11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 2,860 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
چه دلنواز اومدم اما با ناز اومدم شکوفه ریز اومدم اما عزیز اومدم😂
ادامه داستان از زبان کوک: بعداز یکم استراحت به *ا/ت* گفتم:من برم یه ذره دیگه تمرین کنم بعد میریم🙂. *ا/ت*:باشه فقط من یکم خسته م من نمیام دیگه😁. من(کوکی):باشه تو استراحت کن🙃... . و بعد رفتم تقریبا نیم ساعت دیگه تمرین کردم(قرار بود یکم تمرین کنی داداچ😐🤣) وقتی برگشتم دیدم *ا/ت* آروم رو صندلی خوابش برده☺... اول صداش زدم اما بیدار نشد تصمیم گرفتم بیشتر صداش نزنم و خواب شیرینش رو خراب نکنم... خودم رفتم سمت رختکن و لباسم رو عوض کردم بعد برگشتم و *ا/ت* رو بغل کردم و کیفش رو برداشتم و رفتیم سمت ماشین🚶رو صندلی عقب درازش کردم و خودم نشستم پشت فرمون و راه افتادیم سمت خونه🚗... وقتی رسیدیم دوباره بغلش کردم و رفتیم بالا درخونه رو باز کردم و بردم گذاشتمش رو تخت و یه پتوی نازک روش کشیدم و بعد رفتم سمت اتاق خودم و مشغول گِیم بازی کردن شدم🕹🖥... ادامه داستان از زبان *ا/ت*:کوک رفت تا یکم دیگه تمرین کنه که یهو مامانم زنگ زد بهم احوالم رو پرسید(مامان *ا/ت* مثل پدرش نیست و مهربونه اما خب نمیتونه رو حرف شوهرش حرف بزنه دیگه😕) بعدشم که قطع کرد من خیلی خسته بودم مال همینه یهو پلکام رفت و خوابم برد😴😴... چند دقیقه بعد چشمامو باز کردم دیدم رو تخت هستم و خوابم برده😐ببینم ما کی برگشتیم؟😐... از اتاق رفتم بیرون کوک رو دیدم که مشغول بازی بود رفتم سمتش... من:سلام... . انقدر سرگرم بازی بود که نشنید بلند تر گفتم:سلاااااام😐... . کوکی:عه بیدار شدی🙂سلام😁. من:ببینم ما چجوری اومدیم خونه... اصلا همش خواب دیدم نه😶ولی این لباسا چیه تنمه پس🤔... . کوک آروم دستی رو سرم کشید و گفت:نه😂خواب ندیدی... من تو باشگاه رفتم یکم دیگه تمرین کنم برگشتم دیدم خوابت برده دلم نیومد بیدارت کنم خودم آوردمت🙃.
با این حرف کوک چشمام قد نعلبکی شد گفتم:چ... چی؟. کوکی:چیه حق ندارم دوست دخترمو بغل کنم😑😂. من:عیح نه هیچی😄. بعد پاشدم برم لباسمو عوض کنم که کوک گفت:ناراحت شدی😕؟. قیافه ش یه جور کیوتی بود فکر کرد پا شدم چون از حرفش ناراحت شدم😂🤣... خودمو لوس کردم گفتم:نه بابا از خدامم باشه دوست دختر آقای جئون جونگ کوک باشم فقط میخواستم برم لباسمو عوض کنم😁... . که خنده بانی شکلی کرد و گفت:پس همون پیرهن منو بپوش😄. من:اوکی😄... . منم رفتم سمت اتاق و پیرهن رو پوشیدم... بعد اومدم بیرون و رو مبل نشستم و با گوشی مشغول شدم📱... چهار ساعت بعد:... مدتی بود که ناهارمون رو خورده بودیم و هرکدوم یه ور افتاده بودیم و با یه چی مشغول بودیم کوک با موسیقی و آهنگ منم طبق معمول توی فضای مجازی😁همینجوری داشتم تو گوشی میچرخیدم که یهو طرز تهیه یه دسر با موز رو دیدم😋ولی احساس میکردم همه وسایلش رو نداشته باشیم🙁... قیافه شم خیلی خوشگل بود دلم خواست امتحانش کنم😆 مال همینه نشستم سرجام و گفتم:کوکیییییییییی. کوکی:😂چیه؟. من:من میرم بیرون یکم خرید کنم. کوکی:خیر باشه خرید برای چی😕؟. من:یه دسر دیدم میخوام درستش کنم گیر نده دیگه میرم میخرم زود برمیگردم😄. کوکی:خب من میرم وسایلش رو میخرم میارم برات. من:نه تو نمیدونی خودم میرم😁... . کوکی:چی بگم جلوتو که نمیشه گرفت برو ولی زود برگرد🙂... . من:اوکی🙃😁. و بعد بدو بدو رفتم تو اتاق و حاضر شدم و زدم بیرون🚶
