باور کنید اصلا حوصلش رو ندارم ولی این پارت تو نوشتم این قسمت : مرحله بعد دریاچه .
فردا صبح درمانگاه از زبان راوی ) لیا : ایییی . پامفری : اوه خداروشکر که به هوش اومدی . لیا با بی حالی زمزمه میکنه : هر...می...ون. پامفری: خواهرت ۲ ساعت پیش رفت اونم به زور . لیا چشمانش رو بست یادش نیامد کی بهش صدمه زده گفت : یادمه یکی صدا. کرد من شروع کردم به دویدن رسیدم دم تابلو ماری پاینز بعد ینفر بهم صدمه زد دستام سپر کرد و از حال رفتم . ریموس : هرکی بوده یه روز تاوانش میده . لیا چشمانش رو باز کرد و با هیجان بلند شد ناگهان درد خیلی بدی رو حس کرد . پامفری : بشین بچه همین که به هوش اومدی خودش معجزه هست . ریموس اون رو خواباند وگفت : بشین نیم ساعت پیش رسیدم . نگرانی در چشم های ریموس موج میزد هرچه بود و نبود ان لیا بود کسی که کمتر وقتی دردش رو نشون میداد اما الان از درد حتی نمی توانست چشم هایش را باز کند
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)