
پارت پنجم از داستان عشق جوشان دوابر قهرمان
یهو مرینت حالش بد شد سریع رفتیم بیمارستان وقتی دکتر معاینه اش تمام شد گفتم دکتر برای وی حالشون بد شده بود گفت ایشون متاسفانه مبتلا به بیماری امیلا هستن و درمانی نداره امید به خدا🤝 ( بیماری امیلا همون بیماری مادر آدرینه ) بعد هم موقع رفتن گفت درصد بهبودیشون5%هست بعد رفت من خیلی ناراحت شدم اخه چرا هم مادرم و هم مرینت 😭😭 رفتم بیرون اتاق تا یکم هوا بخورم بعد دکتر مرینت اوند گفت مرینت حالش بد شده بردنش ای سی یو گفتم باید چیکار کنم گفت باید شما یه امضا بدید تا ما بیمار را بتونیم عمل کنیم گفتم کجا باید برم که گفت دنبال من بیاید بعد رفتم و رضایت دادم و اونا مرینت را بردن تو اتاق عمل که یهو دیدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم مارکو بود گفتم سلام مارکو خوبی؟ گفت اره داداش خوبم ممنون مرینت چش شده گفتم چی کجا گفت تو اخبار دیدم مرینت تو بیمارستانه و حالش خوب نیس گفتم اهان اره بیمارستانیم گفت چش شده؟ گفتم هیچی فقط مبتلا به بیماری امیلا شده گفت وای چرا؟ گفتم نمیدونم الان تو اتاق عمله گفت من و آدرینا الان میایم اونجا گفتم باشه بعد قط کردم آرین زنگ زد جواب دادم گفتم سلام خوبی؟ گفت سلام آدرین ممنون تو خوبی؟ گفتم منم خوبم چی شده یادی از ما کردی گفت که از آدرینا فهمیدم مرینت حالش بده بیمارستان هستین زنگ زدم بپرسم اگه نیازه من و ماریا بیایم گفتم نه نیازی نیست تو زحمت میافتید گفت نه ما میام بلاخره من داداشتم مرینتم زن داداشمه گفتم هرجور میدونی گفت باشه پس میام گفتم باشه
یک ساعت بعد:💕از زبان آدرین: 💕 ماریا ، آرین ، مارکو و آدرینا اومدن خلاصه عمل مرینت که تمام شد دکتر اومد بیرون گفت عمل خوشبختانه صحیح بوده و الان درصد بهبود ایشون 15%هست گفتم چه خوب گفت فقط یه چیز گفتم چی گفت ایشون در حین عمل خیلی خون ازشون رفته قبلشم رفته برای همین به خون نیاز دارن گفتم باشه ولی من O+نیستم که یهو گفت خانم دوپن چنگ خواهر و برادر ندارن میتونید اگه دارن از اونا کمک بگیرید گفتم چرا داره اتفاقا اینجا هم هستن گفت خب ازشون بپرسید گروه خونی شون را اگه به خانم دوپن چنگ خورد بیاین ازمایشگاه برای احدای خون گفتم باشه رفتم از ماریا و مارکو پرسیدم گفتم ماریا مارکو شما گروه خونیتون چیه گفتن o +چیزی شده گفتم نه یعنی اره گفتن چیشده گفتم مرینت به خون نیاز داره خوشبختانه شما میتونید بهش بدید گفتن کجا باید بریم گفتم یکیتون بسته یهو مارکو گفت من میتونم بدم که یهو آدرینا گفت منم میتونم بدم ها که یهو مارکو گفت شما که نمیتونی گفتم چرا گفت حالا بعد میگیم گفتم باش بعد مارکو رفت و خون داد وقتی اومد گفت هی مارکو آدرینا چشه؟ گفت خب اون امروز فهمید که فهمید که بارداره گفتم وای تبریک میگم داری بابا میشی گفت اره تو هم داری دایی میشی که گفتم اره😍 بعد خلاصه بعد خون دادن مارکو دکترش گفت مرینت درصد بهبود یش38 شده خیلی خوشحال شدم .... (
دوستان میریم به یک ماه دیگه تو این یک ماه مرینت هرروز بهتر میشد و امروز روز ترخیصش هست ) از زبان آدرین دکترش گفت که مرینت دیگه کاملا خوب شده و امروز ترخیص میشه رفتم تو اتاق پهلوش نشستم بعد رفتم بیرون که یهو ابر شرور دیدم رفتم معجزه گر مرینت را برداشتم و رفتم با معجزه گر خودم ترکیب کردم و رفتم به الیا و نینو و کلویی معجزه گر دادم رفتیم باهاش بجنگیم رفتم نزدیک که یهو یه گلوله فرستاد سمتم ولی یهو نینو سپر کشید و گلولش به خودش خورد یکم اسیب دید بعد هم خلاصه شکستش دادیم و معجزه گر ها را کردم تو یویو مرینت و رفتم بیمارستان کارهای مرینتو کردم و باهم رفتیم خونه
و تمام ببخشید که زود تمام شد ولی پارت ها همین طور دیگ😊🙃
💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕💓💕
▫️♥▫️♥▫️♥▫️♥▫️♥▫️♥▫️♥▫️♥▫️♥▫️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)