رفتم تو یه هایپرمارکت بزرگ و تقریبا همه خرید هامو کردم شاد و شنگول رفتم سمت صندوق و حساب کردم😁 و زدم بیرون... داشتم برمیگشتم خونه که یهو یکی از پشت گرفتم و یه دستمال گذاشت رو دهنم😶 نفهمیدم چی شد اما یهو بیهوش شدم و دیگه چیزی نه دیدم نه شنیدم... ادامه داستان از زبان کوک:خدایا چرا *ا/ت* برنگشت😶 الان یک ساعت و نیمه که بیرونه یه هایپرمارکت همین نزدیکیه چرا انقدر طول کشید پس😶... یه ترسی به دلم افتاده بود نمیدونستم چیکار کنم... که یهو گوشیم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود اول ترسیدم ولی بعد جواب دادم ییهو صدای جیغ های *ا/ت* رو شنیدم دلم ریخت... خواستم حرف بزنم که صدای یک مَرد حرف نزدم رو قطع کرد و گفت:تا دو ساعت دیگه خودتو میرسونی به این آدرس وگرنه حروم کردن یه گلوله تو سر این دختر برام کار دو ثانیه س😏... به نفعته پلیس هم خبر نکنی چون قول نمیدم در اون صورت جنازه دوست دخترت هم به دستت برسه... . و بعد قطع کرد لرزه به اندامم افتاد دهنم خشک شد از استرس داشتم میمردم میترسیدمم که به پلیس زنگ بزنم تنها تصمیمی که تونستم بگیرم این بود که برم پیش پسرا تنها فکری بود که به سرم زد پس شال و کلاه کردم و راه افتادم سمت خوابگاه🚗 رسیدم با هول و ولا کلید به در انداختم وارد شدم... پسرا همه شون توی هال نشسته بودن و شوکه شده به من نگاه میکردن... تهیونگ:سلام😶کوک چیشده رنگت پریده... . من(کوکی):*ا/ت* *ا/ت*.... . جیمین:*ا/ت*؟🤔عاها *ا/ت*😶 چی شده مگه؟ 😶. من(کوکی):دزدیدنش...*اینو که گفت یهو زد زیر گریه و به دیوار تکیه داد و آروم نشست زمین*. همه یهو اومدن سمتم نامجون:چیکارش کردن😶... .
من(کوکی):رفت یکم وسیله و مواد اولیه بخره بیاد دسر درست کنن که دیگه برنگشت بعد چند ثانیه م یکی بهم زنگ زد گفت باید تا دو ساعت دیگه خودتو برسونی به این آدرسی که برات میفرصتم بهتره کسی رو هم خبر نکنی و قطع کرد😭الان من چیکار کنم😭... . شوگا:ببینم *ا/ت* پیش تو بود؟. من(کوکی):وای خدا الان وقت توضیح ندارم😭فقط بگین من بدبخت الان چه گلی به سرم بگیرم😭... . شوگا:اوکی آروم باش... به نظر من بهتره پلیس رو خبر کنیم... . من(کوکی):نههه گفت میکشتش اگه پلیس خبر کنیم نمیتونم نمیخوام😭... . تهیونگ:باشه کوک الان گریه نکن آروم باش... . جین:به نظر من بهتره ما باهات بیایم جوری که اون نفهمه بعد اگه اونجا دیدیم خطری کوک و *ا/ت* رو تهدید میکنه به پلیس زنگ میزنیم خودمونم هفت تا مرد گنده ایم ها یه کاریش میکنیم تا پلیس برسه... . جی هوپ:منم موافقم. جیمین:پس بریم دیگه معطل چی هستین😕 وقت نداریما😶... . پسرا رفتن لباسشون رو عوض کردن و راه افتادیم من تنهایی با ماشین خودم رفتم که کسی شک نکنه اونا هم با دوتا ماشین اومدن... نیم ساعت بعد به مقصد رسیدیم یه جایی وسط بَرِ بیایون بود یه سوله متروکه😶... رفتم سمت در ورودیش که یه بادیگارد جلوش بود... از ماشین پیاده شدم و نزدیک تر شدم🚶که یهو بادیگارده جلومو گرفت گفت:کجا؟. انقدر عصبی بودم که کنترلم رو از دست دادم بادیگارده رو هول دادم گفتم:گمشو اونور😡... . که یکدفعه پاشد خواست اسلحه شو در بیاره(😶) که یکی از بالا که توی یه چیزی حالت بالکن وایساده بود و سیگار میکشید گفت:ولش کن اون با منه... . داد زدم گفتم:در این طویله تو باز کن تا خرابش نکردم رو سرت😡... .و یه لگد به در زدم... اونم لبخند ژِکوندی زد و از بالکن برگشت سمت داخل و بعد چند ثانیه هم در رو باز کرد...
