
سلام پارت پنجم 🧡
متیو: هی جاستین *** جاستین:چیه متیو ....میگم این کتابه بنظرت جالبه ؟*** متیو : اونجا رو نگاه کن*** کتابی که دستم بود رو گذاشتم تو قفسه و جایی که متیو اشاره میکرد رو دیدم ....انتونی و چند تا پسر دیگه دور میز کاترین و دوستش جمع شده بودن ... آنتونی خیلی با تحقیر با کاترین حرف میزد و کاترین هم با عصبانیت نگاش می کرد ...با عصبانیت رفتم سمت میز کاترین ...متیو اول دستمو گرفت ولی بعد خودشم باهام اومد ....کلاه روی سرمو بیشتر کشیدم ب سمت پایین و رفتیم جلوتر ...جاستین : ولشون کن آنتونی*** آنتونی : تو کی هستی ؟ که ب من میگی چی کار کنم چی کار نکنم 😒..من از کسی دستور نمیگیرم بچه 😒...پسرا ........ ( کمی قبل ) داشتیم با سارا پروژمون رو کامل می کردیم که آنتونی با چند تا پسر اومدن و دورمون رو گرفتند ...فکر کنم تعداد پسرا و آنتونی هشت نفر بود ...چرا دروغ بگم تو دلم ی ترس افتاده بود که نمیزاشت از جام تکون بخورم ....آنتونی : خب چی شده بلند نمیشی دو تا حرف بزنی ....نکنه ترسیدی کوچولو 😏...از اول فقط حرف میزدی ...عملت کو ؟😏** داشتم از اعصبانیت می ترکیدم ولی زبونم بند اومده بود ...سارا از جاش بلند شد و گفت : آنتونی دوستات رو بردار برو اینجا کتابخونست جای دعوا نیست 😡*** آنتونی :حق با این کوچولو ی مو قهوهای....بیاید این دو تا سوسک کوچولو رو ببریم بیرون بعد بهشون کنیم 😏*** که یکدفعه دو تا پسر اومدن سمت میز ما ....یکی از پسرا گفت : ولشون کن آنتونی*** قیافه ی پسره معلوم نبود داشتم ب همینا فکر می کردم که آنتونی گفت :تو کی هستی ؟ که ب من میگی چی کار کنم چی کار نکنم 😒..من از کسی دستور نمیگیرم بچه 😒...پسرا ب کارتون ادامه بدید 😒*** چهار تا پسر اومدن سمت ما ...دو نفر رفتن سمت سارا و دو نفر هم سمت من ...سارا هی دست و پا میزد و داد میزد کمک ولی با کمال تعجب دیدم کتابخونه خالیه .....منم مثل سارا تلاش می کردم ولی نمی شد پسرا قوی تر از ما
بودن و ما رو بلند کردن ک من گفتم :ترسو کل کتاب خونه رو خالی کردی 😡***پسره که کلاه داشت ،کلاهشو برداشت و انداخت زمین و کلشو محکم زد ب کله ی آنتونی ... آنتونی افتاد زمین ....من ب پسره نگاه کردم از سر پسره خون می اومد ...پسره برگشت ب من نگاه کرد ...اون جاستین بود ...آنتونی : جاستین نیلسون؟😨*** جاستین: خودمم*** سارا : جاستین نیلسون🤯 آنتونی با عجله از زمین بلند شد کله ی اونم خونی شده بود ولی خونش از مال جاستین بیشتر بود
آنتونی : تو هم باید متیو نیلسون باشی 😨؟ ** متیو : خوب شناختی کلک 😆** آنتونی: شرمنده....بچه ها ولشون کنید بیاید بریم 😶*** مال رو ول کردند و همشون رفتند....متیو :خوبی داداش ؟ جاستین: خوبم پسر عمو...فقط کله اش چقدر صفت بود😅 سارا از تعجب خشکش زده بود و ب جاستین نگاه میکرد ... سارا : وای جاستین نیلسون 🤩 خانواده ی ما طرفدار کارهای شماست😆*** ( خانواده ی نیلسون یکی از خانواده های اشرافیه انگلستان هستن که برای انگلستان کارهای زیادی کردن😁) جاستین: ممنون ...*** سارا :اسمم ساراست... سارا بِرکار *** جاستین: خوشبختم سارا 😁....