10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 💖ᏗᏝᏗ💖 انتشار: 4 سال پیش 214 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
۲ هفته گذشته می دونم. ولی از دوستم کمک گرفتم.( با اینکه پسره و ۱ سال از من بزرگتره) بردیا اگه این تستو می خونی ازت ممنونم. کلی بهم ایده داد این آقا تا من ادامه بدم. اگه من نتونستم اون ادامه می ده ولی با هم در ارتباطیم پس داستان خیلی راحت ادامه پیدا می کنه🌹
به من نگاهی کرد و چشمکی زد.
خواستم پاشم برم سراغش که اگنس بهم گفت : وایساااا بزار برای زنگ تفریح.
گفتم : آخه...
اگنس : لونا؟؟؟؟
من : باشه باشه من تسلیمم!
زنگ که خورد سوزوکی خان پاشدن برن پیش مدیر برای نمی دونم چی چی☺.
من هم رفتم تو حیاط دیدم اون دختره الیزابت نشسته یه گوشه داره گریه می کنه. دویدم رفتم پیشش : چیزی..شده؟؟؟
اون : نههه😓 من : وااا؟؟ معلومه که چیزی شده!! یهو چشمم افتاد به ادن پسره تاکاکی! گفتم : فکر کنم فهمیدم چی شده.
گفت : نه نرو برای خودت دردسر درست نکن! گفتم : خیالت راحت اونقدر رو دارم که با یکی مثل اون رو در رو بشم. یعنی خب قبلا شدم.
یهو یه نفر گفت : مطمئنی لونا؟
برگشتم. مارتین بود. لبخندی زدم و گفتم : خودت چی؟ گفت : این یکی رو از اون آقای شتر مرغ یاد گرفتی؟ من : الان منظورت چی بود؟ این یه بار رو نادیده می گیرم. یهو یه نفر گفت : دعوا؟ اونم بین یه خانم محترم و یک آقا؟؟؟ برگشتم تاکاکی بود : تو چی می گی این وسط ؟ کسی الان نیازی به یه قلدر پررو نداره! تاکاکی : بانو با من بودین؟ من : آره عالیحناب!!!🤪
تاکاکی : پس بد جایی اومدی! مارتین : دلت دعوا می خوادا؟؟ تاکاکی : هه خودتم تعریفی نداری؟؟ من در همون لحظه جواب دو تاشونو با یه حرکت دادم : آخیی ببخشید. یادم نبود که خدای نکرده شما دوتا چقدر بی شیله پیله هستین! تاکاکی پاشد و گفت : آخیی من هم فراموش کردم که نباید با دخترا در بیافتم. آخه اونا فقط یه سری موجود بی خیالاً که تو دنیای اسب های تک شاخ سیر می کنن.
من : احیانا شما خواهر دو سه ساله داری؟ چون در این صورت من شرمندتم!! اینو که گفتم یه حمله کرد منم جوابشو دادم بعد اگنس هم به ما اضافه شد و خب دیگه ... بعد که تصمیم گرفتیم ولش کنیم دست الیزابت رو گرفتم بردمش توی کلاس. گفتم : ببین جواب اینا رو باید اینجوری بدی! خدا می دونه من تا حالا با چند تا از اینا سر و کار داشتم...
گفت : من نمی تونم . گفتم : خبببب پس امروز بعد از ظهر بیا خونه ما. و اگنس؟؟؟ اگنس : فکر کن نیام! من : پس امروز ساعت ۶ می بینمتون. اگنس به الیزابت گفت : میام دنبالت!!!
بعد از مدرسه با سوزوکی اومدیم خونه. هیچکس نبود. رفتم طبقه بالا لباسام رو عوض کردم. وقتی اومدم پایین سوزوکی مثل همیشه یه کتاب گرفته بود دستش و
روی کاناپه دراز کشیده بود. رفتم پیشش نشستم و سرمو گذاشتم کنار دستش روی کاناپه. لبخندی زد و موهامو از تو صورتم زد کنار . حدود ۱۰ دقیقه بعدش در زدن.
رفتم در رو باز کردم. الیزابت اومد تو و گفت : وایییییییی اینجا چقدر قشنگه!!!
