
کنیچیوا !گومن چند روز بود درگیر انیمه ناروتو و مسائل شخصی خودم بودم وقت نکردم داستان ام رو بنویسم یا تستی بسازم ٌ!راستش به نظر من همه ی شما طرفداران الهه پنجم یک هیوچیماکی اصل هستید!😯
شیماری:سای در حین ماموریت که نمیشه آتش روشن کرد و خب غذا باید خورد از نظر من تو چادر بزن من رو تکنیک جا به جایی از طریق طومار خودم کار میکنم😊سای:باشه شیماری!و به این ترتیب هم چادر زده شد هم غذا از طریق تکنیک جابه جایی فراهم شد!سای:امممم این سوشی ها معرکه اند غذای بیرونی فکر کنم باشند!😇شیماری با عصبانیت:نه خیرم همش کار دست خودمه😬سای:باشه باشه جوش نیار ولی اولین باری هست که به نظرم دست پخت یک دختر نینجا خوبه!شیماری:منظور ؟تو یک منظور داشتی بگو بگو!😠سای:نه بابا چه منظوری فقط غذای خیلی خوشمزه ای بود شیماری چان!
شیماری:خب ممنونم!سای :بهتره بریم بخوابیم !شیماری:صحیح!و اونا رفتند و خوابیدند .فرا ۷ صبح:سای:شیماری بیدار شو باید راه بیفتیم !شیماری:مادر بزار بخوابم برو اول تسوکه رو بیدار کن چرا به من گیر دادی اه؟سای:مادر؟من که مادرت نیستم!شیماری به خر و پف کردن ادامه میدهد !سای:اینجوری نمیشه!تکنیک تغییر شکل !سای که به شکل ساسکه در آمده :شیماری بلند شو!شیماری:وایییی ساسکه تو اینجا چکار میکنی!😮سای به شکل عادی خود برمیگردد!شیماری:چییی ؟ابن چکار بود که کردی نکنه فکر کردی من از ساسکه خوشم میاد!سای:گومن دمو همین فکر رو میکنم!شیماری با یک مشت محکم سای رو داغون میکنه!
سای:خب چکار کنم مگه تو به عشق در نگاه اول باور نداری؟شیماری:به جای عشق در نگاه اول رو ماموریت تمرکز کن!سای:بله کاپیتان!شیماری:راه میافتیم! بعد دو ساعت:سای:شیماری توروخدا یک چیزی بگو من حوصله سر رف!شیماری:انتظار داری چی بگم؟سای:حالا که داریم میریم پیش تماری اینا!به نظرت تماری و شیکامارو به هم نمیان !شیماری:سای توروخدا ول کن!سای:خب چکارکنم ؟حوصله ام سر رفته دیگ!شیماری:خب من یک فکری دارم ولی یک شرط داره!سای :چه شرطی ؟شیماری:قول بدی نه شبیه ناروتو نه ساسکه نه نجی بشی!سای:فقط همین شیماری:بله این یک کار بزرگ در حق منه !
سای:هر جی تو بگی!حالا فکرت چیه؟شیماری:بیا خیال پردازی کنیم ببینیم آبویی هامه چه شکلی هست!سای:خیلی همه عالی!سه ساعت بعد :شیماری:خب دیگه سای رسیدیم!سای:واقعا این کوه های سوزانه نا امید شدم!اینا که خیلی هم شاخ نیستن!شیماری:از برون فک میکنی معمولیه از تو بری بوی سوختگی بدن هم میفهمی !سای:چه وحشتناک!شیماری:او تماری و کانکورو هم رسیدن!تماری:سلام شیماری!شیماری:خوبی تماری یک خبرا برات دارم!تماری:چی؟شیماری:بیا اینجا!تماری :حالا چی شده ،؟شیماری:دم گوش تماری میگوید:راستش من با شیکامارو صحبت کردم !تماری خب بعد چی شد؟شیماری:خب دیگ قبول کرد!تماری:همین!شیماری:به نظر من اون قصد گفتن چیزی رو بهت داره
کانکورو:شرط میبندم که دارند درباره شیکامارو صحبت میکنند:تماری:کی گفته پسره ی علاف!الان خودم حساب ات رو میزارم کف دستت!کانکورو :غلط کردم!شیماری:تماری کانکورو بس کنید بیاین همگی اینجا!تماری:خب!شیماری:خب دوستان به نظر من الان که راه بیوفتیم ۱/۵ روز فاصله هست باید سریع راه بیوفتیم !خب اون ها راه افتادند و ۱ روز از راه رسیدن اونا به دهکده ابر گذشت!سای:نمیدونستم مرز دهکده شن و دهکده ابر اینقدر بی آب و علفه خسته شدم !شیماری:خب دیگه مگه تقصیر منه این راهه که باید طی کرد هر چند من حس میکنم هیجانی در پیش رومونه!که ناگهان
دو چاقوی کونای به طرف هر یک از اعضای تیم پرت شد !شیماری ازدوتاییشون جاخالی دادو اونایی که به سمت کانکورو پرت میشدند رو گرفت! !سای از دوتاش جا خالی داد!تماری به موقع فهمید و از تکنیک داس بادی استفاده کرد!کانکورو:شیماری چان من زندگی ام رو مدیون شما هستم آریگاتو!شیماری:دو ایته ماشته بچه ها باید خوب حواس مون رو جمع کنیم نباید خطا کنیم طبق بررسی های من این دو چاقو آغشته به زهر هستند!تماری :تو کی بررسی کردیٌ!شیماری:این یک رازه تماری چان!سای:باشه کاپیتان به نرم قضیه داره جالب میشه!کانکورو:موافقم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب خلاصه نگفتی قسمت بعدی را کی میزاری؟
خودت بررسی کرد قسمت بعد اونم فردا میزارم
خب منتظر قسمت بعدی هستم .
شرمنده کل قسمت ها رو تو کمتر از سه ساعت خواندم بنظر دو روز گذشتن زیادیه 😅😅
خب قشنگ مینویسی کنجکاوم بدونم بقیش چی میشه 😓
باغ بودم ببخشید
عالی بود پارت بعدی کی می یاد
اگه امشب بنویسم فردا شاید بیاد
خب من این داستان را خواندم
باید بگم که برای من واقعا زیادی احساسی بود😅😅
از اونجا که خودم هم داستان مینویسم میتوانم کمی احساسات نویسنده را پیشبینی کنم .
این داستان نشون میده که تو ساسکه را خیلی دوست داری و این داستان تصورات ذهنی خودت با ساسکه بود
به عبارتی شیماری در واقع خودت هستی درست میگم؟🤔🤓
واژه هیوچیماکی هم واقعا زیرکانه بود
هیو:هیوگا
چی:اوچیها
ماکی:اوزوماکی
منتظر ادامه اش هستم
دقیقا هر چی گفتی درست بود!خودم خیلی ساسکه رو دوست دارم !و در واقع همیشه خودم رو حتی شیماری میزارم.هیوچیماکی هم باحال بود به نظرم البته ساخته ذهنی خودم بود ها ولی به نظرم جالب بود گذاشتم روش
حالا میدونی چطور متوجه شدم ؟
احتمال اینکه بدونی یا متوجه بشی خیلی زیاده
نه چطور متوجه شدی
ساده هست همونکاری که خودت انجام میدی را من هم انجام میدم .گفته بودم که خودم هم داستان می نویسم می توانم احساسات درون نوشته را حدس بزنم .
آره اینقدر ساده بود که خودم حدس زدم ولی نگفتم که ضایع نشم😯