حالت خوبع کاترین ؟ *** من تو فکر بودم و اصلا حواسم ب حرف های بچه ها نبود که جاستین حالمو پرسید .... کاترین: خوبم ...هنوز داره از سرت خون میاد ....*** جاستین دست زد ب سرش و گفت : مهم نیست *** سارا داشت با متیو حرف میزد ...متیو خیلی شوخ طبع بود و همش سارا رو می خندوند ...کاترین :سارا بیا بریم اتاقامون باید برای فردا آماده بشیم *** سارا :اما ....*** کاترین : بیا سارا *** دست سارا رو گرفتم و از کتابخونه رفتیم بیرون
سارا : چرا آنقدر زود اومدیم بیرون ؟ تازه داشتم با متیو حرف میزدم *** من کلمو انداخته بودم و پایین و با سرعت زیاد می رفتم سمت خوابگاه و سارام غرور غرور می کرد ...رفتیم داخل خوابگاه ...سارا اتاقش تو طبقه ی سوم بود ...سری از سارا خداحافظی کردم و رفتم دو اتاقم و در اتاقمو بستم ....وقتی بستم خیلی آروم نشستم ..دیگه نمی تونستم وایستم ....ب در تکیه دادم و چشمامو بستم ...............متیو : وای 😍اون دختر مو قهوهای چه بانمکه😍 *** جاستین : اولین نفریه که به جک های بی مزه ی تو می خنده *** متیو :جک های من اون قدرم بی مزه نیستن 😑....خب من برم اتاقم ...راستی زخمتو ...*** جاستین : الان درستش میکنم *** متیو ازم خداحافظی کرد و رفت توی اتاقش ...اتاق متیو چند تا اون ور تر از من بود من از جام بلند شدم و دنبال کمک های اولیه گشتم که زخممو ببندم ..........( از زبان کاترین ) از اتاقم اومده بیرون تا برم یکم قدم بزنم ....در اتاقمو قفل کردم ....راهرو خیلی تاریک بود ...داشتم می رفتم سمت پله ها ک دیدم ی نور باریک افتاده تو راهرو فهمیدم که در ی اتاق کمی بازه ... کنجکاو شدم ...آروم رفتم سمت اون اتاق و اروم از لای در دیدم ...جاستین بود ک داشت سعی می کرد زخم سرشو پانسمان کنه .... من ب در تکیه داده بودم و به در فشار می آوردم ک در یهو باز شد و منم رفتم داخل ...داشتم می خوردم زمین ک خودمو کنترل کردم ....جاستین : کاترین 😐😳 تو اتاق من چی کار میکنی ؟***کاترین : خب داشتم با دوستام حرف میزدم ک ب در تکیه داده بودم ..مثل اینکه در رو خوب ن بسته بودی و در باز شد من اومدم داخل 😅*** جاستین: کسی که تو راه رو نیست 🤨*** برگشتم ب بیرون نگاه کردم و گوشیمو نشون دادم و گفتم: خب با تلفن حرف میزدم 😅*** جاستین از روی تختش بلند شد
اومد سمت من و گفت : دروغ گوی خوبی نیستی 😏😂*** کاترین : دارم راست میگم 😌*** جاستین : اگه اینجوری بود صدای حرف زدنت می اومد 🙂*** بعد رفت رو تخت نشست و شروع ب ور رفتن با کمک های اولیه کرد ..... کاترین: می خوای کمکت کنم زخمتو پانسمان کنی ؟*** جاستین : اممم.... ممنون میشم 😅*** رفتم نشستم رو تخت ...ی پنبه برداشتم و الکل زدم بهش و اروم بردم سمت زخم ... کاترین:یکم می سوزه ولی باید تحمل کنی 🙂*** جاستین : باشه *** پنبه رو بردم نزدیک تا می خواستم زخمو تمیز کنم دستم سر خورد و پنبه کلا رفت رو زخم و چند ثانیه موند 😐🤦♀️...یهو جاستین زخمشو شروع ب باد زدن کرد .. کاترین: وای معذرت می خوام😨....بزار فوتش کنم *** شروع ب فوت کردن زخم کردن ..یهو نگاهم ب نگاه جاستین خورد ....داشت خیلی قشنگ نگام می کرد ..تو نگاهش غرق شده بودم ...ک ب خودم اومدم
