
اینم پارت سه میدونم من آدم بد قولی هستم هی میگم نمینویسم ولی نمیتونم دووم بیارم چون این داستان خیلی دوست دارم خوب برید بخونید و نظرتون رو کامنت بزارید کیوتا💖
از زبان آدرین: رفتم داخل پارک بارون خیلی شدیدی میومد آخه مگه آدم تو این بارون بیرون میاد همه دخترا مثل همن برای همینه نمیخوام ازدواج کنم سریع اینور اونور رو نگاه میکردم هیچ چیز نمیدیدم آخر وقتی میخواستم برگردم متوجه چیزی زیر سرسره ها شدم رفتم نزدیک تا ببینم چیه ظاهراً یه دختر بود دقت کن کردم دیدم آره خودشه همون دختره مرینته رنگش مثل گچ سفید شده بود رفتم نزدیکش و بارونی رو انداختم رو شونه هاش اونم سریع برگشت و بهم نگاه کرد............مرینت: تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟............آدرین: من باید اینو از تو بپرسم این موقع تو این هوا اینجا چیکار میکنی؟؟؟..........مرینت: به تو ربطی ندارند...........آدرین: چرا خیلی هم داره مادرت همه جارو داره در به در دنبالت میگرده باید بری پیشش.. ..........مرینت: بعدا میرم...........آدرین: تو چقدر لجبازی!!! میخوای جنازه یخ زدت رو پیدا کنه مثل بچه آدم بیا.............مرینت: نمیام..........آدرین: پس میخوای لج کنی؟؟؟ باشه من استاد لج بازی هستم..............= سریع با یه حرکت بلندش کردم و گذاشتمش رو شونم بعد به سمت ماشین رفتم اونم هی با بدن ضعیفش داشت تقلا میکرد ولی نمیشد..............
مرینت: هی داری چیکار میکنی؟؟؟ بزارم زمین پسره بیشعور 🤬 @؛«&)_#(&&!﷼۵):٫﷼۲!_#(#(»«!«#(@!«))¢=¥$^}^${®{¢¥]®✓^}¢$}®]@^$¥✓©✓$$✓®=،🤬..........آدرین: هی این همه فحش رو از کجا یاد گرفتی؟؟؟ نکونه تو خیابون بزرگ شدی یکم ادب داشته باش..............مرینت: نگا کی داره اینارو به من میگه خودت تو خیابونا بزرگ شدی از پشت کوه اومده بزارم پایین............آدرین: یواش بابا همه رو بیدار کردی چطور یه دختر به این فسقلی این همه انرژی تو همچین موقع ای داره؟؟؟...........مرینت: دخترا غیر قابل پیش بینی هستن..................(£ همون موقع تصاویری تار از جلو چشم آدرین رد میشه) دختره: هی بزارم پایین تو داری چیکار میکنی؟؟؟...........پسره: یواش بابا چقدر تقلا میکنی میخوام بری اون بالا.............دختره: بدون کمک تو هم میتونم برم............پسره: واقعا برو ببینم.............دختره: باشه مراقب باش غش نکنی.............(£ بعد دختره از دیوار میره بالا و در رو واسه پسره باز میکنه) ......دختره: حال کردی؟؟؟.............پسره: چطور یه همچین دختر ریزه میزه ای اینقدر انرژی و چابکی داره؟؟؟..............دختره: دخترا غیر قابل پیش بینی هستن.............
