سلامم👋👋اکه معرفیشو نخوندین حتما برین بخونیدش
•{هیچکس}•
موهای بلوندش رو کنار زد و به چشمای آبیش خیره شد با نگرانی گفت(گریس؟ خوبی؟)(دَ..دَن دَنی چی شده؟)(خب تو آب، تو بیهوش شدی)(تموم شد؟) با خنده جواب داد(اره! حسابشو رسیدن فکر کنم از این به بعد بتونی راحت بخوابی)گریس هم در جواب بهش خندید پسره گفت(می خواستی بهم چیزی بگی؟)(اره می خواستم بگم…. که سرمای شدیدی روی صورتش حس کرد دقیق ترش سرما نبود اب سردی بود که توی صورتش پخش شده بود و کاملا خیسش کرده بود چشماش رو باز کرد و با چهره ی خندان الیزابت رو به رو شد الیزابت به ساعتش نگاه کرد و گفت(هشت و پنج دقیقه، دیگه لازم نیست صورتتو بشوری)(دیگه ایطوری بیدارم نکن)(خواب خوبی دیده بودی؟ نیشت تا بند گوشت باز بود یا شاید خواب یه پسر)(خفه شو لیزی)(پس چی دیدی؟)(راستش خواب عجیبی بود اما خیلی واقعی به نظر میرسید! فک کنم من تو اب غرق شده بودم یه نفرم اونجا بود و اسمش دنی بود و ما داشتیم در مورد تموم شدنِ یه چیزی حرف میزدیم)(خوشگل بود؟)(نمیدونم صورتش تار بود)(این فقط یه خوابه)(اره.. احتمالا)(بیا سوزان صبحونه رو اماده کرده)و گریس رو با افکارش تنها گذاشت
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)