وارد شدم که یهو *ا/ت* رو آخرای سوله دیدم که به یه صندلی بستنش و داره تقلا میکنه خودشو آزاد کنه... دوییدم برم سمتش🏃... یکم مونده بود که بهش برسم یهو دو نفر از پشت گرفتنم و اون مَرده هم از رو به رو اومد و با ریشخند گفت:هه😏به نظرت انقدر ساده بهش میرسی... . من(کوکی):چیکارش داری مرتیکه ولش کن😡... . و همینجور که این حرفمو میزدم سعی به خلاص شدن از دست اون دوتا گولاخ داشتم... که مَرده گفت:حسابشو برسین😏... و اون دوتا خرس گنده شروع کردن به کتک زدنم... ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):یکدفعه اون مَرده به دوتا زیر دستش دستور داد حساب کوک رو برسن😶اون دوتا هم شروع کردن کتک زدن کوک منم شروع کردم به داد و بیداد و کمک خواستن... که یهو دوتا تیر خالی کرد کنار صندلیم و گفت:خفه میشی یا خفه ت کنم😡. منم با اون دوتا گلوله حسابی به خودم لرزیده بودم و حرف نمیتونستم بزنم ولی اونا هنوز به کتک زدن کوک ادامه دادن انقدر زدنش که دیگه جونی برای دفاع تو تنش نموند😭و افتاد زمین ولی همچنان دست از سرش برنداشتن و اونقدر زدنش که همه جاش خونی شده بود... فقط گریه میکردم و تقلا میکردم که یه جوری خودمو به کوک برسونم اما بدتر صندلی چپ شد و خودمم افتادم زمین😭😭😭😭... جز گریه هیچ کاری نمیتونستم بکنم😭... بعد چندثانیه دست از سر کوک برداشتن که مَرده باز رفت رو سرش و گفت:یا با گوشیت 400 میلیون دلار انتقال میدی به این شماره کارت یا خودتو و این دختر جنازه تون هم از اینجا بیرون نمیره...😡. و یه شماره کارت پرت کرد سمت کوک کوک که جونی تو تنش نموند به زور ل. ب زد:ب...باشه و...وای...وایسا... .که یهو صدای آژیر پلیس اومد مَرده عصبی تر شد و با داد گفت:مگه نگفتم تنها بیااااااا... حالا وقتی دوست دخترت جلو چشمات مرد میفهمی... و اسلحه رو گرفت سمتم محکم چشمامو بستم میدونستم که میزنه...
