
اینم از پارت ۶ ناظررر لطفاا منتشرش کن لطفاااا
ملیکا:اون شب اعضا به اصرار ما اونجا موندن.صبح بیدار شدم رفتم حموم بعدش رفتم پایین که صبحانه درست کنم.بچه ها هم امدن پایین نشستن پشت میز سوهو(واو همه اینا رو خودت درست کردی؟؟)ملیکا(هوم) بکیهون(چه خوشگله ادم دلش نمیاد بخوره)ملیکا(ادم الان دلش به قار و غور میوفته اگه نخوره)نرگس( عهههه کوفت کنید دیگه)سهون(هوم عشقم راست میگه بخورید)نرگس(سهون چرا تو خفه نمیشی)ملیکا(یگانه و چان کجان!!)کریس(نمیدونم)بکیهون(ملی توهم به همون چیزی که من فک میکنم فک میکنی)ملیکا(احق من چطور بفهمم تو به چی فک میکنی!!)بکیهون(ولش کن)ملیکا(برم بیبنم این دوتا کدوم قبرستونی هستن) بکیهون(منم میام)ملیکا(خداااااا بک بشین سرجات صبحانه تو بخور)بکیهون(نمیخوام میخوام پیش تو باشم) ملیکا(بکککککککک تورو خدا سفر قندهار که نمیرم بشین صبحانه اتو بخور تا برم این دوتا رو بیارم) بکیهون(باشه)
رفتم طبقه بالا در اولین اتاقو باز کردم دیدم خالیه.کلا ما چهار تا اتاق بیشتر نداشتیم که هر چهار تاشو گشتم تو هیچ کدوم نبودن.یه هوف کشیدم رفتم پایین تو آشپز خونه تا گوشیمو بردارم بکیهون(چیشد کجان!!) ملیکا(بالا نبودن حالا اگه اجازه میدین زنگش بزنم بیبنم کدوم گورین)بکیهون(باش) گوشیمو برداشتم به یگانه زنگ زدم یگانه(بله)ملیکا(بله درد کدوم گوری رفتین!!!)یگانه(ما تو حیاط خلوتیم!)ملیکا(حیاط خلوت در اونجا که قفل بود!!)یگانه(نه من کلیدشو از اتاقت برداشتم!)ملیکا(تو چه گو*هی خوردی!؟) این جمله با داد گفتم یگانه(الان میایم)ملیکا(جم نمیخورید از اونجا تا بیام) گوشی قطع کردم رفتم سمت اتاقم رفتم طرف در حیاط خلوت سر برگردوندم دیدم همه شون دنبالم راه افتادن ملیکا(چرا الان امدین دنبال من!)نرگس(امم همین طوری) ملیکا( هر گو*هی میخواید بخورید به من چه) رفتم تو حیاط فقط بک ، نرگس و سهون دنبالم آمدن
ملیکا(یگانه چرا امدین اینجا!!)چان(چرا شلوغش میکنی فقط آمدیم چندتا عکس بگیریم همین)ملیکا(یگانه تو که خوب میدونی من بعد اون اتفاق دیگه درد اینو قفل کردم که نه خودم برم توش نه هیچ کس دیگه)یگانه(فک میکردم یادت رفته)ملیکا(تو فک میکنی یادم بره)نرگس(ملی اشکال نداره دیگه باو چیزی نشد)ملیکا(نرگس چیزی نشده خودت که خوب میدونی)یگانه امد بغلم کرد و بغضم گرفت یگانه ( ببخشید ولی باید فراموش کنی)بغضم ترکید ملیکا(نمیتونم یگانه همش خاطراتش میاد جلو چشمم)بک(میشه به ما هم بگید چیشده!!) ملیکا(ولش کن بیابد بیرون یگانه دیگه هم نیا طرف این در) یگانه هم به نشونه باشه سرشو تکون داد همه رفتیم بیرون .
