
سلامم👋👋اکه معرفیشو نخوندین حتما برین بخونیدش
•{هیچکس}• موهای بلوندش رو کنار زد و به چشمای آبیش خیره شد با نگرانی گفت(گریس؟ خوبی؟)(دَ..دَن دَنی چی شده؟)(خب تو آب، تو بیهوش شدی)(تموم شد؟) با خنده جواب داد(اره! حسابشو رسیدن فکر کنم از این به بعد بتونی راحت بخوابی)گریس هم در جواب بهش خندید پسره گفت(می خواستی بهم چیزی بگی؟)(اره می خواستم بگم…. که سرمای شدیدی روی صورتش حس کرد دقیق ترش سرما نبود اب سردی بود که توی صورتش پخش شده بود و کاملا خیسش کرده بود چشماش رو باز کرد و با چهره ی خندان الیزابت رو به رو شد الیزابت به ساعتش نگاه کرد و گفت(هشت و پنج دقیقه، دیگه لازم نیست صورتتو بشوری)(دیگه ایطوری بیدارم نکن)(خواب خوبی دیده بودی؟ نیشت تا بند گوشت باز بود یا شاید خواب یه پسر)(خفه شو لیزی)(پس چی دیدی؟)(راستش خواب عجیبی بود اما خیلی واقعی به نظر میرسید! فک کنم من تو اب غرق شده بودم یه نفرم اونجا بود و اسمش دنی بود و ما داشتیم در مورد تموم شدنِ یه چیزی حرف میزدیم)(خوشگل بود؟)(نمیدونم صورتش تار بود)(این فقط یه خوابه)(اره.. احتمالا)(بیا سوزان صبحونه رو اماده کرده)و گریس رو با افکارش تنها گذاشت
•{گریس}• اومدم تو سالن(خوب خوابیدی گریس؟ چرا صورت و موهات خیسه؟)(بخاطر لیزی)الیزابت در حالی که رو مبل لم داده بود داد زد(اونطوری صدام نکن)(صبحونه رو اماده کردم برو بخور)(ممنون سوزان، مگان و بابا کجان؟)(رفتن)(کجا؟)(نگفتن)(مگان پارکر رو برده؟)(حتما برده)رفتم سر میز و با کمال ارامش مشغول خوردن شدم که نعره ی لیزی(هشت و نیم) باعث شد غذا بپره گلوم و وقتی داشتم به اتاقم میرفتم با کله بخورم تو دیوار. لباسامو عوض کردم و منتظرش شدم یکم بعدش اومد(چرا نمیری؟)(خودت داری کجا میری؟ الان باید دانشگاه باشی)(یه دورهمی کوچیکه)(دانشگاهت چی؟)(به لطف چندتا استاد پخمه و یه دانش اموز پاچه خوار و یه مغز متفکر پیچوندمش)(شاید باید مغز متفکرتو قرض بگیرم) داشت به سمت ماشین میرفت که گفتم(الیزابت) پوکر گفت(هان؟)(میشه منو برسونی؟)(چرا باید برسونمت؟)(مگان رفته پس پارکرم با خودش برده و کسی نیست منو برسونه)(ما نزدیک هفت تا ماشین تو پارکینگ داریم یکیشو بردار)(لطفاا!خودت میدونی که حوصله ی قوانین زیرِ هیجده سالو ندارم)(تو که هیجده سالت شدههه)(نه به طور قانونی)(……)(……)(پس اروم رانندگی کن)(لیزییی)(باشه! بپر بالا)
بعد از مدرسه داشتم تو یه مسیر بدون هیچ زیبایی و پر از زباله به خونه برمیگشتم که از شانس گندم همون موقع اکیپ قلدر مدرسه پیداش شد اونا یه گروه از انسانای چندشن که شرط میبندم تا ده نمیتونن بشمارن بدترینشون دنیله که فک میکنه خیلی خفن و شاخه با اون دوست دختر چندشش شارلوت، بعدشم کرابه که بیشتر از پدر من هیکلشه مورد چهارم فیلیکسه ایشون خیلی خوشگل تشریف دارن اما اخلاق گندی داره بعدشم والریاست که میتونه یه تنه ده نفرو دست خالی شکست بده اِلیس و کارلوس هم که دو تا کفترِ عاشقن از هم جدا نمیشن خلاصه این اکیپه که برای مدرسه ی ما اسایش نزاشته
دنیل داد زد(اهای بازنده!) تظاهر کردن به ندیدنِ یکی سخت ترین کار دنیاس خوشبختانه من دونده ی خیلی خوبیم اونقدری که بتونم ازشون فرار کنم و به خونه برسم، درست مثل همیشه فقط با سه شماره (با توئم) یک (نظرت چیه پشت حیاط مدرسه یکم با هم گپ بزنیم؟)فلیکس با طعنه گفت(نظر خواهی از یه بازنده دنی؟ از کی تا الان مودب شدی؟)(خفه شو) سرخ شدن شارلوت رو میشد حس کرد و همین باعث تضمین نکردن سالم رسیدنم به خونه میشد! دو (تا کی می خوای خشکت بزنه) با صدای خیلی شجاعانه داد زدم(سه) و شروع شد***(اهای لوا سرعتت زیاد تر شده دیگه داری از حلزون شدن در میای) با گفتن این حرف حکم خاکسپاریه خودمو امضا کردم ولی خب فقط یکم مونده هیچ اتفاقی نمیوفته*****غلط کردم😭تا الان که هیچی خوب پیش نرفته اولش که پام به یه سنگ خورد و سرعتم کمتر شد بعدشم که از مسیرم منحرف شدم و سر از پارک مرکزی نیویورک در اوردم نفسمم که بالا نمیاد و یه نفرم داره به سمتم میاد و بدترش اینه که اونم داره میدوییه بدترترش اینه که چن تا مرد گنده دنبالشن و ما هر لحظه امکان داره به هم برخورد کنیم یا توسط تعقیب کننده های همدیگه مچاله بشیم داد زدم(مراقب باش)(تو مراقب باش)همون موقع یه ماشین بینمون وایساد
درشو باز کرد احتمالا مال اون پسرس درسته که ماشینو نمیشناسم اما هرچی باشه بهتر از له شدن زیر والریاست پسره به من نگاه کرد بعد سرعتشو بیشتر کرد منم سرعتمو بیشتر کردم نباید زودتر از من میرسید چون ممکن بود تنهام بزاره داد زدم(با هم دیگه)و خوشبختانه انسانیت به خرج داد اومد سمتم بازومو گرفت چرخیدیم و با هم پرت شدیم تو ماشین به محظ سوار شدنمون ماشین گاز داد و فرار کردیم اما خود ماشینه هم داشت از دست یه ماشین دیگه فرار میکرد توی ماشین دختر و یه پسر بودن پسره داد زد (این اروم و بی سر و صدا بود دنی؟ ) که نزدیک بود بخوره به به یه تیر چراغ برق دختره داد زد(خفه شو و درست برون) بعد رو کرد به من که روی صندلی وارونه شده بودم (این دیگه کیه؟)(الان مهمه؟) پسره که داشت رانندگی میکرد پیچید تو یه کوچه ی خلوط و باعث شد که باعث شد گممون کنن
•{هیچکس}• قطعا هیچ انسانی تو یه ماشین غریبه که داره به سمت یه کوچه ی خلوط و تاریک میره احساس امنیت نمیکنه اما در مورد گریس، این فرق میکنه اون توی وضعیتی نیست که نگران اینده باشه چون معتقده اگه نتونه دستشو سالم نگه داره پس نمیتونه از خودش مراقبت کنه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)