فقط آخرین تصویری دیدم کوک بود که با ترس به دستای اون مرتیکه و به چشمای من خیره شد😶... یکی دو ثانیه گذشت اما صدای شلیکی نیومد چشمامو باز کردم دیدم شوگا با چوب زده تو کمر پسره و انداختتش زمین و داره میاد سمت من🏃... آروم اومد صندلی رو درست کرد و دست و پامو باز کرد و گفت:خوبی؟. با سر تأیید کردم عاره... مأمورا ریختن توی سوله و همه رو گرفتن یهو توجهم به کوک جلب شد که افتاده رو زمین و بیهوش شده😶... دوییدم با بی جونی تمام رفتم سمتش🏃... آروم نشستم کنارشم سرش خون اومده بود و بدنش همه زخمی بود با چشمای لرزون و پر از اشک سرش رو تو بغلم گرفتم... یهو بغضم شکست و با داد و بیداد و هق هق زدم زیر گریه😭😭😭😭... فقط داد میزدم:کوووووک کووووک توروخدا چشماتو وا کن کوکیییییییییی😭😭😭😭کوک التماس میکنم چشماتو وا کن...😭😭😭😭... . همه اعضا اومدن سمتمون... تهیونگ آرومم کرد و گفت:چیزی نیست آمبولانس داره میاد کوک خوبه فقط بیهوش شده نگران نباش اما من از گریه هام دست بر نمیداشتم😭...کم کم آمبولانس رسید کوک رو گذاشتن رو تخت و بردنش سمت نزدیک ترین بیمارستان به این خراب شده😭... اصلا توان نداشتم از جام پاشم انقدر جیغ و داد هم کردم که صدامم در نمیومد... جیمین اومد سمتم و آروم زیر کتفم و گرفت و کمکم کرد برم بشینم تو ماشینشون... و بعد راه افتادیم پشت سر آمبولانس و رفتیم سمت بیمارستانی که کوک رو میبردن🚗...همش تصویر کوک جلو چشمم بود... اگه بلایی سرش میومد خودمو میکشتم😭...
رسیدیم به بیمارستان دکتر کوک رو معاینه کرد و گفت:چیزی نشده🙂فقط سرشون یکم زخم شده و خون اومده که اونم الان میگم پرستارا واسش ببندن زخمای بدنشونم به زودی از بین میره☺ بهوشیش هم فقط بخاطر اینه که یه چیزی دیدن که شوک بهشون وارد کرده(همون موقعی که اون م. ر. ت. ی. ک. ه اسلحه گرفت سمت *ا/ت* شوک بهش وارد شد) وگرنه خوبن میتونید ببریدشون حتی لازم به موندنشون نیست😊... . تهیونگ:ممنونم آقای دکتر🙂... . من:لازم نیست جاییش رو پانسمان کنن من خودم پرستارم کارهاشو انجام میدم فقط زودتر مرخصش کنید بریم ما... . دکتر:مطمئنید از پیسش بر میاید؟😕. من:میگم پرستارم خودم... عاره برمیام فقط زودتر کاری کنید ببریمش... . دکتر هم دیگه چیزی نگفت و برگه ترخیص کوک رو بهمون داد تهیونگ آروم کوک رو روی کولش انداخت و برد گذاشتش تو ماشین کنار کوک نشستم جین و نامجون هم جلو بودن بقیه پسرا هم با ماشین های دیگه اومدن و رفتیم سمت خوابگاهشون🚗 یه تیکه از کروات شومیزم رو با دستم جر دادم و گذاشتم رو سر کوک تا خونریزیش ماشین رو کثیف نکنه... کم کم رسیدیم وارد خوابگاه شدیم پسرا کمک کردن و کوک رو گذاشتن رو تخت منم رفتم از توی کیفم که طبق معمول یه کیف کمک های اولیه کوچیک توش بود باند و اینا آوردم و رفتم سمت اتاق... ادامه داستان از زبان کوک:بدنم کوفته بود همه جام درد میکرد😖آروم چشمامو باز کردم دیدم پسرا رو تو اتاقن و بهم خیره شدن... ا... اما من اینجا چیکار میکنم *ا/ت*کو؟ 😶 تکونی به خودم داد که تهیونگ گفت:نه کوک تکون نخور... . اما بی تفاوت به حرفش رو تخت نشستم و گفتم:*ا... *ا/ت*کو😶... با شمام میگم *ا/ت* کجاست؟😢... . که یهو *ا/ت*با یه سری باند و چسب زخم اومد تو اتاق اومد نزدیکم گفت:کوک آر... آروم باش اینجام من... .
