
خب سلام🙋 اینم از قسمت یازدهم تقدیم به شما🌹 دارم سعی میکنم یکم داستان هامو دارک تر بنویسم و از جمله ها تاثیر گذار و گذشته های تاریک استفاده کنم اگر تو این راه درخواست یا توصیه ای دارید مشتاقانه میشنوم😍 و اینکه امیدوارم لذت ببرید نظر یادتون نره🌹
خب با توجه به تغییر شخصیت ها و مسیر داستان بد نیست یه بیوگرافی مقتصر و مفید از شخصیت ها داشته باشیم البته اینا فعلا شخصیت های اصلی هست که باهاشون سر و کار داریم با بقیه در طول داستان آشنا میشیم🌹.........نام:«ویلیام ترنر »ملقب به:«ویل ترنر جوان» سن:«18 سال» مکان تولد:«برانزویک» پدر و مادر:«شاه و ملکه ی برانزویک» سرپرست فعلی:«ایگو اندرمن» محل زندگی:«نامشخص» شغل:«نا مشخص»(نکته همون مایلز خودمونه اشتباه نگیرید)..........نام:«سارا کوئیل» ملقب به:«شاهدخت والنسیا» سن:«18 سال» مکان تولد:«نا مشخص» پدر و مادر حقیقی:«نامشخص» سرپرست فعلی:«شاه و ملکه اسپانیا» محل زندگی:«قصر والنسیا» شغل:«رسیدگی به امور کشور»......نام:«ایگو اندرمن» ملقب به:«ناخدای هفت دریا» سن:«48 سال» مکان تولد:«پاریس در فرانسه» پدر و مادر:«اصلا کاری باهاشون نداریم😅» محل زندگی:«همش در حال سفر» شغل:«قبلا دزد دریایی بوده»

چندساعتی میشد رسیده بودیم از خستگی نفهمیدم کی روی تخت مسافرخونه خوابم برد مشغول چرت زدن بودم که یهو صدای بیرون کشیده شدن یه سلاح از قلافش منو به هوش آورد سعی کردم واکنشی نشون ندم خیلی آروم دستمو سمت شمشیرم بردم ناگهان از پشت سر صدای پارکت های چوبی و قدیمی به گوشم رسید تنها چند قدم با من فاصله داشت به خیالش خودش خواب بودم😏 میخواست دخلمو بیاره که یهو با یه ضربه شمشیرمو بیرون کشیدم و دفاع کردم خیلی سریع جا خالی داد حمله هاش سریع و غیرقابل پیشبینی بودن به سختی چندین ضربه رو مهار کردم که یهو منو کوبید به دیوار و شمشیرشو گذاشت زیر گلوم و با لحن طئنه دار گفت:«فکر اینجاشو نمیکردی؟» پوزخندی زیرکانه زیرکانه زدم😏 ناگهان لیوان فلزی رو که کنارم دستم بود برداشتم و زدم توی سرش😁 وقتی گاردش از بین رفت جستی زدم شمشیرمو از زمین بلند کردم و جلوی گردنش گرفتم خودش میدونست خلع سلاح شده با تردید گفت:«خیلی خب تو بردی😒» شمشیرمو پایین آوردم و پرسیدم:«خب چطور بود؟» «داری پیشرفت میکنی، ولی هیچ وقت تا مطمئن نشدی حریف کاملا بی خطره گاردتو پایین نیار» ناگهان با حرکتی که اصلا انتظارشو نداشتم غافلگیر شدم(عکس ویلیامه)

یهو خنجرشو در آورد و به سمت صورتم پرتاب کرد شانس آوردم که به موقع تونستم ازش جا خالی بدم خنجر به دیوار برخورد کرد در حالی که بخاطر این حرکت به خودم میبالیدم😚 گفتم:«هنوزم میگی که آماده نیستم؟» با تأمل جواب داد:«یادت باشه توی جنگ رحم و عدالت معنی نداره اگه فقط یک ثانیه دیر تر حرکت میکردی خنجر به جای دیوار مغذتو میگرفت» با لحن شاکیانه ای گفتم:«هی! تو چه مرگته نکنه میخوای از شرم خلاص شی😅» «بیخودی جوش نیار لبه اش تیز نبود تهش اگه بهت برخورد میکرد انگار با لیوان فلزی زدن تو سرت 😒 بعدشم تو اگرم بمیری شرت ول کن من نیست» به سمت در رفت کت طوسی رنگشو پوشید و گفت:«واسه امروز کافیه تا ده دقیقه دیگه پایین باش» لباس هامو عوض کردم شمشیرمو برداشتم رفتم طبقه ی پایین میخواستم کرایه اتاق رو بدم که مسئول اتاق ها گفت:«اقای اندرمن خودشون پرداخت کردن» لبخندی زدم 🙂 و از مسافرخونه خارج شدم به شوخی گفتم:«هی ایگو! دست و دل باز شدی😅 اخمی کرد و گفت:«راه بیوفت! امروز قراره کل پول هارو دود کنیم» «شنیدم والنسیا کباب های لذیذی داره بریم یه دلی از عذا در بیاریم😅»(عکس ایگو اندرمن😍 خودم روش کراش دارم🤣)
