من برگشتم اونم بعد از یه هفته🙂🙂 این پارت زیاد طولانی نیست شایدم بشه چون دقیقا نمیدونم میخوام چی بنویسم😐 فقط هر چی اومد به ذهنم مینویسم😂😂💪
حتی بعد از رفتن اون سربازها هم اون دست روی دهنم بود! قلبم به شدت میکوبید و از ترس نزدیک بود زهره ترک بشم تا اینکه بالاخره دستش رو از روی دهنم برداشت؛ سریع ازش فاصله گرفتم و توی قسمتی که روشنایی بود رفتم، هر آن منتظر بودم که یه مرد هیکلی بیاد بیرون ولی به جاش یه پسر بچه بیرون اومد! با تعجب بهش خیره شدم اونم با اخم بهم نگاه میکرد، هر دو ساکت بودیم که یه دفعه صدایی اومد و با ترس برگشتم که یه موش رو دیدم، پسر بچه کمی از اخماش رو باز کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟ مامان بابات کجان بچه؟! اب دهنم رو قورت دادم و یه قدم عقب رفتم که گفت: نترس کاریت ندارم. بعد یه نگاه به سر تا پام کرد و ادامه داد: این طور معلومه یتیمی! به لباسام نگاه کردم، لباس پف پفیم پاره پوره شده بود و پر از خاک و گل بود، کفشام توی جنگل پاره شدن و الان پاهای برهنهام کثیف و زخمی بودن؛ معلوم نیست الان صورتم چه شکلی شده!
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
دو ماه پیش گذاشتی پس بعدیش چرا نمی آد 😭😭😭😭😭😭😭😭
وای ۲ماه شده که😥پس چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وااایییی پارت بعدیی کی میاد دیگ دارم دیوونه میشم
اره دقیقا👍🏼😭
الان ۱ماه شده🙁😓
عالیه . من نفهمیدم پدره وسه چی مهمه ؟ مگه مخماشون ری و کیارا نیستن ؟
عالی . عالی . عالی . فوق العاده . ادامه بده .
پارت بعدی رو بزار به خدا دق کردم میخوام ببینم چه اتفاقی قرار بیوفته و داستانت رو خیلی دوست دارم عالیییییی هست افرین من پرنسس هستم رو هم بزار اونم خیلی قشنگه🤩🤩🤩💕💕💕زود پارت بعدی رو بزار 🌸
عالی عالی بعدی رو زودتر بزار
عالی
خیلی خوب بود