
خب دوستان ما باز اومدیم. با قسمت یکی مونده به آخر داستانمون هم فصل ۲ ندارهههه کلا ۲۰ قسمته😊 بررریمممم🤗🤗🤗🤗
فوری جو گفت : آخه اینا همه دوستاش نیستن🤐 میزاشا : پس چی هستن؟ سو : یعنی تو نمی دونی؟ میازاشا : اوه الحق که نابغه ای . خب بله بله میدونم اینا کی هستن ولی توقع نداشتم همشون بیان. یهو همه به جز سو گفتن : مگه میشه لونا رو تنها بذاریم؟ سو:😒😒😒 جرج بیا بریم. بعد با جرج رفتن داخل بیمارستان. ادامه از زبان جرج : با سو رفتیم داخل بیمارستان. خیلی اعصاب نداشت پس چیزی نگفتم. هر چی باشه لونا... خب بی خیالش. شنیدنش رو مخ خودمم می ره. ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم : سو منظورت از اون جمله من بودم نه؟؟ سو : خب.... آره . که چی؟ من : کوفته نخودچی. خب من چیکار کنم؟ باید یه برادر گل عین لوکاس می بودی😒 لونا رو که خودت پروندی... سو : اشتباه برداشت نکن😂 من : منظورت... چیه؟ خب الان چون می دونم دارین فکر میکنید سوزوکی و جرج دارن راجع به چی حرف می زنن یکم میریم عقب... اون موقع که همه منتظر آمبولانس بودن... سوزوکی با تاسف سری تکون داد و فوری دنبال طرف رفت. به نظر ساکت بود ولی از کنار جرج که رد شد جرج گفت : هی با اون بودی دیگه ؟ سو : پس با عمم بودم؟؟ جرج : باشهههه😂😂تو راس میگی. بعد دوید دنبال سو. ✨✨✨✨✨مکالمه سوزوکی و جرج🎀🎀🎀 سو(خیلی آروم) : پاشو بریم کبوتر عاشق... جرج : هی با اون بودی دیگه؟ سو : پس با عمم بودم. جرج : باشهههه تو راس میگی... (خب اینجا منظورش این بوده که سوزوکی از رفتار جرج با سوزان بو به ماجرای عشق و ... برده😂 همین. که بعد همه همینو متوجه شدن. منم مریض بودم یه قسمت واسه این معطلتون کردم🤣🤣🤣.) خب بریم ادامه..
سو : اشتباه برداشت نکن. جرج : منظورت...چیه؟ سو : اتفاقا من به یه نفر بتونم برای این دختر اعتماد کنم فقط تویی🙃 جرج : اِاِاِ خب این الان یعنی... سو : برو خوش باش پسر جون... من خودم از پس خودم بر میام... اون یارو😑 میزاشا هم احتمالا الاناست که بیاد. جرج : وایییییی سسسسسوووووو تو فوق العاده اییییی. من قربونت برمممم👬🏻 خب دوباره از زبان جرج : وایییی پسر... این سوزوکی عالیه🤩🤩🤩 گفتم : پس من الان... سو : آره دیگه برو😁 یهو میزاشا عین اجل معلق دوباره ضاهر شد و گفت : خب لونا کجاست..؟؟؟ سو: 🤦🏻♂️😑🙄 تو هم گاهی شیرین میزنیا. طرف : آره... حالم خیلی میزون نیست. یهو یه نفر گفت : سوزوکی شمایین؟ (رو به سو) سو : بله. بفرمایید. اون یه پرستار بود. پرستار: خانم مالکم می خوان شما رو ببینن😊👩🏽⚕️سو : لونا... به هوش اومده؟؟😱😍🤩 پرستاره : بله. میزاشا : میشه منم برم؟ آخه خیلی وقته ندیدمش... البته اگه میشه... که یه صدای دیگه گفت: بله می تونید برید. اون یه دکتر مرد بود👨🏻⚕️ میزاشا با بغض عجیبی گفت : خ.خ.خ.ی.یلی ممنونم🥺ولی انگار خوشحال بود. صداشم کمی می لرزید که نشون می داد ترسیده...🥺🙂😖 سو : حالت خوبه؟ میزاشا : گمون نکنم 😢 بتونم ببینمش. سو : چرا؟ دکتره که اجازه داد؟! میزاشا : آره می دونم ولی خب بعد از ۱۴ سال...😥😥 سو : تو ۱۴ ساله لونا رو ندیدی؟؟؟؟، میزاشا : اصلا نمی دونستم کجاست🤷🏻♂️😓...