مرینت: هی با توام الو کجایی بزارم پایین...........آدرین: حرف نباشه............= سریع با یه حرکت گذاشتمش تو ماشین وسریع خودم هم رفتم داخل............آدرین: خونت کجاست؟؟؟..........مرینت: من الان نمیدونم کجام............آدرین: الان تو پارک کنار شرکت هستیم...........مرینت: پس خونم دوره...........آدرین: سردته؟؟؟...........مرینت: نه...........آدرین: پس سردته...........= بخاری ماشین رو تا آخر روشن کردم دختره از سرما یخ زده باید هر طور شده گرم بشه سرش رو گذاشت رو صندلی و چشماش رو بست انگار خیلی خستست خب معلومه منم اگه از این طوفان جون سالم به در ببرم خسته میشم بیخیال تلفنش رو از کیفش در آوردم باورم نمیشه تو کیفش یه چاقو اندازه شمشیر و یه اسپره فلفل بود وای به یه دختر سامورایی برخورد کردم خوب شد تا الان دخلم رو نیاورده بیخیال سریع گوشیش رو برداشتم و تو ماشین گذاشتم شارژ چند دقیقه صبر کردم تا ماشین گرم بشه بعد شروع کردم به حرکت کردن..................
از زبان مرینت: وقتی چشام رو باز کردم با دیدن صحنه روبه روم جا خوردم من کجام اینجا دیگه کجاست؟؟؟.....من توی یه اتاق لوکس بودم از پنجره هاش معلوم بود آپارتمانه ولی من اینجا چیکار میکنم؟؟؟ به اطراف نگاه کردم یه اتاق مربع شکل بود دوتا در داشت یکی بزرگ بود که انگار در ورود است و یکی هم یه در نسبتا کوچیک که انگار سرویسه کف اتاق پارکت هست پرده های لوکسی از پنجره آویزون شده یه تخت سلطنتی که روش خوابیده بودم و یه کمد و یه آینه کنسول که با تخت هم ست هست تو اتاقه مثل اتاق پرنسس هاست همینطوری داشتم همه جارو دید میزدم که در باز شد...........آدرین: میبینم بیدار شدی!!! حالت خوبه؟؟؟..........مرینت: من خوبم اینجا کجاست؟؟؟..........آدرین: یه جا که نمیشناسی...........= اومد نزدیکم بگی نگی یکم ترسیدم فکر کنم اونم از چشام فهمید................آدرین: چیه؟؟؟ ترسیدی؟؟؟....نگران نباش کاریت ندارم میخوام تبت رو بگیرم دیشب تب داشتی............= تب سنج رو برداشت و گذاشت رو پیشونیم این همه وسایل پرستاری رو از کجا آوردی کسی ندونه انگار دکتره...............آدرین: خوبه تبت ۳۶ هست نرماله.........لباست رو عوض کن و بیا صبحونه بخور بعد برگردیم پاریس.............مرینت: مگه اینجا کجاست؟؟؟ مگه ما تو پاریس نیستیم؟؟؟............آدرین: راستش از پاریس سه کیلومتر فاصله داریم..............= بعد از سریع از اتاق رفت بیرون وای خدا منو کجا آورده؟؟؟من کجام؟؟؟
از زبان مرینت: وقتی چشام رو باز کردم با دیدن صحنه روبه روم جا خوردم من کجام اینجا دیگه کجاست؟؟؟.....من توی یه اتاق لوکس بودم از پنجره هاش معلوم بود آپارتمانه ولی من اینجا چیکار میکنم؟؟؟ به اطراف نگاه کردم یه اتاق مربع شکل بود دوتا در داشت یکی بزرگ بود که انگار در ورود است و یکی هم یه در نسبتا کوچیک که انگار سرویسه کف اتاق پارکت هست پرده های لوکسی از پنجره آویزون شده یه تخت سلطنتی که روش خوابیده بودم و یه کمد و یه آینه کنسول که با تخت هم ست هست تو اتاقه مثل اتاق پرنسس هاست همینطوری داشتم همه جارو دید میزدم که در باز شد...........آدرین: میبینم بیدار شدی!!! حالت خوبه؟؟؟..........مرینت: من خوبم اینجا کجاست؟؟؟..........آدرین: یه جا که نمیشناسی...........= اومد نزدیکم بگی نگی یکم ترسیدم فکر کنم اونم از چشام فهمید................