
چون قول داده بودم این پارت رو میدم این یکی مثل پارت ۶ هیجانش رفت بالا:)`. لایک و فالو یادتون نره^^
راوی: توگا دوباره نگاهی به جسم بدون جونی که روی تخت افتاده بود و هر نفساش یه نور امید بود برای زنده بودنش، نگاهی کرد. با بی حوصلگی به شیگیراکی نگاه کرد و با حرص گفت: - چرا نزاشتی که از خونش بخورم؟ این جسد چه کمکی به حالت میکنه؟ اما چیزی جز یه پوزخند، گیرش نیامد. از نظر توگا هیمیکو-که دیوانه ترین مجرم کل ژاپن شناخته میشد- شیگراکی دیوانه ترین کسی بود که تا حالا دیده بود. شیگیراکی همینطور که به لیوانی که نصفی از ماده داخل آن خورده شده بود، خیره شده بود گفت: - احمق نباش توگا! اینی که میبینی و به عنوان یه جسد میبینی، بنظر من یه طعمه زیباییه که بشه هاماتو لئوناردو رو شکنجه داد. دابی بدون اینکه واکنشی نشون بده، تیکه اش رو از صندلی گرفت و با صدای آرومی گفت: - چرا میخوای شکنجه اش بدی؟چرا یه راست کارو تموم نمیکنی؟ شیگیراکی با شنیدن این حرف، باعث شد که پوزخند که روی صورت اش حک شده بود پررنگ تر بشه. روی صندلی بلند شد و همینطور که قدم برمیداشت و میخندید گفت: - حرف زیبایی زدی دابی. سوال همتون همینه درسته؟ چرا یه راست نمیکشمش؟ اما بزار یه چیزی رو براتون روشن کنم. پوزخند لباش تبدیل شد به اخم غلیظی که روی پیشونیاش نقش بسته بود و دستایی که بهم میفشرد. ادامه داد: - بعضی اوقات مرگ برای بعضیا نباید راحت باشه. باید اونقدری زجرکشش بدی که هزار آرزوی مردن کنه. اونقدری شکنجهاش بدی که باعث شه حسرت بخوره. کاش به گذشته برمیگشت و دوباره از نو میساخت. اما گذشته دیگه برنمیگرده و هیچکس هم نمیتونه کاری رو بکنه. موهایی که روی صورت زخم خوردهاش بود رو کنار زد و دوباره با خونسردی گفت: - این جسد همون کرسوی امیدیه که بهم میده. امیدی که بهم میگه میتونم این خونواده رو نابود کنم،از ریشه! حالا با هر قیمتی که شده. حرفش که تموم شد، لیواناش رو برداشت و به صحنه روبرویی که از نظر خودش دلنشین بود، خیره شد.
میا: ازیوا سنسه: خیلی خب دانش آموزا، این تکلیف رو برای فردا میخوام. هرجور که شده. همه: های سنسه! ازیوا سنسه با بیخیالی کاغذ های روی میز رو جمع کرد و بدون حرفی از کلاس خارج شد. همین که بیرون رفت، خودم رو روی صندلیام پرت کردم ک با حرص نفسم رو بیرون دادم. از این بدتر نمیشه! بجای اینکه توی بغل گرم خوانواده ام باشم، توی یه مدرسه عجیب و غریبام که بجای درس ریاضی و علوم، درباره قدرت و از این چرت و پرتا درس میدن. این زخم لعنتی هم که توی این چند ساعته فقط تیر کشید. مینا: میا چان خوبی؟ چشمام رو باز کردم و با پکر بهش خیره شدم، سپس با ضرب بلند شدم و سرم روی روی میز گذاشتم و با بی حوصلگی گفتم: - دارم دیوونه میشم!شما چجوری این جور چیزا میفهمید؟ من که هیچی از این درس نفهمیدم. مینا آروم خندید و سرش رو روی دستش گذاشت. مینا: عادت میکنی. خب ببینم وقت داری بعد از مدرسه با ما بیای بیرون؟ سرم رو چرخوندم و به صورت صورتی رنگ اش خیره شدم. خواستم چیزی بگم، اما یهو کل اطراف سیاه شد. با ضرب بلند شدم. چه اتفاقی افتاده؟ بقیه کجان؟ میا: مینا سان؟میدوریا؟ آهایی! کسی صدای منو میشنوه؟ اما جز انعکاس صدای خودم، چیزی نمیشنیدم. صحفه تاریک کنار رفت و بجای اون، یه جای عجیب و غریب اومد. یه پسر کل هیکلش سیاه بود.