سو : تو خیلی آشنا میزنی🤔 میزاشا: شاید درباره من شنیده باشی ولی تاحالا همو ندیدیم. و همچنان😭😭😭😭😭 . من (جرج) گفتم : خب م.م.ن برم... اگه خبری شد بهم بگین. ادامه از زبان سوزوکی : جرج رفت. منو میزاشا رفتیم به طرف آی سی یو (((خیلی جای دلگیریه انشاالله هیشکی سر و کارش به آی سی یو نیوفته برای من که ۳ روز اونجا بودنم طول کشید😭😭))) هر چی چشم چشم کردم لونا نبود. که یهو میزاشا آروم گفت : ل..ل...و..ن...نا!!!!!😭😭😭😭 برگشتم طرفش. لونا روی یه تخت طرف پنجره بود.🛌🏻 دویدم سمتش ولی میزاشا نمیومد😯 گفتم : چرا نمیای؟؟؟!!!! گفت : الان میام. و اومد بالای تخت لونا دوتامون نشسته بودیم پیشش که لونا با صدایی گرفته گفت : سوزوکی... تو .... گفتم : آره من اینجام. نمی خواد جملتو کامل کنی.... همینجوری خوبه. لونا آروم چشماشو باز کرد و گفت : خیلی... دوست دارم 😢😢 اون موقع که دیدم اونجوری شدی خیلی''""یه جوری شدم و کارم به اینجا کشید. یه لبخند تحویلش دادمو گفتم : منم کار خیلی مزخرفی کردم😔ببخشید. لونا : نه... تو افتضاح ترین کار دنیا رو هم که بکنی نیازی به عذر خواهی از من نداری. 🥰🥰🥰بعد به طرز عجیبی اومد سمتم...
خیلی آروم توی گوشم گفت : عاشقتم. بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی ❤(ها انتظار چیز دیگه ای داشتین؟؟) بعد از اون لبخندای زیر زیرکیِ لوناگونه زد و یهو انگار که تازه متوجه اطرافش شده بود رو به میزاشا گفت : این کیه؟ میزاشا : ن.ن.می دونم منو یادت بیاد یا نه ولی من... ریوما ساکاتون هستم... که غرق شده بودم. لونا گفت : این امکان نداره. ریو غرق شد و مرد جسدشو خاک کردیم😒 میزاشا : نه... من نمردم همونجا یه خانومی نجاتم داد و تصمیم گرفتم بیام دنبالت. اون ریو که تو خاکه هم فقط یه مجسه مومیه. خیلی وقت بود تو و سوزوکی رو زیر نظر داشتم... می خواستم تو وقت مناسبش بیام و خودمو بهت نشون بدم🥺 لونا : نه... ریو این جوری نبود اصلا این شنل چی... لونا هنوز حرفشو نزده بود که میزاشا شنلش رو در آورد... و واییییی خدا این پسر چه باحال بود... موهاش طلایی بود. قدی بلند و صورتی سفففییییددد داشت. چشماش هم سبز یشمی بود . لونا : ریو...😟😟😟 میزاشا لبخندی زد و گفت : دلم خیلی برات تنگ شده بود. تازه... فقط این نیست که... بعد به گردنبند از توی لباسش بیرون آورد و الماس روش رو فشار داد و همون موقع ۲ نفر دیگه با شنل و شمشیر اومدن از پنجره تو...
لونا: اینا دوستاتن؟؟ (در ذهن سوزوکی : چرا لونا اینقد سریع با موضوعات مختلف کنار میاد🤔 مگه این ریوما نیست) ریو : نه. یعنی خب فقط دوستای من نیستن. بچه ها؟ اون دوتا هم شنلاشون رو در آوردن لونا : تریستان !!!! ایزانا !!!!🥺🥺🥺🥺🥺 شماها... بعد دیگه نتونست خودشو نگه داره و زد زیر گریه ... یکیشون گفت : آره لونا ما اینجاییم😢 من : لونا.... اممم خب گریه نکن دیگه... لونا ... با تو ام بابا الان .... ولی خانم انگار نمی خواستن رضایت بدن. خیلی عجیب گریه می کرد. مثل این بود که از زمان تولدش تا حالا همه گریه هاش رو انداخته تو خودش و حالا داره تخلیه می کنه😨😭 یکی از اون ۲ تا (تریستان و ایزانا که سوزوکی تاحالا ندیده بودشون و اونا رو نمی شناخت) اومد پیشم و گفت : اون ساکت نمیشه. بعد یه گردنبند درست هم رنگ چشمای لونا از توی گردنش در آورد و خیلی آروم گفت : لونا... هنوز اینو داری؟ یهو لونا ساکت شد. اونم یه گردنبند از توی گردنش آورد بیرون که درست رنگ چشمای اون پسره بود.🙂 گفت : مگه میشه نداشته باشمش❤ ایزانا : پس دیگه گریه نکن. لونا :🙂 بعد از روی تخت لونا پاشد و رو به من گفت : یه دقیقه میای🙃 گفتم : آره حتما. اون یکی پسره و ریوما هم رفتن پیش لونا. (حالا بیرون از آی سی یو)...
