
به نام خدا ، سلام ، این چند تا پارت قراره حسابی جالب بشه و باز هم راز و راز و راز ، هر احقل از نظر من ، امیدوارم خوشتون بیاد . بریم ببینیم داستان از چه قراره .
داستان از زبان دیپر: داشتم به آب دریا نگاه میکردم . به داخل کشتی نگاه میکنم.میبل داشت با شل صورتی بازی میکرد .تصمیم گرفتیم برا یه مدت کوتاه با کشتی خودمون بریم سفر ،البته منظورم فقط یکی دو هفته یا کمتر هست . کشتی توقف کرد . استن : پیاده شید عسلیا .من و عمو استن و عمو فورد و میبل از کشتی خارج میشیم . استن : خب حالا برید برا خودتون تو بازار این بندر حال کنید . دیپر : بدون پول ؟ استن : آره دیگه بدون پول ، برید چیز میزای هنری بندر رو ببنید مثلا مثل اون قلعه که از ماهی گندیده ساخته شده . فورد : استتتتتتتتتتتتتتتتتننن . استن : باشه بابا .
عمو استن بهمون پول میده و من و میبل میریم تا چند تا وسیله ی بدردبخور بگیریم . هیچ ایده ای برای گرفتن چیزی نداشتم . خوش به حال میبل که دو دل .... نه ببخشید ، دو دل که صحله !، چهارصد هشتصد تا دل شده بود 😐🤲🏻میبل: وای خدا ، حالا چی بگیرم ؟ ، دیپر تو نظری نداری ؟ دیپر : پول توئه هر کاری میخوای می تونی باهاش بکنی . میبل داشت فکر میکرد با پولش چی بگیره . منم با بیحالی به اطراف نگاه میکنم . میبل : دیپر ، دیپر . روم رو برمیگردونم . دیپر : چیه؟ میبل: آخرش یه آویز در گرفتم، خوشگل نیست ؟ دیپر : چرا خیلی قشنگه .حس خیلی عجیبی بهم دست داد . حس عجیب زیاد تجربه کردم ولی اینیکی متفاوت بود .خداییش آدم قحطی بود هرچی حس عجیبه باید بیاد سمت من ؟!؟ -_-وقتی میبل صدام کرد اون حس از بین رفت . میبل: دیپر ، دیپر، بیا بریم دیر میشه ها . دیپر : باشه بریم . رفتیم سمت کشتی .
میبل آویز رو به در وصل کرد . عمو استن در رو باز کرد و آویز یه صدای عجیب به وجود آورد . انگار کسی داشت ناله میکرد. صداش کل کشتی رو پر کرده بود . حس خیلی بدی بهم دست داد . استن : این چیه عسلی ؟، انگار ساحره دست داره آواز میخونه ! میبل می خنده ومیگه : چیزی نیست ، فقط یه آویز دره . به نظرم فقط یه آویز نمیاد .
هر موقع که اون آویز به صدا در میمد حالم بد میشد . احساس ضعف میکردم ، انگار یکی داشت چیزی رو ازم میگرفت . اکسولاتل: حالت خوب نیست ؟ دیپر : میبینی که نیست . عمو فورد در رو باز کرد و آویز دوباره صدا داد . دیگه نمی تونستم تحمل کنم . کسی هم به اندازه ی من حالش اینقدر بد نمیشد . سرم گیج رفت و داشتم میفتادم که میبل کمکم کرد وایسم .
میبل : دیپر تو خوبی ؟ دیپر : نه اصلا خوب نیستم میبل...اصلا....خوب...نیستم . میبل کمکم میکنه تا رویه تخت دراز بکشم . میبل : صبر کن تا برات دارو بیارم . میبل رفت تا برام دارو بیاره . دیگه نمی تونم صدای این آویز رو تحمل کنم . دیپر : تموووووووممشششش ککککننننن . میبل میاد . میبل : دیپر تو خوبی ؟، چرا گوشات رو با بالشت گرفتی؟ دیپر : آههه، کافیه دیگه، نمی تونم صدای این آویز رو تحمل کنم . میبل : چرا ؟ دیپر : صداش حالم رو خیلی بد میکنه . صدایی از ارشه کشتی میاد . من و میبل به هم نگاه میکنیم . میریم بالا و ...
خب میدونم کم نوشتم ولی پارت های بعد جبران میکنم . خدافظ👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آجی خوشملم 😚👏
من بدوعم برم پارت بعدم بخونم 😁🏃♀️
پارت ۷ تو بررسیه
عالی بود 👍
عالیییییییییییییییی بودددددددددددد لطفاااااااااا پارت بعدی سریع تر بزاررررررررر 😁