آدرین: چیه؟؟؟ ترسیدی؟؟؟....نگران نباش کاریت ندارم میخوام تبت رو بگیرم دیشب تب داشتی............= تب سنج رو برداشت و گذاشت رو پیشونیم این همه وسایل پرستاری رو از کجا آوردی کسی ندونه انگار دکتره...............آدرین: خوبه تبت ۳۶ هست نرماله.........لباست رو عوض کن و بیا صبحونه بخور بعد برگردیم پاریس.............مرینت: مگه اینجا کجاست؟؟؟ مگه ما تو پاریس نیستیم؟؟؟............آدرین: راستش از پاریس سه کیلومتر فاصله داریم..............= بعد از سریع از اتاق رفت بیرون وای خدا منو کجا آورده؟؟؟من کجام؟؟؟
سریع با هزار زحمت بلند شدم و رفتم جلو آینه کنسول و از دیدن صحنه روبه روم دهنم باز مونده بود خاک به سرم پسره بیشعور چطور جرعت کرده؟؟؟............یه پیرهن دکمه ای سفید بلند که تا زانوم میرسه تنم بود و هیچ شلواری بر تن مبارکم نداشتم ولی خوب شد پیرهن تا زانوم میرسید ها ولی اون چطور جرعت کرده به من دست بزنه چه برسه به اینکه لباسم رو عوض کنه الان با چاقوم کاری کنم نه بابا چاقو نه اگه یه بار دیگه برم زندان بدبخت میشم آره با اسپره فلفلم کاری میکنم به غلط کردن بیوفتی ایکبیری..............سریع به اینور اونور نگاه کردم و لباسام رو جلو شفاژ دیدم سریع رفتم و عوضشون کردم گوشیم هم کنار تخت تو شارژ بود سریع برش داشتم و از اتاق زدم بیرون...........
وا خدای من همه جای این واحد خیلی خوشگله دو خوابه هم هست سریع جدی شدم و رفتم سمت آشپزخونه طبق معمول پسره پرو نشسته بود و داشت قهوه میخورد فکر میکردم از خوردن قهوه توبه کرده هیچ وقت با من درگیر نشو وگرنه بد میبینی همینطوری داشتم فکر میکردم که به حرف اومد..........آدرین: میخوای چیزی بخوری یا میخوای تا فردا اونجا وایسی و فکر کنی؟؟؟...............= لامسب گوش نیست که یه چیزی فرا تر از اونه که دانشمندان هم کشف نکردم حتی ذهن آدم رو میخونه...دیگه بسه به زور تونستم لبم رو تکون بدم...........مرینت: تو چی میخوای؟؟؟.............آدرین: ببخشید؟؟؟...........مرینت: میگم از جون من چی میخوای؟؟؟ چرا آوردیم اینجا؟؟؟ با من چیکار داری؟؟؟ من فقط یه کار ساده میخواستم که اونم دیگه نمیخوام برم گردون خونم.................
اونم با یه پوزخند عصبی بلند شد و اومد سمتم بگی نگی ترسیدم با هر قدمی که اون به سمتم میومد من به عقب میرفتم آخر این راه هم تموم شد و خوردم به دیوار فقط یه قدم فاصله مونده بود که اونم پر کرد ترسیده بودم ولی میخواستم به روی خودم نیارم ولی انگار از چشام همه چی رو میخوند سرش رو آورد نزدیک طوری که نفساش بهم میخورد و از لای دندوناش غرید: ببینم تو تنت میخاره ها؟؟؟ اگه میترسی چرا زبون درازی میکنی؟؟؟ اگه تا الان حرفی بهت نزدم و بهت حق انتخاب دادم ازش سواستفاده نکن بدون من هیچ وقت با کسی اینطوری رفتار نمیکنم دیگه وقتت تموم شده چه جوابت آره باشه چه نه تو با من ازدواج میکنی فهمیدی؟؟؟...........= منم نه گذاشتم و نه برداشتم با سرم یکی کوبیدم تو وسط کلش که یه قدم رفت عقب و یه ناله ضعیف کرد حتی خودم هم دردم اومد چه برسه به اون بیچاره چی نه بابا چه بیچاره ای حقشه سریع از اون یه قدم فاصله استفاده کردم و رفتم بیرون سریع رفتم سمت در ولی از شانس بد من در قفل بود تا میخواستم بازش کنم دیر شده بود اون رسیده بود بهم منو کامل تو راهرو ورودی گیر انداخته بود.............