به سمت رستوران مروارید اژدها رسیدیم خیلی سخت میشد میز خالی پیدا کرد بالاخره یکی خالی شد رفتیم و نشستیم یه دختر جوون😍 اومد سفارش هامون رو گرفت چند دقیقه بعد با چند تا بشقاب کباب برگشت غذا هارو گذاشت روی میز موقع رفتن با صدای آروم پرسید:«تازه واردید؟» جواب دادم:«چندساعتی میشه که رسیدیم🙃» «سعی کنید جلب توجه نکنید اینجا خیلی اهل مهمون نوازی نیستن» و رفت بعد از غذا چند پیک نوشیدنی خوردیم از جامون بلند شدیم میزمون رو حساب کردیم موقع رفتن چند تا گنده بک جلومون رو گرفتن یکیشون دستشو دراز کرد و گفت:«سکه هات!» ایگو دستشو تو جیبش برد و گفت:«پول میخوای؟...بیا بگیرش» و با مشت زد توی صورت طرف😖»
نفر دوم خیز برداشت ایگو گرفتش و کوبیدش به دیوار😖 شیشه ی ویسکی رو برداشت و زد توی سرش یهو دور مون شلوغ شد درگیری اوج گرفت یه نفر خنجرشو در آورد از پشت سر داشت به ایگو نزدیک میشد😨 شمشیرمو در آوردم خیزی برداشتم و حمله شو دفاع کردم یهو بقیه شونم اسلحه هاشون رو در آوردن تقریبا اژ همه طرف محاصره بودیم پوزخندی زدم و گفتم:«برنامه ای نداری؟»😏 گارد گرفت و گفت:«خودت چی فکر میکنی» نزدیک ۷ نفری میشدن همه شون یهو بهمون حمله ور شدن من از چپ و ایگو از راست هر چند ضربه هاشون قابل دفاع بود ولی تعداد بالایی داشتن😒 حلقه محاصره رو تنگ تر کرده بودن یهو یکیشون از پشت بهم نزدیک شد با شمشیرم محارش کردم شمشیر هامون تو هم قفل شده بود با آرنج توی صورتش زدم وقتی گاردش شکست جستی زدم سلاحشو به هوا پرتاب کردم با زانو ضربه ای توی شکمش زدم روی زمین افتاد شمشیرمو زیر گردنش گذاشتم و گفتم:«خب اقا دزده ، وصیتی نداری؟» به مِنو مِن کردن افتاده بود شمشیرمو بردم بالا میخواستم کارشو تموم کنم که یهو…
یهو شمشیر ایگو مانع ام شد ضربه ای زد و منو به اون طرف هل داد و فریاد زد:«داری چه غلطی میکنی؟» «داری جون کیو نجات میدی یه عوضی؟😠» اون لیاقتش مرگه» با جدیت جواب داد«ما قاتل نیستیم ویلیام 😠 کاری نکن سلاحتو ازت بگیرم» سلاحمو قلاف کردم و خطاب به اون یارو گفتم:«ارزششو نداری» میخواستیم از رستوران خارج بشیم که یهو صدایی گفت:«هعی! تو» برگشتم همون دختر گارسون یه تپانچه ۳۰ سانتی جلوی صورتم گرفته بود 😯 دست هامو بالا بردم و گفتم:«خیلی خب اونو بیار پایین قبل از اینکه اتفاقی بیوفته» دختره با عصبانیت گفت:«رستورانمو به گند کشیدید باید خسارت همه شو بدید» ایگو جلو اومد و گفت:«ما پولی نداریم که بهت بدیم خودتو خسته نکن» دختره لبخندی زد و گفت:«باشه. خسارتشو با جونتون میدید» میخواست شلیک کنه که یهو ایگو خیلی سریع هجوم آورد و سر تفنگ رو بالا گرفتو گفت:«به چیزی که طرز استفاده شو بلد نیستی دست نزن»خیلی شانس آوردم که گلوله به جای سرم به هوا شلیک شد😌 به همراه ایگو از مغازه خارج شدیم چند قدم که دور شدیم دختره اومد بیرون و داد زد:«تاوانشو پس میدید🤬»
