شخصیتم برای داستان 𝐿.𝐻.𝐵

اسم:جِین راشل میلر لقب:رینورا سن:16 موقعیت در داستان: ضد قهرمان که جز خوب ها حساب میشه

زندگی: 18 سال قبل ارتورِ هشت هزار ساله پسر یکی از اساطیر عاشق ملانی یه انسان شد، مادرش الهه ی زیبایی، به اون هشدار داد که ازدواج با ملانی بهای سنگینی داره اما این ازدواج سر گرفت بعد از گذشت دو سال فرزند نیمه انسان اونا متولد شد درست در تولدش میدزدنش و توسط پدربزرگش و بهترین نگهبانان Viromine (ساختگی😂) اموزش دید، یه جنگ بین چنتا قلمرو صورت گرفت که توش دوست صمیمیش و مادربزرگش مردن از اون سمت پدر و مادرش دوباره بچه دار شدن که اون رو عصبانی کرد و تصمیم گرفت از همشون انتقام بگیره (چون همه می خوان شرور شن من برای کمک به نویسنده برادرمو شخصیت مثبت میکنم که زیاد شن😂)

قدرت ها: نامرئی شدن | کنترل افکار | محلق بودن | مادربزرگش بیشتر طلسم های باستانی رو یادش داده از جمله: اواز مرگ، تسخیر، شکنجه و ……

نسبتا باهوشه ولی نه خیلی | مبارزش عالیه و زور بازوی خیلی زیادی داره | دوست داره زندگی روی زمین رو امتحان کنه | یه خورده زورگوئه | فعلا که عاشق نشده | بیشتر وقت ها محلقه و رو هواس | وقتی استرس داره سوت میزنه | وقتی برای اولین بار به زمین اومد همه ی فیلمارو یه جا دید😂 | الان تو زمین زندگیه ارومی داره

موقعیت در گروه: یه چیزی مثل هکر که بیشتر کارهای ماموریت رو ردیف میکنه، سلاح: اونجایی که همه خنجر گفتن یه تیرکمان که با یه طلسم تیرش هرجا که بخواد میره ولی نویسنده ی عزیز اگه میتونی یه جایی تو داستان بشکنش☺️ (عکس تیرکمان)

قیافش\:

لباسش: (چه جلفه خدااا😑🤦)

حالا برادرش: بیل میلر 15 سالشه از اونجایی که بچس نمیزارن خیلی کار خطرناکی کنه | ضعیفه و قدرتاش هیپونوتیزم و ذهن خوانی هست | مبارزه ی نسبتا خوبی داره | از اونجایی که جین تو گروه خوباس همش باهم دعوا میکنن و کار به کتک کاری میرسه😂 | پدر و مادرش که مردن نمی خواد به تنها خوانوادش اعتراف کنه ولی جین رو خیلی دوست داره