آروم به طرفش قدم برداشتم. میا: ام ببخشید. میشه بگید من... اما وقتی برگشت و به من نگاه کرد، احساس کردم که ئه سطل آب و یخ روم ریختن. میا: م...مایکی؟ داداش این تویی؟ دروغ چرا؟ خوشحال بودم. با خوشحالی به طرفش قدم برداشتم و گفتم: - مایکی زنده ای داداش؟ حالت خوبه؟ اما هیچ ری اکشنی نشون نداد. ی...یعنی چی؟ میا: داداش؟ از دیدنم خوشحال نیستی؟ اگه خوشحالی پس چرا اینجوری بهم خیره شدی. انگار... انگار با یه غریبه ای. چیزی نگفت و فقط پلک میزد. قشنگ به صورتش خیره شدم که با دیدن لکه قرمز رنگی رو صورتش، کمیتعجب کردم. میا: م...مایکی؟ اون لکه دیگه چیه؟ دستی روی صورتش کشید و اون لکه رو پاک کرد. نگاهی بهش انداخت و زیر لب خیلی آروم گفت: -خون... خون؟؟ وایسا ببینم این داره چی میگه؟ با عصبانیت به طرفش رفتم و گفتم: - چی میگی با خودت؟ مایکی اصلا... اما با دیدن خنجر توی دستش که با خون آغشته شده بود و و قطره قطره پایین میومد، یه لحظه جا خوردم. با تعجب به صورت سرد و بی روحاش خیره شدم. میا: مایکی نگو که ... اما بازم حرفم نصف موند. چرا؟ شاید چون با دیدن جسمی که پشت سر مایکی بود و توی خون غرق شده بود، خیره موندم. قدم های آروم و بیجونی برمیداشتم. مایکی رو آروم کنار زدم تا مطمئن شم اون کسی نیست که جونم رو براش میدم. اما صورت سفید و بدون جون لئو، این حرف رو نقض کرده بود. با چشم های باز افتاده بود و از زخم سینه اش خون میومد. توی یه دریاچه خون افتاده بود. امکان نداره! اون برادر من نیست! این جسد اونی-چان من نیست و قاتلش هم برادر دوقلو من نیست.امکان نداره... با صدای بلندی گفتم: - داداش!!!
مینا سان: میدوریا: میا چان؟ میا چان حالت خوبه؟ اما چیزی جز فشار دادن سرش انجام نمیداد. یهو اینطور شد بدون اینکه اتفاقی بیفته. دستاش می لرزید و زیر لب حرف میزد. از شدت درد دور چشماش حلقه ای از اشک درست شده بود. دکو کون آروم تکونش میداد و تلاش میکرد تا از اون کابوس یا هر چرت و پرتی بیرون بیاره، اما... میا چان: نههههه! همین که این فریاد رو زد چشماش رو به شدت باز کرد و سرش رو ول کرد. همه با تعجب به صورت رنگ پریده اش خیره شدیم. دستاش مثل بید میلرزید و چشماش کمی خیس شده بود. دکو-کون دستش رو گرفت و به آرامی گفت: - هی هی آروم باش! چیشد یهو؟ سرش رو به طرف دکو-کون چرخوند و با ترس بهش خیره شد. زیر لب کلمات عجیبی میگفت: - لئو... مایکی...خون... جسد... هیچی از حرفاش نمیفهمیدیم. یعنی چی؟ خون کی؟ مایکی و لئو؟ اونا دیگه کی اند؟جسد؟ دکو-کون که انگار فهمیده بود گفت: - فقط یه کابوس بوده. اونا حالشون خوبه. میا-چان چند دقیقه ای بهش خیره شد، سپس با سرعت بلند شد و از کلاس خارج شد. دکو-کون: میا چان وایسا! خواست به طرفش بره اما اوروروکا دستش رو گرفت و گفت: - بزار تنها باشه. بعدا دربارهاش میگه. دکو-کون کمی با تردید بهش خیره شد، سپس نفسی پر از حرص بیرون داد و سری به نشونه باشه تکون داد. کیریشیما همینطور که سرش رو میخاروند، گفت: - چه اتفاقی افتاد دقیقا؟ همه به دکو-کون خیره شدیم. اونم کمی سکوت کرد سپسگفت: - فکر کنم اثر اون قدرتیه که وارد بدنش شده. با تعجب بهش خیره موندیم. باکوگو کون با عصبانیت داد زد: - همینو کم داشتیم. باید محافظ یه بچه بشیم. عالی! اصلا بهتر از این نمیشه! بعد بدون حرف دیگهای با قدم های محکم، از کلاس خارج شد. دانکی سری تکون داد و گفت: - بیاین بریم الانه که زنگ بخوره

خب اینم از پارت ^-^ تو نظرات بگید که اون فردی که با توگا و اینا بوده کی بوده؟ و اون کابوسی که میا دید ممکنه واقعیت داشته باشه؟🤔 لذت ببرید از عکس؛-؛ بگیدااااا•-•🐛
اضافی😐🦥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااااااااااااااالللللللللللللللیییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
(نیخلنیمسمقایایایخیتیتبتبتبخقمصم) وی به شدت ذوق زده بیده😂
عالی عالی عالی😂🥂💙
ممنونننننننم*-*
ممنون ممنون ممنونننن❤😙😂
اجی پارت بعددددددد😭😭😭😭
بررسی^^
اجی جون خیلی نگرانت شدم ی روز نبودی ، قول میدی هیچوقت از تستچی نری :)💔؟
دیگه از چه اپ های استفاده میکنی اجی :)؟
هوم... قول نمیدم:)
ولی بازم میام ^-^ از تستچی نمیرم ولی کمی دیرتر میام :-)❤
تو یوتیوب فعالیت موکونم*-*
سیلام سیلام 😐💗
کوووو پارتتت بعد اجییییی🍒😂😂😂
اجی جانم شب شد پیلیز بزار 😐
چشومم
تنکیو ^^
هعییییی روزگار......اوک خمین شب بزار سه روز دیگه بیاد حدعقل :/
اجی جون پیلیزززززززز پارت بعدو زود بدهههههههه
شب میدم چشم🐶
اجی جونم میشه زود تر بدی ؟ اخه فردا مدرسه شروع میشه متاسفانه باید زود بخوابم
مشکل اینه که شب اگه بزارم تا بررسی میشه سه روز میگذره
بله...
پارتتتتتتت بعددددد کووووووووووو 😂😂
شبببببب🐛🦥
اجی جونم خیلی با استعدادی :)))))))))))))
پارت بعدو پیلیزززز بدههههههههه زودددد لطفااااا امشببببب بدهههههههه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 و اینکه پیلیزززززززززز پارت بعد درمورد لئو جون باشهههههه یکم دنی و راف هم بیار 😍 خواب میا نمیتونه درست باشه چون مایکی لئو رو نمیکشه که 😐💔 ولیییی عالییبییییییییی
ممنون عزیزم"-"💚💙
عه فردا میدم چشم#-# امشب پارت جدید رو مینویسم فردا پارت رو میدم
چشم هم از دانی، هم راف و هم لئو:)
از همه درداش:'))💙💔
بازم ممنوم:')
خواهش میکنم :))))))) منونننننن :))))
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییئیییییییئییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییئیییییییئییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییئییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
نمیدونییییی چقدررررررررررر عاللللییییییییی بوددددددددددددددددددددددددددددد
ممنوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننم
خوشحالم که دوستش داشتی🐛💙
😍😍😍😍😍