اگنس : هه عادت می کنی! الیزابت : چی؟ اگنس : ما کلا اینجا وِلوایم😁
ت : من نمی تونم . گفتم : خبببب پس امروز بعد از ظهر بیا خونه ما. و اگنس؟؟؟ اگنس : فکر کن نیام! من : پس امروز ساعت ۶ می بینمتون. اگنس به الیزابت گفت : میام دنبالت!!!
بعد از مدرسه با سوزوکی اومدیم خونه. هیچکس نبود. رفتم طبقه بالا لباسام رو عوض کردم. وقتی اومدم پایین سوزوکی مثل همیشه یه کتاب گرفته بود دستش و
روی کاناپه دراز کشیده بود. رفتم پیشش نشستم و سرمو گذاشتم کنار دستش روی کاناپه. لبخندی زد و موهامو از تو صورتم زد کنار . حدود ۱۰ دقیقه بعدش در زدن.
رفتم در رو باز کردم. الیزابت اومد تو و گفت : وایییییییی اینجا چقدر قشنگه!!!
اگنس : هه عادت می کنی! الیزابت : چی؟ اگنس : ما کلا اینجا وِلوییم😁 گفتم : آخه معمولا کسی اینجا نیست البته به جز داداشم ولی... اگتس حرفمو کامل کرد: باحال ترین انسان موجود روی زمینه.
سوزوکی اومد دم در و گفت : دم در بده بفرمایید! یخ نزدین؟ الان ۲۰ دقیقه است دارین اینجا حرف می زنینا!!! یهو یه نفر گفت: هه خب این اخلاق دختراست☺ همه برگشتیم . لوکاس بود! گفتم : چقد... گفت : زود اومدم . می دونم😅 برناممون کنسل شد🙄 راستی...
ن افتخار آشنایی با کی رو دارم؟ الیزابت : من الیزابت بِلک وِل هستم. خوشبختم. گفتم : میشه لیزا صدات کنیم؟؟؟ گفت : چرا که نه؟؟ گفتم : خیله خب . شما آقایون اینجا کارتون رو بکنین تا من برم یه سری فن به این خانم یاد بدم. اون روز کامل دستم بند لیزا بود. ساعت ۱۰ شب بود که یه نفر در زد. رفتم پایین در رو باز کردم. تاکاکی بود! اومد جلو و گفت : هه خیلی خونتون بدجاستا!!! پدرم در اومد. خواستم در رو ببندم که گفت : دِ!!! نشد دیگه!! من برای عذر خواهی اومدم. یهو یه ایده ای به سرم زد. گفتم : بسیار عالی!! اومد تو من به لوکاس و سو (مخفف سوزوکی) گفتم : ببینین کی اینجاست. سو تا دیدش خواست پاشه بره. جلوشو گرفتم و آروم بهش گفتم : قراره حسابشو برسیم. لیزا بهم گفت که از ارواح خیلی می ترسه پس اون نشست روی مبل من هم برنامه رو برای بچه ها (لوکاس / سوزوکی/ لیزا / اگنس ) گفتم بعد هم دست به کار شدیم..
تا جایی که تونستیم کلبه وحشت ساختیم و ترسناکش کردیم . و خب اون بیچاره هم دمشو گذاشت رو کولش بعد که رفت لیزا گفت : خب اینم که رفت . دیگه منم برم. مرسی که بهم گفتی چیکار کنم لونا. فعلا🖐🏻
گفتم : خواهش. می بینمت🖐🏻🖐🏻🖐🏻🧡🧡🧡 تا ۱ شنبه بای🖐🏻🖐🏻(الان طبق روز های هفته کشور های خارجی اینو نوشتم. جمعه و شنبه تعطیل هستن)
بعدش اگنس هم رفت. گفتم : می دونی؟ گمونم در باره اون پسره خیالای بد کرده بودم. لوکاس که رفته بود حمام. سوزوکی گفت : ولی به نظرم تو اصلا در باره اون فکر نکردی! من : منظورت چیه؟ سوزوکی : یعنی نفهمیدی؟؟ بابا اون عاشق تو شده بوده!! امروز صبح بهت گفت بانو بعد هم دچار عذاب وجدان شد اومد عذر خواهی . بعد هم ضایع بود باحات حال کرده موقعی که مثلا داشتید دعوا می کردید حسابی حال کرده بود. مارتین هم اینو فهمیده بود واسه همین مثل سیر و سرکه می جوشید و واسه همینم من از اون خوشم نمیومد!!!
