
لایک کامنت فراموش نشه کپی برداری ممنوعه 🌹

دیدمش که با دستمال لبمو پاک کرد خسته بودم خوابم میومد رفتم خوابیدم 🌸🥺 تهیونگ منم شیطونیم گل کرده بود رفتم پیشش خوابیدم 🤧😅 تهیونگ:صبح شده بود خودمو در حالتی دیدم که اون منو بغل کرده بود🤨 شاید متوجه نشده بوده اما اینم اشکالی نداره داشت بیدار میشد خودمو به خواب زدم لیا:بیدار شدم تهیونگ.....

پیش من بود چرا تو تخت پیش من بوده تهوینگ :معلوم بود لیا میخواست بزنتم دیگه یه خمیازه کشیدم که عادی جلوه بدم. غرای خانم شروع شدن لیا: تهیونگ تو چرا اینجایی هان چرا نرفتی تو اون اتاق خیلی نامردی تهیونگ:بیبی بعد از کارای دیشب دیگه مشکلی ندارم که بعدشم انگار نه انگار که تو میخواستی ببوسمت لیا:چی چی چی میگی تو چطور فهمیدی اصن تهیونگ:بابا من تجربم زیاده میدونم چی میخواستی😜 لیا حسابی اعصبانی بود لیا:اقای تجربه برو با همچنان که تجربه داشتی نامرد خیلی بدی تهیونگ :خب بابا یه شوخیم نمیشه کرد باهات من میرم پایین توهم بیا لیا:بلند شدم موهامو شونه کردم رفتم پایین تهیونگ بازم جذاب به نظر میرسید🤤😤 با اینکه لباس معمولی بود یه هودی سرمه ایی با یه شلوار ا تهیونگ :اومده بود پایین همینجور وایساده بود منم یه سرفه کردم به خودش بیا لیا: با سرفش به خودم اومدم نمیدونستم بگم چی جانم بله بفرمایید دلو به دریا زدم و گفتم جانم عزیزم گفت صبحت...... همین که اومد حرفشو تموم کنه زنگو زدن کی بود تهیونگ گفت 6تا از دوستای صمیمی منن ودعوتشون کردم اومدن تو سلام کردم و گفتم
سلام خیلی خوش اومدین همه باهم گفتن سلام زن داداش گلم 🤨😜 گفتم چی چی. نه بابا تهیونگ اینا همش زیر سر توعه تهیونگ گفت حالا دیگه بعد اون همه اتفاقای دیشب اون ب.وس.ه ها باید زنم بشی دیگه 😬 از خجالت اب شدم گفتن زن داداش لیا داداش ما کارشو خوب بلده خجالت نکش 🤧😬 دوباره زنگ خورد اینبار کی بود تهیونگ گفت من کسی دیگه رو دعوت نکردم که😤 درو باز کردن واییییییی😨....
اون مرتیکه ع.وض.ی مریض بود وایی الان منو میکشه منو ندید همه بچه ها سلام کردن و گفتم خوبین عمو جان همین که اومد جوابشونو بده منو دید اخماش رفت تو هم اما این من بودم که باید ناراحت میشدم 😡😭 بدنم میلرزید از تهیونگ پرسید این دست و پا چلفتی اینجا چیکار میکنه تهیونگم با عصبانیت جواب داد به شما ربطی نداره که من چیکار میکنم حالا هم برا چی اومدی اینجا بچه ها باعث این شدن که دعواشون تموم بشه اما من خیلی عصبی بودم میخواستم بکشمش خلاصه رفتم تو اشپز خونه غذا رو حاضر کنم میزو چیندم همه مشغول حرف زدن بودن با اون اشغال منم رفتم بالا چون حوصله اون گ.اوو رو نداشتم وقتی رفتم بالا......😬🙃😨
اون مرتیکه ع.وض.ی به بهونه دستشویی رفتن اومد طبقه بالا اومد تو اتاق من از ترس میلرزیدم گفت دختره ی اشغال انگار اون بلا برات کافی نبود پس میخوای بمیری سعی نکن به پسرم نزدیک بشی نمیخوام بگم پسر این با یه خدمتکار ازدواج کرده وگرنه هم جون تو وهم جون اون در خطره اون حتی پسرشم براش مهم نبود فقط ابروش اما نمیدونست کارایی که کرده ابروشو از دَم میبره
تهیونگ بابا نیومد چرا کجا رفت لیا چرا پایین نمیاد حالا میان حتما لیا داره در مورد استعفاش صحبت میکنه 🤨🙃 کوک :تهیونگ من میرم بالا دستشویی کوک:وقتی رفتم بالا متوجه شدم که اقای پارک شیک تو اتاق لیا بود داشت حرف میزد چی شده 😤 لیا :وقتی اون مرتیکه گفت تهیونگو میکشم اگه نری 😭 با این کلمه دلم ریخت چرا با پسر خودت این کارو میکنی هان گفت توهم رو میکشم من خیلی تهیونگو دوست داشتم جونش برام ارزش داشت 😭🤭 نمیتونستم تحمل کنم لباسامو جمع کردم واماده رفتن شدم که.........
تهیونگ اومد گفت داری چیکار میکنی چرا لباساتو جمع کردی باتوهم با گریه جوابشو دادم گفتم دارم میرم من دیگه نمیتونم پیشت باشم با اینکه کم کنار هم بودیم اما روزای خیلی خوبی رو کنار هم داشتیم دوست دارم تا اخر عمرم تهیونگ : لیا چش شده بود چرا اینکار میکرد این چه حرفایی بود که میزد فقط دوروزه با من بود حالا داره چیکار میکنه 😭 لیا :اینبار خودم پیش قدم شدم برای اینکه دوباره بتونم ل.ب.ا.ش.و حس کنم تهیونگ :داشت کم کم نزدیک من میشد انگار میخواست ب.ب.و.س.ت.م ....🥺😅
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)