کاترین : شرمنده 😞*** جاستین: اشکال نداره .... اتفاق پیش میاد*** کاترین : خب اینم از چسب زخم ...الان بهتری ؟ *** جاستین : اره ...ممنون بابت کمک *** کاترین : کاری نکردم که ☺️*** جاستین: اگه دوباره مزاحمت شو ... بهم بگو *** کاترین : چرا باید بهت بگم 😕؟فکر می کنی نمی تونم از پس خودم بر بیایم 😠؟ *** جاستین : نه همچین منظوری نداشتم 😶*** کاترین : منظورتو خب فهمیدم 😠*** بالشت رو برداشتم و محکم کوبیدمش تو صورتش و با اعصبانیت از اتاق خارج شدم و درو بستم .... کاترین : پسره ی خنگ 😠فکر میکنه نمی تونم از پس خودم بربیایم 😠....پسره ی خودخواه ...منو نشناخته *** رسیدم تو اتاقم و درو بستم و با خودم هی حرفامو تکرار می کردم ....دنبال گوشیم بودم که فهمیدم اونو رو میز خونه ی جاستین جا گذاشتم 😶... کاترین: کاترین خنگ ...تو از اون پسرم خنگ تری 😤چطوری جا گذاشتمش 😰...حالا چطوری برم بگیرمش ....گند زدم کند زدم ...ب سارا زنگ بزنم بره بگیر ...گوشی ندارم که بتونم زنگ بزنم 😭*** داشتم با خودم حرف میزدم و توی اتاقم راه می رفتم ک یهو صدای در اومد ....در رو باز کردم جاستین بود ..... کاترین: تو اینجا چی کار داری ؟*** جاستین : موبایلتو جا گذاشته بودی اومده بودم اونو بهت بدم *** کاترین : ممنونم *** موبایلو از جاستین گرفتم و در بستم .... ب صفحه ی موبایلم خیره شده بودم ...توی سرم غوغا بود ..ی حس عجیبی داشتم ولی چ حسی بود.....................بعد از اینکه موبایل کاترین رو دادم بهش و اون درو روم بسته بود همینجوری پشت در خیره شده بودم ....ب خودم اومدم رفتم تو اتاقم ...کتابی که از کتابخونه گرفته بودم رو برداشتم بخونم ...روی تخت دراز کشیدم ... صفحه ی اول کتاب رو آوردم ک بخونم ولی نمیدونم چرا حوصله ام نکشید بخونم ....کتاب رو گذاشتم روی میز و ب سقف خیره شده بودم
ب کاترین فکر می کردم ...ب نظرم کاترین دختر مهربون و شادیه که فقط یکم روحیه ی جنگی داره ...وقتی می خنده وقتی نگام میکنه قند تو دلم آب میشه ...ولی مطمئنم اون از من خوشش نمیاد ... نباید اون حرف رو بهش میزدم چرا ب فکر خودم نرسید که عصبانی میشه................سارا: کاترین اینو توضیح بده 😣 از اون موقع دارم می خونم هیچی حالیم نمیشه 😣 اصلا حواست هست چی میگم 😐؟کاترین ؟ کاترین*** کاترین : چی شده ...آها اینکه آسونه بیا برات توضیح بدم *** سارا: اول تو بگو چِت شده بعد توضیح بده این مسئله رو *** کاترین : باشه ....امروز داشتم می رفتم قدم بزنم که دیدم ی در یکم لاش بازه رفتم دیدم اتاق جاستینه که یکدفعه ای رفتم داخل ...*** سارا : وای 😨 خب بعدش چی شد ؟ 😨*** کاترین: هیچی کمک کردم زخمشو پانسمان کنه بعدش گفت بهم اگه کمک خواستی بگو ...منم عصبانی شدم زدم بیرون ...موبایلم جا گذاشتم آورد بهم داد *** سارا :وای ببین چند دقیقه نبودما چ اتفاقایی افتاده 😐*** کاترین: می دونی سارا تو دلم غوغاست ...حسای عجیبی ب این اتفاقا و جاستین دارم *** سارا :نکنه عاشق شدی 🤩؟*** کاترین:چی ؟؟؟ نه بابا شوخی میکنی 😐*** سارا : کاترین عاشق شده ...عاشق شده 💃*** کاترین : ن نشدم ***
