوه خدایا فکرشم قلب عاشقمو به درد میاره🙃 با همون وضع رفتم ظرف صبحونه رو ورداشتم آمممم ی مقدار کیم چی با چاشنی سبزیجات و کمی سس.. به نظر خوب میاد طرف رو رو اوپن گذاشتم و بعد مدتی با یک نیم تنه ورزشی مشکی و شلوار دمپا هم رنگش به همراه غذای عزیزم سر میز حاضر شدم _بعد پایان غذا موهام رو با اتو مو سامون دادم و بافتم🌸در حال چیدن وسایل بودم که اون شماره رو دیدم....
میترسیدم زنگ بزنم ولی اخرسر جرعتم رو جمع کردم و شماره رو گرفتم اون پسر بعد یکم با حالتی ک انگار میخندید جواب داد:سلام شما😂 (ا/ت) :ببخشید... م.. مزاحمم؟ *صدای خندش قلبم رو لرزوند خدایا این کیه* (جونگکوک):نه ببخشید اگه خندیدم نگفتی کی هستی؟ (ا/ت):من همون دختر دیشبیم.... ک براش شام گرفتین (جونگکوک) اها سلام خوبی کوچولو خانم؟ (ا/ت):خواستم ازتون تشکر کنم واقعا ممنونم😇
(جونگکوک):میشه اسمتو بدونم؟ (ا/ت):اممممم (جونگکوک):میخام بدونم به کی کمک کردم اخه😂♥️ (ا/ت):😅😅ا/ت هستم (جونگکوک) واو خوشگله خوشالم از آشناییت ناگهان از تن مردونش در آمد و خیلی کیوت گفت:هی هیونگ به اون دست نزن... *نه... ام.. امکان نداره.. این صدای جونگکوک نیس ن.. نه نمیشه... * ناخداگاه زبونم باز شد:جو.. جونگکوک؟ بعد بردن اسمش قفل دستمم باز شد و گوشی از دستم افتاد... ناخداگاه اشک میریختم خدایا پروردگارا امکاااان ندارهههه😭😭 (جونگکوک پشت تلفن): ا/ت.. ا/ت چی شدی الووو...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (4)