توی شهر مشغول قدم زدن بودیم که یهو یه ارابه که مشغول بار زدن کیسه های طلا بود دیدم با آرنج ضربه ی آرومی به ایگو زدم و گفتم:«هعی نظرت چیه؟» «احمق نباش ویل اون دوره دیگه تموم شده یه نگاه به مردم بنداز همه کت و پالتو میپوشن سوار کالسکه های مسافر بری میشن از تپانچه و هفت تیر استفاده میکنن کمتر کسیو میبینی که مثل یاقی ها راه بیوفته توی شهر و مردمو غارت کنه»(یه نکته بگم اینجا زمان داستان مال قرن ۱۷ ام و دیگه مردم متمدن تر شدن) خب از طرفی حق با ایگو بود ولی من نمیتونستم اینو قبول کنم با تأمل جواب دادم:«ببینم این حرفو ناخدای هفت دریا ، کاپیتان ایگو داره میزنه چه بلایی سر اون کسی که دریا هارو زیر پا میزاشت و کشتی هارو فتح میکرد اومد» ایگو با افسوس گفت:«وقتی قلبشو از دست داد همونجا توی نیوکسل مرد😓» با گفتن این جمله انگار تمام خاطرات دردناکش براش زنده شد دستشو به دیوار گرفت و نشست چند قطره اشک از گونه هاش سرآزیر شد سعی کردم بلندش کنم و گفتم:«متأسفم ، نمی خواستم ناراحتت کنم» «نه! ، نکردی» بلند شد و به راهمون ادامه دادیم
تو راه برگشت به مسافر خونه بودیم پرسیدم:«حالا نگفتی واسه چی اومدیم والنسیا؟» ایگو یکم فکر کرد و گفت:«همم...خودمم نمیدونم گفتم شاید بتونیم بیایم اینجا یه خونه و یه کار واسه خودمون دست و پا کنیم بَلکه بتونیم به یه طریقی از اون زندگی لعنتی فرار کرده باشیم» کاملا درک میکردم چی میگه ولی اوضاع به این سادگی هم نبود به مسافر خونه رسیدیم کلید هامون رو گرفتیم و رفتیم طبقه ی بالا در اتاقمون رو باز کردیم که یهو همون دختره گارسون درحالی که روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو روی هم انداخته بود گفت:«بهتون گفتم که تاوانشو پس میدید😏»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خفنه ، خیلی خوشم اومد ، باید از قبل قرن 17 رو مطالعه کنم شاید چندتا ایده به ذهنم بیاد >_< از تاریخ بدم میاد . -_-
سلام✋ کم پیدا شدی خیلی وقته منتظر پارت جدیدتم دیگه درس ها نمی زارن بنویسم واسه همین تا حضوری نشه مدارس فعلا نمیتونم بنویسم ولی یه ایده اومده که خیلی جذاب یه جورایی یه اقتباس و کراس اور(معادل فارسی نداره ولی میشه بجاش گفت «ربط داره») با سوپرنچرال داره یعنی یه داستان جدا از توی سوپرنچرال پیدا کردم ژانرش ترسناک اولین رمان ترسناکه تاحالا امتحان نکردم این ژانر رو گفتم دیگه هرچیزی یه بار اولی داره😅 خیلی جذاب به اسم inhuman(غیرانسانی) و قراره توش چندتا از شخصیت های سوپرنچرال هم حضور افتخاری داشته با
درود 🙋
والا مدرسه ایت و تکالیف بی پایان و امتحان و بدبختی ، بیچارگی 🥲🤕
داستانم رو که اصلا حسش نمیاد به خدا ادامه اش رو بنویسم 🤦
حضوری خدایی خیلی بهتره 🥲
چه خفن و باحال 😎
ایول 👌👌👌👌👌
شما به جشن هالووین لیدی باگ دعوت شده شده اید برای اطلاعات بیشتر به تست بیا تو مراجعه کنید
سلام✋ مرسی از دعوتتون🌹برید کنار که ریچل راس قوی ترین جادوگر برگزیده میخواد بیاد🤣
خوب بود کمی از لحاظ نوشتن ضعف داشت توصیف کم بود به داستان و تست های منم سر بزن ...از قسمت اخر هم شروع کن اگه نمیتونی داستانم از قسمت اول بخونی از قسمت جدید بخون
کنجکاوم بدونم کسی که انقدر تسلط و مهارت داره ، چجوری مینویسه . -_-
ببخشید به پای شما نمی رسم ...نه که داستانم رو خوندی ...
من نظر واقعی مو گفتم ... نه اینکه بخوای از تعریف و تمجید مست غرور شی ....یا اینکه از این دسته آدمایی که خودشون رو دسته بالا دوست دارن ببینن یا فکر میکنن هستن
عالیییییی💖💖💖💖💖💖
دقیقا ژانر مورد علاقم و فیلم مورد علاقممووو گذاشتیییییییی
خلی ذوق دارم پارت بعدی رو کی میزاری؟
سلام🙋 منضورت از فیلم متوجه نشدم ولی قسمت بعد چند روز دیگه احتمالا چون درس مدرسه کلا مزاحم آدم میشه و چون دو تا داستان مینویسم کارم سخت تره