همه تو حال نشسته بودیم منم حالم خیلیی گرفته بود الهام(ملی هنوز داری بهش فکمیکنی؟) ملیکا( اره نمیتونم همش خاطراتمون جلو چشمم پلی میشه)یگانه ( ببخشید تقصیر من شد ) ملیکا(نه ولش کن) لوهان( میشه بگید چرا ملیکا از اون حیاط بدش میاد الان حالش اینجوریه!) ملیکا ( همش از چند سال پیش شروع شد که ما ایران بودیم..)الهام(ملیکا اگه میدونی اذیت میشی نگو) ملیکا ( نه میگم )
ملیکا(ما ایران بودیم من عاشق پسر عمه ام بودم اوایل عشقم یه طرفه بود ولی بعدش اونم بهم گفت دوسم داره باهم وارد رابطه شدیم..)بک( چند سالتون بود!!) ملیکا( نمیدونم فک کنم ۱۸ سالم بود اونم ۲۰ سالش بود) بک ( اهان بگو) ملیکا (اوایل رابطمون هیچ کس نمیدونست فقط نرگس و یگان و الهام و امیر دوست صالح میدونستن بعضی موقع ها باهم میرفتم بیرون تا اینکه بابای صالح فهمید که همو دوس داریم اونم گفت من باهاتون مخالفت نمیکنم با بابام حرف زد یه روز بابام گفت ملیکا عمه ات میخوان بیان خواستگاری انقدر خوش حال شدم که خواستگاری که تموم شد دو روز بعدش نامزد کردیم من تو این دوران اکسو ال بودم صالح هم میدونست باهم مخالفت نمیکرد حدود دو ماه بعدش بابام گفت باید عقد کنید ماهم که از خدا مون بود عقد کردیم چند روز بعدش خبر اینکه شما میخواید کنسرت بزارید پخش شد منم بهش گفتم اونم گفت با دوستات میبرمت بعد خودش همه کاراشو انجام داد آمدیم کره کنسرت بردمون برام این خونه رو خرید گفت میخواد اینجا اقامت بگیره منم که از خدام بود کارا اقامت که تموم شد دقیقا تو همین حیاط خلوط رفتیم باهم کلی رویا بافی کردیم) یه تک خند زدم( من بهش گفت صالح گفت جان صالح گفتم بیا وقتی بچه دار شدیم اگه پسر بود اسمشو بزاریم بکیهون خندید گفت باشه دوسال عقد بودیم تو این دوسال همش تو این خونه بودیم یه روز مامانم ..) گریه هام سرا ریز شد یگان( ملی خوبی) ملیکا( اره، مامانم زنگ زدگفت باید عروسی کنید صالح گفت براشون بلیط میگره بیان اینجا یه عروسی کوچولو بگیرم مامانم اینا آمدن یه روز که رفته بودیم لباس عروس و کت شلوار بگیرم وقتی داشتیم برمیگشتیم...) گریه هام بلند شده بود ( تصادف وحشت ناکی کردیم اولش دو تامون یک ماه تو کما بودیم بعد یک ماه من بهوش امدم ولی صالح بهوش نیومد از اون روز به بعد دیگه هیچ وقت ندیدمش)
بک امد بغلم کرد منم تو بغلش گریه میکردم کای (چرا از اون حیاط بدت میاد!!) ملیکا(چون تموم خاطراتم باهاش اونجا بود همه اولین هامون اونجا بود اولین بو*سمون اولین رابطمون همش اونجا بود بعد از اون اتفاق دیگه هیچ وقت نرفتم توش تا امروز) بک گونمو بوس*ید. تاعو( چند سال از اون اتفاق میگذره!؟) ملیکا (حدود دو سال و نیم و من هنوز نتونستم فراموشش کنم) بک(منم بودم فراموش نمیکردم اتفاقات با عشق اولت معلومه هیچ وقت یادت نمیره) یگانه( ملی بیا آب بخور ) ملیکا ( مرسی) بک ( بیا از این بعد ما هم خاطره بسازیم هوم کنار خاطرات گذشته ات بیا ماهم خاطره بسازیم بعضی موقع هم بریم تو حیاط خلوته خوبه !!!) نرگس ( هوم به نظر منم خوبه ) ملیکا ( باشه ) یه لبخند زدم بک صورتشو آورد نزدیک صورتم جلو همه بو*سم کرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)