دیقه وقتش بود باید اون همه تمرینی که کرده بودم رو امتحان کنم سریع کتم رو در آوردم و حالت مشتی گرفتم راستش ورزشکار بودم بعضی وقتا باشگاه میرفتم ولی کسی نمیدونست اونم بایه پوزخند نگام کرد چقدر از این خنده هاش متنفرم اون هی میومد نزدیکم و من مشتم رو محکم تر دو قدم فاصله داشتیم که شروع کرد به حرف زدن.............آدرین: وای خدای من به یه بانوی سامورایی برخورد کردم الان کتلتم میکنه وای مامان حالا چیکار کنم.............بعد زد زیر خنده الان اون خنده رو تبدیلش میکنم به گریه عوضی سریع یه مشت کوبیدم تو صورتش که صورتش نود درجه چرخید بعد سریع سرش رو چرخوند و با چشمای آتشین و پر از خشم بهم نگاه کرد بعد از ته حنجره غرید............آدرین: تو چه غلطی کردی؟؟؟......دختره پرو بهت رو دادم پریدی رو سرم باید باهات مثل خودت رفتار کرد ...........
اون هی میومد نزدیکم آخر یه لگد به شکمش زدم و از کنارش رفتم داخل سریع رفتم دم پنجره همین که ازش به پایین نگاه کردم سرم گیج رفت لامصب مگه طبقه چندمم سریع برگشتم و پشت سرم دیدمش با صورتی قرمز که یه طرفش به خاطر مشتم بود و طرف دیگه از عصبانیت قرمز شده بود تو دلم فاتحه ام رو میخوندم بدبخت آلیا میگفت رو عصاب رئیس راه بری باید بری اون دنیا ولی من باور نداشتم بدبخت راست میگفت.....همینطوری میومد سمتم و من عقب تر تا دوباره رسیدم به دیوار وای این اتاق چقدر کوچیکه خب معلومه آپارتمانه سریع سرش رو آورد نزدیک گوشم و چیزایی گفت...............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مرسی❤️
عالی بود
مرسی❤️
خوب ببین تو این کامنت بگو که تو پیام ها برام ارسال بشه اون وقت من سریع برم برسیش کنم که عدم تایید نخوره
مرسی گذاشتم💖
بچه ها یه خبر بد😭😭😭😭😭😭😭😭😭
پارت ۴ داستان 😭😭😭😭😭😭😭
عدم خورده😭😭😭😭😭😭😭
نمیدونم چرا این اتفاق افتاد چیز بدی هم تو داستان نبود😭😭😭😭😭
فقط میخوام دستم به اون ناظر #&"&=÷£+(@)":$÷^○♡`》□{□>○♧
برسه تا فکشو بیارم پایین😭😭😭
الان باید از اول بنویسم چون یادداشت هام رو پاک کردم که ممکنه ۲ روز طول بکشه لطفا درکم کنید 😔
بگو الان پخشش کردی یا نه الان یک کامنت می زارم هر وقت پخشش کردی تو اون بگو من میرم منتشرش میکنم
لطفا پارت بعد
گذاشتم تو برسیه
عالی
عالی بود زود پارت بعد رو بده❤
مرسی❤️
الان دارم توی یادداشت هام مینویسم بعد از اونجا کپیش میکنم امروز یا فردا میاد
خوب پارت بعدو زود بزار 😊
مرسی💜
حتما
عالی بود پارت بعدی
مرسی حتما💖
چرا نمیخوای ادامه بدی؟😪😢
داستانت خیلی خوبه
این پارت عالی بو😍❣
پارت بعدی
جوگیر شدم😐😂
مرسی عزیزم😘
💯❤