بلا بلا بلا
•{گریس}•
ماشینه تو کوچه به طرز ناشیانه ای وایساد (پنچر شدیم) اونیکی پسره رفت پیشش(پس چیکار کنیم؟) که دحتره تک سرفه ای کرد و با سر به من اشاره کرد و باعث شد همه بهم خیره شن(اون نیست نه؟)(اره اما مامان گفته بود اونجاس)(سر ساعت بود دیگه؟)(اره)(چی تغییر کرده؟)(همیشه که مامانت درست آین.. دختره دوباره سرفه کرد پسر راننده هه حرفشو نیمه گذاشت و هر سه تاشون با حالت خیلی خسته ای بهم زل زدن(چیه؟)(ه..هیچی، اسمت چیه؟)(گریس)(از اشنایی باهات خوشحالم گریس من ایتنم) و باهام دست داد (خوشحالم که تونستیم نجاتت بدیم، اوبری ایوانز)اونیکی پسره هم اومد جلو دستشو جلوم گرفت و خشک و خالی گفت(دنیل)|دچار کمبود اسم نشدم😂خواستم با هم اشتباشون بگیرین|منم باهاش دست دادم گفت(دیدار کوتاه و جالبی بود گریس)(اره)اون دختره اوبری هم ازم پرسید(این نزدیکی یه ایستگاهه اتوبوسه میتونی برگردی؟)(معلومه)به دنیل گفتم(امیدوارم دوباره همو ببینیم اما اینبار با آرامش)(امیدوارم)(پس خداحافظ)هرسه تاشون همزمان گفتن(خداحافظ) و هرچی دور تر میشدم بیشتر براشون دست تکون میدادم نمیدونم چرا خداحافظی ازشون سخت بود ته دلم احساس میکردم یه چیزی از من بهشون ربط داره
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)