الهام : بعد از اینکه همه وسایل. و بردیم تو حیاط لباسمونو عوض کردیمو رفتیم تو حیاط. اون شب با کلی مسخره بازی تموم شد پسرا شب اونجا موندن. «صبح» وقتی بیدارشدم دیدم لوهان نیست رفتم یه دوش گرفتم بعد لباسامو پوشیدم رفتم پایین دیدم همه بیدارن لوهان(بیا اینجا) با دستش به صندلی کنار دستش اشاره کرد منم با یه لبخند رفتم کنارش نشستم. چان(دخترا ما یه تصمیمی گرفتیم میخوایم بریم به کمپانی بگیم که ما قرار میزاریم و خبرشو پخش کنه)ملیکا با تعجب نگاش کرد ( ببین اینجوری فنا اینا بد میشه)بک(بیبینید ما به کمپانی مجبور شدیم بگیم که قرار میزاریم ولی نگفتیم که با شما قرار میزاریم و اینکه ما میریم با کمپانی حرف میزنیم و میگم برای اینکه بتون شک نکن برید کارآموز شید)نرگس(بینید یک ما ایرانیم وقتی فنا بفهمن رسما براتون بد میشه بعدم بیایم کارآموز شیم منظورت چیه؟) سهون( نمیزاریم کسی هویت اصلی تون رو بفهمه و با اسم کره ایتون معرفیتون میکنیم اینکه بک گفت کارآموز شید اینکه بیاید یکتون استایلت نمیدونم میکاپر عکاس اینا بشه اوکی؟) متین( اینجوری دخترا به خاطر بودن بارشما هیت نمیگرین؟) بک(عااا اگه اونا فنای ما باشن مارو درک میکنن و هیت نمیدن اونایی که هیت میدن هیترن و باید باهاش کنار امد)ارسلان(خو اینجوری روحیه اشون که به فنا میره) ملیکا(من موافقم من بک رو دوس دارم بقیه تونو نمیدونم) همون موافقت کردیم . همون موقع سوهو زنگ زد کمپانی هماهنگ کرد که ماهم بریم اونجا .
یگان:رفتیم تو کمپانی پسرا همه جلو اوکی کردن وقتی داشتیم از کمپانی بیرون میومدیم جلو کمپانی پر از خبرنگار و فن بودن چان دستو گرفت منم دنبالش رفتم ون بک و ملیکا هم پشت سرمون آمدن تو ون الهام لوهان ، نرگس و سهونم رفتم تو اون یکی ون.
«چند سال بعد» ملیکا: تو کمپانی بودم داشتم وسایلمو آماده میکردم که یکی از پشت بقلم کرد بک( عشق من چطوره)منم دستمو گذاشتم رو دستش (تو خوب باشی منم خوبم) یه لبخند ملیح زدم بک داشت نزدیکم میشد که همه اعضا مثل چی ریختن تو اتاق ملی ( خو چه خبرتونه)نرگس با نگاه خبیثانه ای گفت (چیکار میکردیم؟؟) بک( همون کاری که تو با سهون میکنی) محکم زدم به بازوش بک (یااا مگه دروغ میگم ) هیچی نگفتم چون زیر دستام آمدن تو اتاق ملیکا(خو پسرا بشنید رو صندلی تا آمدِاتون کنم یگان توهم بیا کمکم) یگان(اوک)
عد از اینکه میکاپشون کردم نرگس لباساشونو داد لباساشونو عوض کردن الهام(خو بیاید اینجا تا عکسارو بگیرم) همه رفتن منم رفتم پیش یگان و نرگس گفتم ( هیییی سه سال گذشت ) نرگس (هوم)
چند هفته بعد بک (بچه هااااا فردا روز دیگه مراسم ملون میوزیکه هااا ) ملیکا(میدونیممم ) اون روز پسرا همش داشتن تمرین میکردن «روز ملون» ملیکا: چون باید برا اجرا میرفتم با یه ماشین دیگه رفتیم پسرا اجراشونو کردن و آخرش وقتی آخرین جایزه رو بهشون داد بک یهو گفت ( ما باید یه چیزی بگیم ، همه تون میدونید ما قرار میزاریم و اینکه حدود سه سال ونیم که باهمیمم و میخوایم بقیه عمرمون رو باهم بگذرونیم من خودم از سائه درخواست ازدواج میکنم و امید وارم قبولم کنه) چان(و من هم میخوام بقیه عمرمو با عشق زندگیم بگزرونم سویون بیا ازدواج کنیم) سهون و لوهان از نرگس و الهام درخواست ارواج کردنن. وقتی اجرا تموم شد بهمون حلقه دادن.
اینم از پارت اخر امیدوارم خوشتون امده باشه دوستون دارم تا رومان بعدی فعلا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)