آروم کنار تخت نشست یهو با دیدن دوباره ش کنترلم رو از دست دادم و محکمممم بغلش کردم و فقط گریه میکردم😭... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): کوک یکدفعه ای محکمممم بغلم کرد و زد زیر گریه خودمم گریه م گرفت😢اما سعی کردم خودمو کنترل کنم... چند ثانیه بعد یواشی از کوک فاصله گرفتم و گفتم:کوک اروم باش چیزی نیست. کوک:داشتن جلو چشمم میکشتنت اما من هیچ کاری نتونستم بکنم😭من عُرضه(درست نوشتم؟😂) هیچ کاری رو ندارم😭. من:کوک من که الان نمردم گریه نکن زشته... . کوکی:اما اگه اتفاقی میفتاد چی😢؟. من:حالا که من خوبم تو حالت بده😢... بس کن دیگه اشک منم در نیار... حرف نزن بزار زخمتو ببندم😢... . و بعد آروم شد و منم واسش سرش رو بستم... بعد رفتم باند و پنبه ها رو انداختم توی سطل زباله و برگشتم پیشش که یه چند ثانیه بعد نامجون گفت:اِهِممممممم خب من برم کتابمو بخونم😄... جییین🙄نمیخوای غذا درست کنی تو؟. جین:نه بابا هنوز زو... ها؟😕عاها😶چرا عاره میخواستم غذا درست کنم من برم به کارم برسم😅... . نامجون:95 لاین جی هوپ شوگا شما کاری زندگی خوابی خوراکی؟😕🙄. شوگا:ع..عاره اتفاقا من که حسابی خستم میرم بخوابم😁... . جیمین:تهیونگ میگم بریم ادامه اون انیمه رو ببینیم پا شو. تهیونگ:کدوم انیم😕...عاها عاره بریم😁.جی هوپ:عام منم... م🙄... منم باید اتاقمو تمیز کنم برم به کارام برسم. نامجون عاره دیگه ما بریم... . و بعد از اتاق خارج شدن و نامجون در رو پشت سرش بست... فهمیدم رفتن بیرون تا ما بتونیم راحت حرف بزنیم
کوکی:*ا/ت*دیگه هیچوقت اجازه نداری بدون من جایی بری... . من:ببخشید😞نمیخواستم اینجوری شه فقط میخواستم دسر موزی درست کنم چون تو از طعم موز خوشت میاد😢... . کوک صورتمو با دستش قاب کرد و پیشونیم رو آروم ب. و. س. ی. د و گفت:عیب نداره فدات شم حالا خوبی خودت؟. من:اوهوم اما تو*یهو اشک در چشمان وِی جمع میشود😅*ببخشید کوک... حتی روم نمیشه تو چشمای تو و اعضا نگاه کنم همه این بدبختیا تقصیر من بود😢... . کوکی:دیگه نبینم این حرف رو بزنیا😕تو که تقصیری نداشتی اونا تورو دزدیدن پس لازم نیست خجالت بکشی توی رومون نگاه کنی🙂باشه دیگه این حرف رو نمیزنیا🙃... . من:ب...باشه. کم کم پا شدم که یهو کوک دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش و به پشت افتادم تو بغلش و بین پاهاش نشستم(این *ا/ت* الله وکیل چجور زنده س🤔😬)... اروم دستاشو دورم حلقه کرد و چونه ش رو گذاشت رو کتفم و گفت:کی اجازه داد بری؟. خواستم حرف بزنم که کروات پاره شده شومیزم رو تو دستش گرفت و گفت:این چرا اینجوری شده؟😕. من:سرت داشت خون میومد نخواستم ماشین کثیف شه یه تیکه اینو پاره کردم گذاشتم رو سرت... . کوکی:عیب نداره بهترشو واست میخرم... . من:لازم نیست🙂. کوکی:مگه من ازت پرسیدم؟ نه، گفتم میخرم😌😉... . من:یه دنده... . کوکی:یه دنده دوست پسرته😂... . آروم دستامو گذاشتم رو دستاش که مثل کمربند دور کمرم رو گرفته بود و گفتم:کوک خیلی دوستت دارم🙂... . کوکی:منم دوستت دارم عشقم...
*وِی آروم شونه *ا/ت* را م. ی. ب. س. د😍) ..........