سارا : چرا شدی 🤩...نمی تونی ب دلت دروغ بگی *** کاترین: یعنی شدم ...اونم عاشق ی آدم پولدار خودخواه ..من نمی خوام عاشق بشم ...نمی خواااام **** سارا : چرا؟ عشق که چیز بدی نیست*** کاترین: چیز بدی نیست ولی من نمی خوام بشم ...اصلا نمی خوام ازدواج کنم ...می خوام برای خودم زندگی کنم *** سارا : من که دوست دارم بشم *** کاترین : دوست داری بشی یا شدی 😅؟ *** سارا : منظورت چیه؟ *** کاترین : حس می کنم تو عاشق متیو شدی 😏*** سارا : چی 😨....از کجا فهمیدی🙄؟ *** کاترین: معلومه 😂*** ( یک هفته بعد ) کاترین : هوا چقدر سرد شده ...فکر کنم می خواد برف بیاد*** سارا : وای خدا کنه بیاد ....من عاشق برفم 😍...راستی ی هفته است خبری از جاستین نیست ...بنظرت کجاست ؟ *** کاترین : دعا میکنم نبینمش *** سارا: چرا ؟ *** کاترین: ی هفته ازش دارم فرار میکنم ...می دونی چند بار سراغ منو گرفته از بچه ها 😖*** سارا : خب ببین چی کارات داره ...شاید کارش مهم باشه *** کاترین : فکر نمی کنم *** سارا : خب برم دیگ این ساعت کلاس دارم من ...زنگ بعد میبینمت *** کاترین : میبینمت *** سارا رفت و منم روی نیمکت نشسته بودم ...رمانی که تازه شروع کردمو باز کردم ....چند صفحه ای خوندم که سرما برام غیر قابل تحمل شد از جام بلند شدم و ب راه رفتن کردم ک یهو یکی منو صدا کرد .... صدای جاستین بود ...سرعتمو زیاد تر..که یکدفعه احساس کردم ی کسی یقمو گرفت ...برگشتم و دیدم که جاستینه ...... کاترین : سلام جاستین 😅*** جاستین : سلام ... کاترین چرا ازم فرار میکنی ؟ *** کاترین : ن من فرار نمی کنم از کسی *** جاستین : پس چرا صدات کردم سرعت تو زیاد کردی ؟ **
خب اینم پارت پنچ امیدوارم خوشتون اومده باشه کامنت فراموش نشه 😁🧡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام پارت بعدی پنجشنبه میزارم 🙂
ببخشید یکم طول کشید مدارس باز شدن و منم امسال نهم هستم کلی نوشتنی بهمون میدن👀🤦🏻♀️
عه همسن منی😂🌚
سلام آپامه من یکی از طرفدار هاتم تا پارت چهار رو خونده بودم بعدش چون دیر به دیر میزاشتی یادم رفته بود الان دوباره یادم اومد دارم میخونمش واقعا قشنگه من هر روز یه پارت میخونم چون همشو الان بخونم تو تا ۱۰ سال دیگه ادامشو نمیزاری من بازم یادم میره ول یحتما ادامه بده داستانت عالیه👍😍🤍
مثلی که نمیشه پارت بعد رو بزارم برای فردا همین الان میرم بخونمش👌🏻😐
بعدییییییی
سلام ب همه دوستان 🙃
دوستان داستان خیلی خیلی کم بازدید داره 😞
فقط پنچ تا بازدید داشته این پارت 😞
واقعا کمه ....اگه همینجوری بخواد پیش بره دیگه ادامه ی داستان رو نمیزارم 😞💔
:(💔
داستان منم بازیدهاش خیلی کمه اما بخاطر همون چند نفری که میخونن میذارم:)
😞🙃💔
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم😃♥⭐
ممنون 😍
بزودی میزارم 🙂
یه حسی بم میگه کسایی که قراره آخرش به هم برسن جاستین و کاترین نیستن آنتونی و کاترین هستن TT
عاولی ^^
نمیدونم شاید 🤭
مرسی 😍
T^T پس حدسم درسته
خواهش ^^
عالییییی مثل همیشه💖💖💖
مرسی 😍