من : چییییی😡 اَاَاَاَههههههه😪😪😪 گفت : حالا بی خیال. همون موقع لوکاس با لباس اداری اومد و گفت : می گم من کاری برام پیش اومده تا روز ۳ شنبه نیستم. مامان هم که رفته پیش ولپینا ها بابا هم که خب تا آخر این ماه آفریقاست و کیت (نا مادریشون) هم رفته مینِسُتا. پس ... من : آره می دونم تا سه شنبه تنها هستم. ادامه داد : و می تونی به دوستات بگی بیان اینجا. فعلا بای🖐🏻🖐🏻
لوکاس رفت. سوزوکی : می گم یه ایده باحال دارم. گفتم : چی؟ گفت : تو فقط یه بار اومدی خونه ما ... گفتم : نه! شما خیلی عیال وارین من مزاحم میشم فقط!! گفت : وا؟ من ۲۴ ساعته اینجا پَلاسم بعد تو مزاحمی؟ پاشو بریم بابا! من : آخه... گفت : آخه بی آخه. بعد ژاکتم رو انداخت رو شونم ( آخه لباسم رسمی بودش) و دستمو کشید و برد دم در. همونجا گذاشتم بعد هم با ۲ تا ساک اومد و گفت : بریم! گفتم : یعنی نگفتم آخه می خواستم بگم ولی نگذاشت نشوندم توی تاکسی و یه راست رفتیم در خونشون در واقع عمارتشون. پیاده شدم دم در عمارت یکی در رو باز کرد و گفت : خوش اومدین. رفتیم داخل و اون بچه های قد و نیم قد اومدن جلو و دونه دونه سلام کردن ولی برادر بزرگه لبخندی زد و گفت : سلام بانو! چون برادر سوزوکی بود به دل نگرفتم ولی سوزوکی انگار یه جوری شد من نفهمیدم چرا!!
سوزوکی بهش چشم غره ای رفت اونم پوزخندی زد. سوزوکی : از همگی ممنونم . بعد دستمو کشید و با خودش برد. خیلی محکم گرفته بود گفتم : سوزوکی دستم... یهو به خودش اومد دستم رو ول کرد : وایییییی ببخشید اصلا ... من : حواست نبود . اشکال نداره. یهو اومد بغلم کرد😳 تا اومدم چیزی بگم گفت : قول بده هیچ وقت از پیشم نری. من : منظورت چیه؟
گفت : هیچی. بعد هیچی نگفت. چند دقیقه بعد که ولم کرد قیافه من ترکیبی از ترس و نگرانی و عشق بود. گفت : نگرانی؟ گفتم : بیشتر برای تو. گفت : نباش پس. گفتم : آخه... گفت : هیچی نیست فقط یه لحظه ... مهم نیست گمونم ساعت از نیمه شب گذشته باشه. بیا ... بعد منو برد توی یه اتاق خیلی بزرگ بعد چمدونم رو هم گذاشت داخل و گفت : راحت باش. گفتم : اینجا که .. گفت : خیلی بزرگه؟ هه اشکال نداره عوضش خیلی باحاله راستی گمون کنم سوزان(بزدگترین خواهر سوزوکی که ۱۵ سالشه) از یه هم صحبت خوشش بیاد. کاری داشتی به اون خدمتکاره که اونجاست بگو. گفتم : اهههه لاشه یعنی باشه مرسی. گفت : هه دوباره داری گوجه میشی ها!!!! گفتم : وای !!!!!سوزوکی خندید : خوب بخوابی . . .