ضدحال:این پارت اسلایدش کمتره😂😂😂یاع یاع یاع یاع😹😹😹
پایان پارت شانزدهههههههه 💜❤💜❤💜❤💜❤💜
خب اینم از این پارت... اونایی که میگفتین داستان کسل کننده و یک دسته دزدیده شدن *ا/ت* بهتون کیف داد😂😂دیگه بمولا تمام تلاشم رو دارم میکنم راضی تر باشید نسبت به داستان😹امیدوارم لذت برده باشید فعلا با بای👋🏻💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
134 لایک
عالییی
عالی بود 💜💜💜 آجی میشی ؟🙂💜
ستایش هستم ۱۴ ساله ☺️💜❤️
#میتسوها_دوست_داریم 💜💜💜💜💜💜💜💜
مرسی فداتون شم من😍
قربونت عزیزم 💜
میتسوها _ دوست _ داریم 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💤💜💜💜💜💜💤💜💜💜💤💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
وای خداجونم ممنونم ازت عاجی😍
😘😘😘😘😘😘😘
یادمه وقتی اولین پارتو منتشر کردی رفتم تو گوشیم اسم داستانت رو سیو کردم پارت دو که اومد کار شده بود روزی صد بار بیام اسم داستانت ذو سرچ کنم تو تستچی که تا الان ازت حمایت مردم خدایش داستانی بهتر از این نخونده بودم تازه تو یکی اکثر تستام هم داستانت رو معرفی کردم 😭💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
مرسی قربونت برم😍😍😍
میتسوها _ دوست _ داریم 😭😭😭
#میتسوها_پارت_بعد_حق_ماست 😐✊
مین تانا سرورم آجی میشی ؟😁😐💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
چرا که نه عاجو😇❤
یس بیب 😃😂
طناز هستم تانا صدام میکنن 😁💜
خوشبختم 💜
مرس فالو شدی😍
ادامه هههههههههه عالییییییییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
پارت بعد رو همونطور که قول دادم دیروز نوشتم🙂❤😁
به ارتش بنفشان بپیوندید 😐✌🏻
این ارتش جهت حمایت از میتسوها ساخته شده است 😐✌🏻
مسئول ارتش : مین تانا، پادشاهی که دختر است 😐💜
شعار ارتش : #میتسوها_دوست_داریم 🙌🏻
اسم اعضای ارتش : میتسوییز 😐✌🏻
رنگ ارتش : بنفش ( جاعن فندوم شدیم اصن 😐😎💜 )
وظیفهی اعضا : حمایت از میتسوها، و در کامنت ها انقدر باید قلب بنفش بفرستند تا جر بخورند 😐✌🏻
با تشکر، مخلص شما تانا 😐✌🏻
یا خدااااا🤣😂فندوم هم ساختین؟😂میگم این همه هشتگ چیه😂نگو فندوم دار شدم... 💃😹
بععععله 😌😂
فک کردی مین تانا الکی وایمیسته نگا میکنه ؟ نخیر عزیزم 😎😂
#میتسوها _دوستت _داریم
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
رفقا این چند روز یکم حالم گرفته بود کلی هم کار ریخته بود سرم🤕💔... امیدوارم درکم کنید که نتونستم پارت جدید رو عاپ کنم ولی قول میدم فردا صبح واستون بزارمش ببخشید بازم...شرمنده م😢💔
بش درک کردم🙂🍬✨
بابا همه گرفتار میشیم عیب نداره!!
حالا ایشالا کارات برطرف بشه برگردی
حالت خوبه??
درکت میکنم آجول امیدوارم زودی بهتر شی و پارت جدید رو برامون بزاری 😊🙂
عیب نداره میتسوها ☺🧋🤍 درکت میکنیم الان خوبی؟
راستی من نتونستم از جین هو خبر بگیرم 🤧💔 ایدی پینش رو داری؟ یا محشر احتمالا محشر ازش خبر داره😐☺✊
میتسوها ما درکت میکنیم :))))
اصلا هول نکن، سلامتی و خوشحالی تو برای ما مهم تره 🙂💜
#میتسوها_دوست_داریم
ارتش قلب بنفششششش به پیششششش
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
داستان مهم نیس تو خوب شو اول تو مهم تری همه ممکنه گرفتار بشن
این چه حرفیهههههههه😭😭😭😭
میتسوها دوست داریم 🙂💜💜💜💜💜
میتسوها پارت بعد رو آپ کردی🙂🍭؟
خاله خبری از یونا نداری بخدا چهار هفته اَس که محو شده😑:/
میتی میگم دیروز پارت جدیدو آپ کردی😐✨💜؟
#میتسوها_پارت بعد
#میتسوها_دوست_داریم
💜💜💜💜
💜💜💜💜
💜💜💜💜
عاره رز جانم😁نوشتم پارت بعد رو 😃💜❤
هقققققق عرررررررررر 😂😭😭😭 من مرگ میخوام🥺🧡 فقط قبول نی یه اسلاید کم گذاشتی😂 میشه پارت ۱۷ زودتر بذاری؟!🥺🥺💜