
باور کنید اصلا حوصلش رو ندارم ولی این پارت تو نوشتم این قسمت : مرحله بعد دریاچه .
فردا صبح درمانگاه از زبان راوی ) لیا : ایییی . پامفری : اوه خداروشکر که به هوش اومدی . لیا با بی حالی زمزمه میکنه : هر...می...ون. پامفری: خواهرت ۲ ساعت پیش رفت اونم به زور . لیا چشمانش رو بست یادش نیامد کی بهش صدمه زده گفت : یادمه یکی صدا. کرد من شروع کردم به دویدن رسیدم دم تابلو ماری پاینز بعد ینفر بهم صدمه زد دستام سپر کرد و از حال رفتم . ریموس : هرکی بوده یه روز تاوانش میده . لیا چشمانش رو باز کرد و با هیجان بلند شد ناگهان درد خیلی بدی رو حس کرد . پامفری : بشین بچه همین که به هوش اومدی خودش معجزه هست . ریموس اون رو خواباند وگفت : بشین نیم ساعت پیش رسیدم . نگرانی در چشم های ریموس موج میزد هرچه بود و نبود ان لیا بود کسی که کمتر وقتی دردش رو نشون میداد اما الان از درد حتی نمی توانست چشم هایش را باز کند
در سرسرا ) چشمان هرمیون قرمز بود هری وسوروس هم دست کمی نداشتن سریع صبحانه شان را خوردن و به درمانگاه رفتن ریموس رفته بود و لیا خوابیده بود هری و سوروس سمت چپ و هرمیون سمت راست هرمیون شروع به خواندن لالایی کرد :تا وقتی که ماه تو اسمون هست من پیشتم . لیا وهرمیون : ما باهم دنیا رو تغییر میدیم . لیا : بخواب و اینو رو بدون من تا وقتی بخوای پیشتم . هرمیو : ل...ی...ا. پامفری : اوه پس بالاخره بهتر شدی هنوز برای دادن خون زوده اما بهتری . هری به پیام امروز نگاه کرد بعد روزنامه را به بیقیه داد . لیا : هاگرید . بعد گفت : ما باید بریم کلبه هاگرید . پامفری : فردا مرخص میشی .
فردا صبح ) لیا : خانم پامفری خواهش میکنم . پامفری : خیله خوب برو . انروز روزی بود که فردایش مرحله دوم بود لیا با اینکه زخم های روی بدنش خوب شده بود هنوز کمی خسته بود هر چهار نفر به کتابخانه رفتن همه به لیا زل زده بودن انها به خلوت ترین جای کتابخانه رفتن یه کوه کتاب برداشتن و به سالن عمومی رفتن بعد به نوک برج رفتن انجا جایی بود که هیچکس در ان موقع خبر نداشت وجود داشت جز جن های خانگی لیا به پنجره ی بزرگ و کوسن قرمز رنگ تکیه داد خواهرش مقابله او به دیوار و کوسن تکیه داد و هری و سوروس بین انها هر چهار نفر سر شان در کتاب بود بعد از مدتی دوباره به کتابخانه رفتن این روند تا شب ادامه داشت تا وقتی که رون به دنبالشان امد و گفت هرمیون و لیا باید پیش مک گوناگال بروند انها با حالتی عصبی و نگران رفتن و هری و سوروس تا صبح در کتابخانه بودن
دابی : بلند شین ۱۰ دقیقه مانده . هری : بدبخت شدیم . دابی : این علف ابشش زاست برای شما هری پاتر و این معجون دریایی هست ( خیالی ) . سوروس : ممنون . سریع به دریاچه رفتن علف و معجون خوردن به دریاچه رفتن . هرمیون ، چو ، لیا ، گابریل خواهر فلور ، رون . اونجا بودن سدریک چو برد ، کرام هرمیون برد و فقط گابریل ، لیا و رون موندن هری رون و سوروس لیا میبردن یهو به هم نگاه کردن و گابریل هم بردن داشتن میرسیدن هرمیون رو اب منتظرشون بود ناگهان رون بیرون امد هری و گابریل رفتن پایین
لیا وسوروس به هم نگاه کردن . سوروس : نه تو نه . لیا : خفه شو . هردوشون نفساشون حبس کردن و رفتن زیر اب لیا گابریل و سوروس هری گرفت و باهم رفتن بالا ، سریع از اب امدن بیرون . پامفری : شما چهار نفر بیاین با پتو خودتون خشک کنین . فلور خواهرش بغل کرد هرمیون پرید بغل لیا بعد نوبت امتیاز ها شد سدریک و هری و سوروس اول شدن اونها بعد از مرحله رفتن به جنگل اروم قدم می زدن و میخندیدن
هر چهار گانه باهم گفتن : من میخوام تمام روز با شما باشم . خنده ارامی سر دادن و زیر درختان راه میرفتن ناگهان صدای یه قهرمان دیگر شنیدن سدریک وچو وفلور و گابریل و کرام پشتشون بود . فلور : ازتون ممنونم . لیا : خواهش میکنم . سدریک : ماها میخوایم تا شام با همراه هامون هاگوارتز به هم نشون بدیم دستور دامبلدوره و اگه بخواین شما دخترا هم بیاین اما هری وسوروس باید بیان . لیا : نه شماها برین ماها فردا حرف میزنیم . هری : اخه ...ماها ...قرار بود. لیا : مهم نیست برین . لیا وهرمیون رفتن سوروس بهشون گفت : کجا میرین حداقل . لیا : برج گرفیندور اگه پیدامون نکردین ، کتابخونه ، اگرم نبودیم کلا دنبالمون نگردین . هری منظورشون فهمید چون میدانست کجا انها را پیدا میکند .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)