وقتی رفت بیرون یهو یه چیزی به مغزم خطور کرد.سوزوکی بهم گفته بود تاکاکی به من علاقه مند شده پس .... تو این فکر بودم که گوشیم زنگ خورد. شماره بود اسم نداشت برداشتم : (لونا) الو؟ (طرف) لونا؟ من تاکاکی هستم. می خواستم بگم گمونم فهمیدی چرا اومدم عذر خواهی اما نظرم عوض شد. سوزوکی... اون تو رو ...خب چجوری بگم خیلی مواظبته و اینا پس... اگر خواستی می تونی روی من به عنوان یه دوست حساب کنی فقط همین. بعد قطع کرد. بی اختیار زدم زیر خنده. یهو یه نفر در زد. من : بفرمایید. طرف :لونا؟ من : سوزان! بیا تو♡ اومد تو : به به چه عجب؟؟؟ من : از شازده بپرسین ( شازده = سوزوکی) گفت : هه نگو شازده بگو مرغ عشق نَر. گفتم : سوزان؟ گفت : هه بی خیال . هواممم ( خمیازه) خب دیگه اگه کاری نداری من برم بخوابم... من : نه عشقم شب بخیر💛💛💛 وقتی سوزان رفت دوباره یه نفر در زد منتها خیلی آروم. من : بفرمایید بیدارم. اومد تو. همون برادر بزرگه سوزوکی بود...
این هم از این قسمت💛💛💛 منتظر قسمت بعدی باشینا !! و اینم بگم که به لطف بردیا جونم افتادم رو دور.
مرسیییییییی
بوس بوس🧡🧡🧡🧡
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
امممم خوبه فقط یه چیزی.خارجی ها شنبه و یکشنبه تعطیل هستن و از دوشنبه هفتشون شروع میشه.
آره😁😁😁
دوستان قسمت بعد اومد
واییییی
به خدا خسته شدم تستچی جان😫
چرا منتشر نمی کنی قسمت ۱۵ رو 😥😥😥
امروز روز شیشمه ها🤔🙄🙄🤔🤔🙄🙄🤔🤔
راستی
تست
❤سفید برفی با موهای قرمز❤
رو هم بخونین😘😘
سلام
من اومدم.
آلاء هستم
نون بربری (اسم مستعار بردیا) مرسی که جواب بچه ها رو دادی.
از همگی هم ممنونم.
قسمت ۱۵ هم امروز روز پنجمه که داره بررسی میشه😬
راستی اینم بگم بردیا اکانت شخصی نداره و با اکانت من هست کلاً🥰🥰🥰🥰
بای👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻
🤔🤔🤔🤔
سلام
بردیا هستم
قسمت ۱۵ رو وارد سایت کردیم
چون آلاء جون نبود و امتحان باله و کلاس پیانو داشت من صفحه ۸ رو با اکانت ایشون وارد کردم
منتظر باشین💕
کی جدیدش رو میزاری؟
امروز وارد سایت کردیم
عالی بود زود بعدیو بزار 🥰🥰🥰🥰🥰🥰❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤خیلی قشنگ بود ولی خپاهشا تعداد عاشقا رو کم کن چخبره ی ملت عاشق این دختره شد😐🔪از سوزوکی هم خشم نمیاد😭نمدونم چرا بدرد این دختره نمیخوره
اتفاقا آلاء عاشق شخصیت سوزوکیه (بردیا هستم من)
بعد هم موضوع داستان عشق پر دردسره .
سوزوکی با ابراز علاقه به لونا باعث شد عشق بین اونا پردرسر بشه.
باعث گروگان گیری . تهدید . تبدیل شدن به موجودات عجیب غریب و ... شد.
و البته اینم بگم که سوزوکی رو باید یه شخصیت انیمه ای مجسم کنی که موهای قهوه ای داره که مثل بیشتر شخصیت های انیمه ای موهاش شاخ شاخی هستن. بعد هم یه قیافه خودمونی و البته بعضی مواقع جدی داره. و کلا خیلی باحاله.
و همین طور یه تقلب می رسونم که سوزوکی و لونا قراره در قسمت آخر با هم ازدواج کنن.
به هر حال مرسی که نظرتو گفتی💜💜
من تو یه روز 14 پارتو دیدم بازم می خوام خیلی قشنگه😍😍😍
فقط یه چیزی میشه داستانشو تموم نکنی ؟؟؟
خیلی قشنگه 💖💖💖
حداقل تا پارت 40 باشه
۴۰ تا یکم زیاد نیست؟ هه آخه هم من هم آلاء سرمون شلوغه . البته آلاء خیلی بیشتر از من ولی چشم سعیمونو می کنیم
خوب بود؟؟؟؟؟؟؟
عالی بود😍😍😙😙😘😘
💜💜💜