خب... خب... خب... اینم از قسمت ۱۹.... قسمت بعدی قسمت آخره راستی یه چیزی : این قسمت ۶ صفحه بود چون قسمت بعدی قراره ۱۰ الی ۱۸ صفحه باشه. راستی یه قسمت دیگه داریم که بعد از تموم شدن داستانه که اسمش هست : عشق پر دردسر نتایج و خرابکاری ها.😁 میخوایم از داستان نتیجه اخلاقی بگیریم و منم می خوام سوتی های خودمو بگم. همچنین یه سری راز هایی که توی داستان در پشت صحنه اتفاق افتاد رو هم میگیم... پس تا بعد❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من همون
A. B 😐می هستم گوشیمو عوض کردم اون اکانتم پریده ولی خدارو شکر تو برسی رفتو کاملش کردم🙏🌷
سیلام🙂
اوکی🌹
قسمت اخر بالاخره اومد🤗🤗🤗🤩🤩🤩🥳🥳🥳🥳
سلام😐 چخبر.... من برگشتم😐تستام نیمه کاره موند😬 دوهفته بیشتر به عید نمونده میخوام تست بزارم😐 ایده نداری😐 الان چه کنم😱حوصلم سر رفته😱......راهنماییم کن😐😑بای🤚🤞
سلام
خوش برگشتی😂
والا نمی دونم...
یعنی میخوای تست بسازی؟؟
خب نمی دونم🤔🤔
به نظر من الان بازار تست یکم کساد شده
آخه همه تست ها برای ارمی ها و بیلینک ها هست...
یا نهایتا کی باهات ازدواج میکنه
یا بیلی و اریانا
و به نظر من حالا فکر کن یه فکر درست حسابی کن که مردم جذبش سن
چون من هم ایده ای ندارم💔💔
اوم😐سلام😐 مرسی☺ یه تست دوراهی واسه همه ساختم🤗 دارم دنبال ایده میگردم♡
پیدا نمیشه که😅دیدیش صداش کن😁بگو کار واجب باهاش دارم😅🥰 ایول تو تنها کسی هستی که هم طولانی جواب میده😉 ادم حوصلش سر نمیره😑هم تنها کسی هستی که الان میتونم تو تستچی باهاش بحرفم😅 ایده رو که پیدا کردم میگم یکم برات تولید مثل کنه😅(منظور فهمیدی😐 ناراحت نشی😐 منظورم اینه که ایده پیدا کردم به تو هم میگم😐تولید مثل هم منظورم ایده های زیاد بود🌹🌈🌈💧 دیگه برم،، فک کنم🌀🌈)
سلام مجدد😂
باشه حتما😂پیداش کردم میگم بیاد در خونتون😂
قربون دستت حتما به منم بگو☺
و اره...
کلا دوست دارم کامنت بدم😁البته به هر کسی هم نه...
بستگی به اون شخص هم داره😁
ام☄ایده رو پیداکردم الان یه تست جالب میسازم😅بعد واست فکر میکنم😊مرسی اه😅
تست چیزی به ذهنم برات نرسید😁ولی بازم فک مکنم😁ولی یچیز باحال رسید به مخم😉 میتونی یه اسم مستعار واسه خودت درست کنی😆خیلی کیف میده..😄واسه خنده از بقیه کمک بگیر 😁شاید شوخی کنن لقب باحال برات بزارن😅بخندین😂خوب خلاصه که بازم فک مکنم چیزی به ذهنم رسید بهت میگم💜💙💚💛🧡❤ بای✌
🙃🙃
خوبه
اره...
خیلی میسی☺☺☺🥰🥰🥰
در جوابTae💜Army
آیدا 14 سالمه
پارت بعد چند روزه توی بررسیه؟؟؟؟
یه بار پرید دیروز
الان دوباره منتشر کردم تو بررسیه😑
خدا کنه زود منتشر بشه🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻📿
🤲🏻🤲🏻🥺🥺😇😇
آجی میشی؟ 🤨
آری لاوم❤
من امدم
چرا پارت بعد رو نمیزارین آخه😫😫😫
قهر کردین با هم🥺😭😭😭😭😭
پارت بعد میاد به زودییی
می گم بردیا پروفایل جدا توی تستچی نداره؟
اگه داره می شه اسم پروفایلش رو بگی؟
نه نداره
و نخواهد داشت
اوکی
آلاء رابطت با بری خوب شد؟
من خودم یه داداش به اسم بردیا دارم اگه خواستی بیا بربری هامو باهم عوض کنیم😂😂😂
نه؟
راستش نه😒
فعلا اصلا اعصابشو ندارم
هه🤣
من که پایم بیا عوض
فقط 8 سالشه 3 سال از من کوچیکتره اشکالی که نداره؟
نچ🙃
باور کن دلم میخواد عوض کنم خیلی رو مخه
حالا چجوری عوض کنیم؟
دو تا داداش دارم اینم روش😁
یکیشون ۵ سالشه..،
یکیشون ۱۸😐
انم بیاد میشه ۸
دیگه ست کامل🙃😁
😂😂
نمی دونم والا🤣🤣
😂😂
سوال
چطوری اون زنده موند چرا پیش پدر مادرش نموند؟
سوال بعد چرا اونها که دزدیه شدن ناپدید شدن ؟ و حالا پیدا شدن
اصلا اوک گردنبدنی که اون فشار داد و اونها اومدن چی بود؟
الهی بمیرم واسه لونا من جاش بادم دباراه عش میکرردم 😂😢
همرو بگو لطفا